بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ژان کریستف (جلد ۲) | طاقچه
تصویر جلد کتاب ژان کریستف (جلد ۲)

بریده‌هایی از کتاب ژان کریستف (جلد ۲)

۳٫۸
(۵)
به گرد خویش می‌نگریست. دیگر، هیچ چیز، او را به هیچ چیز نمی‌پیوست. او تنها بود! ... تنهای تنها! چه شادکامی‌ای است، تنها بودن، با خویش بودن! چه شادکامی‌ای است، رهایی از زنجیرها، و از رنج یادهای خویش، و از کابوس چهره‌های مهربار و نفرت‌بار! سرانجام، چه شادکامی‌ای است، زیستن، بی گرفتار آمدن به دام آن، و فرمانروای خویش گشتن! ...
Harmony
«آن‌گاه که به خیال پناه می‌برم، آن چه را که درمی‌یابم، همواره بیان نمی‌کنم. رنج می‌برم، شادم، امّا بدون گفتار برای بیانش
پویا پانا
هرگز. هرگز! اینطور درست‌تر بود اگر می‌گفتید. زنده‌هایی هستند، مرده‌تر از مرده‌ها. ــ شاید همین باشد. به‌هرحال کهنه‌هایی هست که هنوز تازه مانده است.
پویا پانا
«دوستانی اندک. امّا شایسته.»
پویا پانا
هیچ چیز، جهانی‌تر از پوچی نیست.
پویا پانا
گوته می‌گوید: «اگر شاعر بیمار است، به درمان خود پردازد. آن گاه که درمان یافت، قلم بدست گیرد.»
Mogtaba ETEMADMOGHADDAM
آدمی، از حقیقت، اندک بهره دارد و از ریا، فراوان. روان بشری ناتوان است؛ حقیقت ناب، چندان پسند دل‌اش نمی‌افتد. باید که دین‌اش، اخلاق‌اش، سیاست‌اش، شاعران‌اش و هنرمندان‌اش، آن را به ردای ریا و دروغ بپوشانند و بر او نمایان کنند. این ریاها با روان هر تباری سازگار است؛ و در هر کدام، گوناگون. و اینان هستند که همدلی ملّت‌ها را این چنین دشوار می‌کنند، و خوار شمردن یکدیگر را، این چنین آسان. حقیقت یگانه است؛ امّا هر قوم، ریای خویش را دارد که آن را آرمان خود می‌خواند با آن، از گهواره تا گور، به همه هستی‌اش جان می‌بخشد. برای او، هم چون یک ستون زندگانی است؛ تنها چند تن فرزانگان می‌توانند خود را از چنگ آن برهانند، آن هم، در پی آشفتگی‌های دلیرآسا، و تنها یافتن خویش در دنیای آزاد اندیشه‌هایشان.
پویا پانا
هیچ چیز، بی کم و کاست، دشوارتر از راست و درست بودن، در اجتماع امروزین نیست،
پویا پانا
خانه‌ات، تبار نیاکان‌ات را نگاه نمی‌داری. وقتی که مردند، آن ها را با ادب، به جای دیگر می‌فرستی تا بپوسند، و برای این که یقین کنی که دیگر باز نمی‌گردند، سنگی رویشان می‌گذاری. نازک‌دلان، گلی هم می‌گذارند. کار خوبی است، عیبی در آن نمی‌بینم. تنها چیزی که می‌خواهم این است که آسوده‌ات بگذارند. من هم، آنها را کاملاً آسوده می‌گذارم! هرکس به جای خویش. زنده‌ها یک سو؛ مرده‌ها یک سود. ــ مرده‌هایی هستند، زنده‌تر از زنده‌ها.
پویا پانا
رنج بردن، نیز زیستن است.
پویا پانا
یک مرد هوشمند، مردم را داوری می‌کند، در دل به ریشخندشان می‌گیرد، و اندکی خوارشان می‌شمارد؛ امّا، چون آنان رفتار می‌کند، اندکی بهتر، همین و بس. تنها، راهی است برای چیره شدن. اندیشه دنیایی است، کردار دنیایی دیگر. به فدا کردن خویش در راه آنچه که می‌اندیشی، چه نیاز؟ پندار نیک. بیچون و چرا! امّا گفتار نیک، به چه کار می‌آید؟ آن گاه که مردمان، چنان نادانند که نیکی و درستی را نمی‌توانند بر خود هموار کنند آیا باید آن‌ها را با زور به آن واداشت؟ ناتوان آنان را پذیرفتن، و وانمود کردن به گردن نهادن بدان و در دل خوار انگار خویش، خود را آزاد یافتن،
