بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جمشیدخان‌ عمویم‌، که‌ باد‌ همیشه‌ او را با خود‌ می‌برد | طاقچه
تصویر جلد کتاب جمشیدخان‌ عمویم‌، که‌ باد‌ همیشه‌ او را با خود‌ می‌برد

بریده‌هایی از کتاب جمشیدخان‌ عمویم‌، که‌ باد‌ همیشه‌ او را با خود‌ می‌برد

۴٫۱
(۵۵)
«هر آدمی یه روزی توی زندگیش هوس نوشتن یه کتاب به سرش می‌زنه... به‌ندرت آدمی پیدا می‌شه که توی زندگیش به نوشتن کتاب فکر نکرده باشه.»
نیما اکبرخانی
«یه قاشق از نویسندهٔ بد رو با یه قاشق از سیاست‌مدار بد قاطی کن و خوب به هم بزن... بعد چند قاشق از محلولِ بی‌سوادی بِهش اضافه کن... مقدار کمی هم آب رو این معجون بریز و بذار رو آتیش تا خوب بجوشه... چیزی که درمیاد، روزنامه‌نگار تمام‌عیار مملکت ماست.»
Kak Farhad
«توی دنیا هیچ شغلی مطمئن‌تر از قاچاق انسان نیست... تا وقتی که آدما مثل حالا غمگین باشن، مدام به فکر فرار از خاک خودشون می‌افتن... این‌که آدما خیال می‌کنن توی یه جای دیگه خوشبخت می‌شن، یه نوع مشکلیه که از باباآدم برامون مونده.»
lily
من تنها زمان را سپری می‌کردم، بی‌آن‌که زندگی کنم.
Kak Farhad
حالا کافی است یک سایت داشته باشی تا بتوانی عقل و اندیشهٔ هزاران نفر را در مسیری که می‌خواهی هدایت کنی... هر کسی را که می‌خواهی، در نظر مردم محبوب و یا منفور کنی... دوستانت را بزرگ جلوه دهی و دشمنانت را رسوا کنی... چون انسان ذاتاً موجودی نادان است و هر چرندی را که در آنجا منتشر شود باور می‌کند...
Kak Farhad
جمشید گفت: «تا زمانی که توی مرزای این خاک هستیم، نمی‌تونیم فکر کنیم... هوای این‌جا با عقل و اندیشه سازگار نیست... من مطمئنم پشت مرزای این خاک، اندیشه‌های بهتر و بیشتری بهمون الهام می‌شه.»
نیما اکبرخانی
جمشیدخان از آن نوع آدم‌هایی بود که اگر با ما کار داشت، بدون رودربایستی به ما می‌گفت و اگر کاری نداشت، فراموش‌مان می‌کرد و نادیده‌مان می‌گرفت.
نیما اکبرخانی
«هر آدمی یه روزی توی زندگیش هوس نوشتن یه کتاب به سرش می‌زنه... به‌ندرت آدمی پیدا می‌شه که توی زندگیش به نوشتن کتاب فکر نکرده باشه.»
شلاله
«توی دنیا هیچ شغلی مطمئن‌تر از قاچاق انسان نیست... تا وقتی که آدما مثل حالا غمگین باشن، مدام به فکر فرار از خاک خودشون می‌افتن... این‌که آدما خیال می‌کنن توی یه جای دیگه خوشبخت می‌شن، یه نوع مشکلیه که از باباآدم برامون مونده.»
Kak Farhad
‫جمشیدخان بر این باور بود که دیکتاتورها نمی‌میرند، بلکه همچون ققنوس خاکستر می‌شوند و کمی بعد دوباره از زیر خاکستر خود سر برمی‌آورند. ترس جمشیدخان از دیکتاتور نگذاشت که تا شش ماه پس از آزاد شدن شهرهای کردستان از چنگ صدام‌حسین، به میان مردم و آبادانی برگردیم. جمشید معتقد بود که صدام‌حسین و سایه‌هایش از جهنم هم که شده، برای انتقام گرفتن از ما برخواهند گشت
nmroshan
