بریدههایی از کتاب صد غزل عاشقانه
۳٫۱
(۱۳)
اما وقتی مرگ در میکوبد
تنها نگاه توست در آن لحظههای تهی،
تنها روشنان توست تا نیست شدن،
تنها عشق توست برای انسداد سایهها.
sobhanesi
و من در کنار تو زندهام
مسیح
گرسنه نگاه تو، صدای تو، موی توام، به خیابان میشوم گرسنه، خاموش،
مرا نانی نیست، آوارهام به سحرگاهان،
رزا
مرا مجال ستایش موی تو نیست. باید تار به تار مدحاش گویم
mahsa
مرا مجال ستایش موی تو نیست. باید تار به تار مدحاش گویم:
دیگر عشاق را شوق زیستن است با چشمانی،
مرا شوق آرایش گیسوان تو.
رزا
مرا مجال ستایش موی تو نیست. باید تار به تار مدحاش گویم
مسیح
تو را میپرستم هم از آنگونه که ناشناخته را پرستند،
نهان، میان روح و سایه
مسیح
و بیتو دگر من نیستم جز رؤیایت
مسیح
شاید نبودن، همان بودن است بیکه تو باشی
pejman
من گیسوی تو از آن خویش خواستم.
و از میان هر آنچه که از آن وطن بود
تنها قلبِ وحشی تو را برگزیدم
مسیح
تو زمزمه قلب شکستهام را حس کردی
و اینجا از تیرگیها برخاستم به سینه تو،
بیدیدن، بیدانستن راه بردم به برج گندم،
روییدم برای زیستن به میان دستانت،
برخاستم از دریا به جانب شادکامی تو.
pejman
نه شب، نه باد، نه شفق تو را مینوازد، تنها خاک، عفاف خوشهها،
سیبها که به زمزمه آب میبالند،
گِل و صمغ دیار عطرآگین تو.
Matin
به یاد خواهی آورد شاخهای که با خود آوردی،
شاخهای تاریک و آبی خاموش،
شاخهای همچو سنگی کفآلود.
و آنگاه مثل همیشه و هرگز:
بدینجا باز میگردیم، جایی که هیچ انتظار ما کشد
و باز مییابیم هر آنچه به انتظار نشسته.
poet_omid
ای که پلکهایت به جانب نیستی پَر میکشد:
رفیق نیمهراه مباش.
چون در این لحظه چنان دور خواهی شد
که باید پُرسان همه خاک پشت سر گذارم
از برای دانش اینکه تو باز خواهی گشت یا به مرگم خواهی سپرد
مسیح
تو را میپرستم، بوسه بر کام تو شادمانی.
هیمه آوریم. آتش به کوهستان برافروزیم
مسیح
اینک از آنِ منی، رؤیای من با رؤیای تو آرمیده
مسیح
میپرستم پاره خاکی را که تویی،
چون از مزرع سبز فلک
دیگر ستارهای از آن من نیست. تو هر دم
ضرباهنگ تکثر عالم هستی را تکرار میکنی.
pejman
دیگر هیچ کس، ای عشق، به رؤیای من نخواهد خفت.
خواهی رفت، خواهیم رفت باهم بر آبهای زمان.
دیگر هیچ کس با سایه من همسفر نخواهد شد،
تنهاتر، همیشه جاودان، همیشه آفتاب، همیشه ماه.
pejman
آه که همه عشق را با دهانت دمیدی بر من، که لحظهای بیبهار نرنجد،
من به درد جز دستان خویش هیچ نفروختم،
کنون، یار، مرا به بوسههایت سپار.
نور به عطر تو ماه عریان را پوشاند،
به گیسوی تو درها بندد،
تا از یاد نبری، گر به بیداری گریم
هم از آن روست که در خواب کودکی گمشدهام
که به میان برگهای شب، دست تو جوید،
گندمی را ساید که تو با من آشنا کردی،
شور طربانگیز سایه و نور.
آه، یار، جز سایه دیگر هیچ
آنجا که مرا به رؤیای خویش همراه شوی
و ساعت نور را به من باز گویی.
arash sharif
از سفر و درد بازگشتم، عشق من، به صدای تو، به دست تو بر فراز گیتار،
به آتشی که به بوسه پاییز را میپژمراند،
به گردش شب در آسمان،
برای همه آدمیان نان و غرور میطلبم،
زمین برای زارع بیفرجام،
که کس را امید باز ایستادن خون یا طنین آوازم نیست.
اما به عشق توام جز مرگ گریزی نخواهد بود.
آزاد
مرا مجال ستایش موی تو نیست. باید تار به تار مدحاش گویم:
دیگر عشاق را شوق زیستن است با چشمانی،
مرا شوق آرایش گیسوان تو.
تو را به ایتالیا تعمید دادند مدوسا
به پاس چین و شکن و درخششِ گیسوانات.
تو را میخوانم شوخ چشم گره گیسو:
دل با دروازههای موی تو آشناست.
هر زمان که نهان شدی به گیسوی،
از یادم مبر که میپرستمات همچنان.
Eiman Raziabadi
حجم
۱۰۲٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه
حجم
۱۰۲٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه
قیمت:
۴۶,۰۰۰
تومان