پویا پانا
شیلر که «تنها برای یک ملّت نوشتن، چه آرمان ناچیزی است».
پویا پانا
سیل را بند آوردن، محال است.
پویا پانا
بیماری، بسا که سودمند است. با درهم کوبیدن تن، جان را آزاد می‌کند، آن را صفا می‌بخشد. در شب‌ها و روزهای بی‌عملی ناگزیر، اندیشه‌ها سر برمی‌آورند که از روشنایی بسیار تند می‌هراسند و خورشید تندرستی آن‌ها را می‌خشکاند. آن کس که هیچ گاه بیمار نبود؛ هرگز خود را به کمال نشناخته است.
Mogtaba ETEMADMOGHADDAM
شادکامی‌ای است، تنها بودن، با خویش بودن! چه شادکامی‌ای است، رهایی از زنجیرها، و از رنج یادهای خویش، و از کابوس چهره‌های مهربار و نفرت‌بار! سرانجام، چه شادکامی‌ای است، زیستن، بی گرفتار آمدن به دام آن، و فرمانروای خویش گشتن! ...
پویا پانا
آیا در این امر، یک شادمانی نهانی نهفته نیست؟ شادمانی یک برده هوشمند؟
پویا پانا
«تنها پیوند با مردم، که هیچگاه پشیمانی ببار نمی‌آورد ـ جنگ است.»
bookwormnoushin
«آن‌ها، سخت فرمانبرداراند. انگیزه‌های فلسفی به کار می‌گیرند، برای بیان آنچه که از هر چیز در این دنیا کمتر فلسفی است. ارج نهادن به زور، و هیجان ترس، این ارج را به ستایش می‌کشاند.»
bookwormnoushin
«زندگی آدمی بر این خاک، نبردیست پی‌گیر و روزهایش همانند روزهای یک سپاهی مزدور، سپری می‌شود....»
bookwormnoushin
او، به آنچه که این دختر می‌توانست باشد و به آنچه که می‌بایست می‌بود، مهر می‌ورزید. چشمان زیبایش، به دردناکی، او را افسون می‌کرد. نمی‌توانست آن‌ها را ازیاد ببرد؛ هر چند اکنون، آن روان افسرده را که در ژرفایشان خفته بود، درمی‌یافت، امّا همچنان دیدارشان را پی می‌گرفت، آن چنان که آرزو داشت ببیندشان، آن چنان که ابتدا، دیده بودشان. این، یکی از رؤیاهای عشق تهی از عشق بود که در دل هنرمندان، آن گاه که سراپا شیفته اثر خویش نشده باشند، جایگاهی والا می‌یابد. چهره یک رهگذر، بسنده است که آن را، برایشان به ارمغان آورد؛ همه زیبایی که در او هست، درمی‌یابند که او خود از آن بی‌خبر است و در اندیشه آن نیست. چون می‌دانند که او در اندیشه آن نیست، بیش به او مهر می‌ورزند. به او مهر می‌ورزند، همانند آفریده زیبایی که می‌میرد، بی‌آن که کس به ارزش‌اش پی‌برد.
Mogtaba ETEMADMOGHADDAM
کریستف، بدخواهی مردم شهرهای کوچک را، به دیده نمی‌گرفت. کینه‌هایشان استوار است. ــ افزون بر آن، هیچ هدفی ندارند. یک کینه بجا که می‌داند چه می‌خواهد، آن‌گاه که کامیاب شد، آرام می‌گیرد. امّا آدم‌هایی که ملال به بدخواهی می‌کشاندشان، هیچ‌گاه از پای نمی‌نشینند؛ زیرا، همواره گرفتار ملال‌اند. کریستف، طعمه‌ای بود، افکنده به پای بیکارگیشان.
Mogtaba ETEMADMOGHADDAM