هرگاه مطالعهٔ روزنامه یا مجله‌ای را تمام می‌کردم، بایستی فوراً از اتاق بیرون می‌زدم و عمق بی‌کران آسمان را نگاه می‌کردم تا بتوانم خودم را از تأثیر ناگوار این حرف‌های پوچ برهانم
SFatemehM
«یه قاشق از نویسندهٔ بد رو با یه قاشق از سیاست‌مدار بد قاطی کن و خوب به هم بزن... بعد چند قاشق از محلولِ بی‌سوادی بِهش اضافه کن... مقدار کمی هم آب رو این معجون بریز و بذار رو آتیش تا خوب بجوشه... چیزی که درمیاد، روزنامه‌نگار تمام‌عیار مملکت ماست.»
aliasaran
«می‌فهمی این چیه؟ می‌فهمی یا نه؟ بشریت از زمان آدم و حوا فکر کرده تا تونسته این رو اختراع کنه... حالا افتاده دست کله‌پوکی مثل تو که نمی‌فهمه چه‌طوری ازش استفاده کنه.»
Kak Farhad
احساس می‌کنم از حالا یه وظیفهٔ دیگه رو دوشم گذاشته‌ن... دست‌کم باید از این به بعد یادداشتای خودم رو بنویسم... تا نسلای آینده ـ همهٔ بچه‌هایی که توی ایران و عراق بزرگ می‌شن ـ دیگه نجنگن... تبدیل بشن به دو ملت که همدیگه رو دوست داشته باشن... چون می‌دونم که من از آسمون، بیشتر از هر کسی بدیای این جنگ رو می‌بینم.
SFatemehM
«جنگ توی هر جبهه‌ای که باشه، برای من همون جنگه و همون کشته شدن آدم به دست برادر خودشه...
Baharak
دیکتاتورها نمی‌میرند، بلکه همچون ققنوس خاکستر می‌شوند و کمی بعد دوباره از زیر خاکستر خود سر برمی‌آورند
محمدرضا
کسی به‌درستی نمی‌داند که چه روزی باد جمشیدخان را با خود می‌برد. آن‌چه معلوم است این‌که اولین پروازش در یک شب سرد زمستانی، در یکی از زندان‌های خاص کرکوک اتفاق می‌افتد.
Pianita
روزی کار به آن‌جا رسید که جمشیدخان دو فهرست متفاوت از نام عطرهای گوناگون را از همان بالا برای مردم خواند... یکی عطرهایی که بویشان برای ایمان ضرر دارد و نباید استفاده شوند! و دیگری عطرهایی که استفاده از آن‌ها برای تقویت ایمان مفید است! بعد معلوم شد که این مسئله با یکی از تاجران عطر ارتباط دارد که می‌خواست برای خود بازارگرمی کند و بازار عطرفروشان دیگر را از کار بیندازد.
Baharak
تنها چیزی که از پرواز جادویی‌تره، این دنیاس.»
Baharak
من تنها زمان را سپری می‌کردم، بی‌آن‌که زندگی کنم.
کوروش زاده
پیش‌تر تنها دیکتاتورهای بزرگی همچون استالین و هیتلر و موسولینی می‌توانستند چنین کارهایی بکنند... دیکتاتورهایی که ارتش و دولت و پلیس مخفی داشتند... اما حالا کافی است یک سایت داشته باشی تا بتوانی عقل و اندیشهٔ هزاران نفر را در مسیری که می‌خواهی هدایت کنی... هر کسی را که می‌خواهی، در نظر مردم محبوب و یا منفور کنی... دوستانت را بزرگ جلوه دهی و دشمنانت را رسوا کنی... چون انسان ذاتاً موجودی نادان است و هر چرندی را که در آنجا منتشر شود باور می‌کند...
lily
«یه قاشق از نویسندهٔ بد رو با یه قاشق از سیاست‌مدار بد قاطی کن و خوب به هم بزن... بعد چند قاشق از محلولِ بی‌سوادی بِهش اضافه کن... مقدار کمی هم آب رو این معجون بریز و بذار رو آتیش تا خوب بجوشه... چیزی که درمیاد، روزنامه‌نگار تمام‌عیار مملکت ماست.»
نیما اکبرخانی
