وقتی کسی با خودش حرف میزند، چه کسی دارد حرف میزند؟ - روحی که دفن شده، روانی که به درون رانده شده، به درون، به درون، به قعر سرداب؛
ت ت
وقتی ما در اتوبوسها و قطارهای زیرزمینی با یکدیگر روبه رو میشویم داریم در آینه نگاه میکنیم؛ همین است که در چشمهایمان چیزی نیست جز بی روحی و بی حالتی.
ت ت
خانم، شما قطار را از دست میدهید» برای اینکه قطارها منتظر نمیشوند.
ت ت
خاطره نوری است که وقتی واقعیت دفن میشود در ذهن میرقصد
ت ت
هیچکس نمیبیند، هیچکس اهمیت نمیدهد. چشمهای دیگران زندان ماست؛ افکارشان قفس ما.
ت ت
زندگی قوانین خودش را وضع میکند؛ زندگی راه را میبندد. زندگی پشت سرخسهاست؛ زندگی جبار است؛ آه اما قلدر نه!
ت ت
این بدترین نوع موسیقی است! میخواهم برقصم، بخندم، کیکهای صورتی بخورم، کیکهای زرد، شرابی ملایم و مستی آور بنوشم. یا بتوانم از داستانی قبیح لذت ببرم. هر قدر پیرتر میشوی قباحت را بیشتر دوست داری
ت ت
مردها به همین درد میخورند که از آدم حمایت کنند،
ت ت
اساسآ فروتن بود و تحسینی عمیق نسبت به دیگران داشت.
ت ت