نیازی نیست، همگان اندیشه‌ات را دریابند. برخی جان‌ها، به تنهایی، به سراسر مردم یک قوم می‌ارزند؛ آن‌ها، برای خویش می‌اندیشند؛ و آنچه را اندیشیده‌اند، می‌بایست که می‌اندیشیدند
Mogtaba ETEMADMOGHADDAM
چه موهبتی بود برای هنرمند، اگر می‌توانست به یاران ناشناخته‌ای که اندیشه‌اش در گرد جهان با آن‌ها روبرو می‌شد، پی برد، و آن‌گاه دلش چه گرمایی می‌یافت و نیروهایش چه توانی...امّا بیش‌ترین هنگام، نه چنین است. هر کس تنها می‌ماند و تنها می‌میرد، هرچه بیش دریابد و بیش نیازمند به گفتن باشد، از بیان آنچه که درمی‌یابد، بیش‌تر هراسان می‌شود. ستایشگران نافرهیخته، هیچ گاه برای سخن گفتن، رنجی نمی‌برند. آنان که به دل و جان مهر می‌ورزند، باید رنجی بسیار بر خود هموار کنند تا لب بگشایند و بگویند که مهر می‌ورزند. بدین‌سان، باید سپاسگزار کسانی بود که به سخن گفتن دلیرند. اینان، بی‌آن که خود بدانند، همکاران آن کس‌اند که می‌آفریند.
Mogtaba ETEMADMOGHADDAM
این آدم کودن، خبرنگار و فرمانروای آراستگی و برازندگی باب روز، در پاریس شده بود. خبرهای بی‌مزه محفل‌های بزرگان را با باریک‌بینی پیچیده‌ای، می‌نوشت. او پیشوای سبک زیبای فرانسوی، آراستگی و برازندگی فرانسوی، ادب و خوش سخنی فرانسوی، و روان فرانسوی شده بود، ــ بنا به شیوه رژانس، باپاشنه قرمز، به شیوه لوزن او را ریشخند می‌کردند؛ امّا، این نکته، او را از کامیابی، هرگز باز نمی‌داشت. آنان که می‌گویند، دلقک در پاریس نابود می‌شود، هرگز پاریس را نمی‌شناسند. چه جای نابودی، مردی هستند که از این راه نان می‌خورند؛ در پاریس، دلقکی و مسخرگی، آدمی را به همه جا می‌رساند، حتّی به افتخار، حتّی به کامیابی در دلربایی
Mogtaba ETEMADMOGHADDAM
«مردم، بزرگواری و بزرگمنشی را به بازی می‌گیرند. اگر آن را، آن چنان که هست، درمی‌یافتند، توان هموار کردن دیدار آن را نداشتند.»
nadia_hz
یک مرد هوشمند، مردم را داوری می‌کند، در دل به ریشخندشان می‌گیرد، و اندکی خوارشان می‌شمارد؛ امّا، چون آنان رفتار می‌کند، اندکی بهتر، همین و بس. تنها، راهی است برای چیره شدن. اندیشه دنیایی است، کردار دنیایی دیگر. به فدا کردن خویش در راه آنچه که می‌اندیشی، چه نیاز؟ پندار نیک. بیچون و چرا! امّا گفتار نیک، به چه کار می‌آید؟ آن گاه که مردمان، چنان نادانند که نیکی و درستی را نمی‌توانند بر خود هموار کنند آیا باید آن‌ها را با زور به آن واداشت؟ ناتوان آنان را پذیرفتن، و وانمود کردن به گردن نهادن بدان و در دل خوار انگار خویش، خود را آزاد یافتن، آیا در این امر، یک شادمانی نهانی نهفته نیست؟ شادمانی یک برده هوشمند؟ چنین باشد. امّا، برده در برابر برده، حال که همواره به این جا رسیدن ناگزیر است، با اراده خویش برده بودن بهتر و از کشمکش‌های خنده‌آور و بی‌فایده، پرهیز کردن. بدترین بردگی‌ها، برده اندیشه خویش بودن است. و همه چیز به پای آن ریختن. فریب خود خوردن، روا نیست.
ℳℴℎ𝒶𝓂𝒶𝒹𝒾

حجم

۵۵۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۰۰ صفحه

حجم

۵۵۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۰۰ صفحه

قیمت:
۱۸۷,۰۰۰
تومان