یک ارباب پرنده از طرفی مایهٔ ریشخند مردم است و از طرف دیگر ممکن است باعث سلب امنیت و آرامش مردم و به وجود آمدن مشکلات اخلاقی آن‌چنانی شود که بعدها حل آن‌ها کار ساده‌ای نباشد.
Baharak
جمشیدخان گفت: «توی دنیا هیچ شغلی مطمئن‌تر از قاچاق انسان نیست... تا وقتی که آدما مثل حالا غمگین باشن، مدام به فکر فرار از خاک خودشون می‌افتن... این‌که آدما خیال می‌کنن توی یه جای دیگه خوشبخت می‌شن، یه نوع مشکلیه که از باباآدم برامون مونده.»
hamid
«نوشتن کتاب در مورد خود، بزرگ‌ترین حماقته، بلاهت محضه... فقط احمقا می‌تونن راجع به خودشون کتاب بنویسن... . کتاب برای این به وجود اومده که آدم از طریق اون بتونه خودشو فراموش بکنه، نه این‌که توی حفره‌های تاریک و دام‌های پیچیدهٔ درون خودش بیفته.»
شلاله
من نگاهی به او انداختم و گفتم: «عموجون! باور کن من تموم عمرم آروز داشته‌م که یه بار... فقط یه بار مثل تو پرواز کنم.» خندید و گفت: «من هم تموم عمرم در آرزوی مملکتی بوده‌م که بادش آدم رو با خودش نبره.»
ترمه
جمشید به یاد دارد وقتی که در آسمان بوده، کمونیست بوده است، ولی همین که بر روی پشت‌بام مکانیکی می‌افتد، فراموش می‌کند که کمونیست بوده است... بادی که جمشید را از جنوب به شمال می‌بَرد، این را که او پیش از این چه بوده است از حافظه‌اش می‌زداید... بعدها هم بسیاری از دفعات هر بار که باد او را می‌برد، با سقوط بر سطح زمین، دگرگونی بزرگی در او به وجود می‌آید و رؤیایی ژرف و دیوانه‌وار در درونش شکل می‌گیرد... با هر سقوط هم، بخشی از خاطراتش فراموش می‌شود و بخشی دیگر رنگ می‌بازد. طوری که می‌توان گفت رنج نوشتن زندگی‌نامهٔ این مرد که هرگز یادش نمی‌آید چه هست و چه بوده گاهی بیهوده به نظرم می‌آید.
Pianita
آن‌چه باعث تعجب من بود، هزاران نویسنده‌ای بود که مثل مورچه یکباره در این مملکت پیدا شده بودند و می‌توانستند دربارهٔ هر موضوعی، از دامن کوتاه هنرپیشه‌های سینما گرفته تا فساد سران احزاب و نمایندگان مجلس بنویسند.
M.M. SAFI
جمشید به یاد دارد وقتی که در آسمان بوده، کمونیست بوده است، ولی همین که بر روی پشت‌بام مکانیکی می‌افتد، فراموش می‌کند که کمونیست بوده است... بادی که جمشید را از جنوب به شمال می‌بَرد، این را که او پیش از این چه بوده است از حافظه‌اش می‌زداید...
Baharak
وقتی برای اولین بار او را دیدم، موجودی لاغرمردنی می‌نمود که گویی از کاغذ خاکستری ساخته شده است. مردی بسیار نازک که از پهلو به یک خط باریک شبیه بود، به نخ نازکی می‌مانْد که بازیچهٔ دست بادهاست... به یک تکه دودهٔ درشت می‌مانْد که نسیم او را به حرکت درآورد... کار ما این بود که در روزهایی که باد شدت می‌گرفت، جمشید را با ریسمان به خودمان ببندیم تا مبادا باد او را با خودش ببرد.
Baharak

حجم

۱۱۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

حجم

۱۱۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان