بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبنبات لیمویی | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبنبات لیمویی

بریده‌هایی از کتاب آبنبات لیمویی

نویسنده:مهرداد صدقی
امتیاز:
۴.۲از ۸۷ رأی
۴٫۲
(۸۷)
«بچه که بودم یک بار ان‌قدر گریه کردم چرا قشنگ نیستم که نگو! یک مادربزرگی داشتم، خدابیامرزش، اون موقع به سن الان خودم. بهم گفت قزم جان تو خیلی هم قشنگی! ولی خا خودت نمبینی. ولی هر چی با بقیه مهربان باشی قشنگ‌تر هم مشی. از همون موقع به بقیه گفت به من بگن قشنگ. من هم از اون موقع سعی کردم با همه مهربان باشم.»
فاطمه
«ولی من اگه یک نفر توی زندگی‌م بود دیگه به کسی نگاه نمکردم. همون برام از همه قشنگ‌تر مشد.»
فاطمه
دخترا مثل ما مَردا سست‌عنصر نیستن. وقتی از یکی خوششان بیاد تا آخرش باهِش‌ان.»
فاطمه
بچه‌مان را به مدرسه می‌فرستیم اما او را به خاطر شیطنت‌های ژنتیکی‌اش به دفتر مدرسه می‌برند و آقای مدیر خطاب به او می‌گوید: «دیوانه، بگو فردا پدر و مادرت بیان مدرسه!» بچه‌ام هم می‌گوید: «اجازه ... اونا خودشان هم دیوانه‌یَن.»
ATIYEH
پرسیدم: «آقا قدرت چی مگی؟» ــ خدایی فکر بد نکن! دارم برای تو مگردم. ولی وقتی مبینم بعضیا ان‌قدر قشنگ‌ان، زیر لب با خودم مگم فتبارک الله احسن الخالقین. فقط نمدانم اونا چرا تا منِ مبینن هی روشانِ برمگردانن! ــ خا برای اینکه اونا یَم دارن مگن اعوذ بالله من الشیطان رجیم.
فاطمه
وقتی دیدم آقا جان با صبوری می‌خواهد بین آن دو آشتی برقرار کند دلم می‌خواست پیشانی‌اش را ببوسم و بگویم: «آقا جان، متانی بینِ من و رفیقم هم پادرمیانی کنی؟ پسر خوبیه. ولی یک مشکلی که داره اینه که تازه فهمیده توی این همه سال هر چی بهش توجه کرده‌م برای خواهرش بوده!» ***
ال آی
ما جزئی از گذشتهٔ همدیگه‌ایم.
فاطمه
فکر کردم، برای درس آمار و احتمالات، آمار فضولای دانشگاهِ دربیارم. الکی یک دفتر گرفتم دستم که ببینم بقیه چه کار مکنن. تا الان بیست نفر ازم سؤال کرده‌ان. تو نفر بیست و یکمی. ــ من قصد فضولی نداشتم. ولی، اگه بحث آماره، دیدم داری با خودت حرف می‌زنی، داشتم آمار خُل‌های دانشگاه رو درمی‌آوردم. تو سومی بودی. ــ اولی‌ش که احتمالاً خودتی. اون دومی کیه؟ حسام لبخندی زد و گفت: «جلوی اسم خودت بنویس بیست و دو.»
ATIYEH
سال‌ها بود به اندازهٔ آن یکی دو ساعت از زندگی لذت نبرده بودم؛
matin_ss_k
«توی راه مِخواستم توی صندوق صدقات پنجاه تومن پول بندازم. ولی هر کار مِکردم پول توی دهنه‌ش گیر کرده بود و نِمِرفت. فکر کنم خدا داشت تعارف مِکرد و مِگفت محسن جان حالا باشه ... جان ما این دفعه باشه!»
فاطمه
کسی که زیاد عاشق مشه یعنی که تا حالا عاشق نشده.
فاطمه
آسمان که به زمین نیامده که! اگه دوستش داشتی یعنی که دوست داشتی خوشبخت بشه و اگه الان گزینهٔ خوبی براش پیدا شده و مخواد باهش عروسی کنه یعنی که تو یَم باید راضی باشی. تو خوب و مهربان باش؛ خدا هم یک روز یکی رِ سر راهت قرار مده تا تو هم خوشبخت شی.
matin_ss_k
«محسن، قدر این شناختتِ از زندگی بدان. همهٔ اینا رِ گذراندی تا چیزی بفهمی که شاید خیلیا نفهمیده‌ان. عشق همون چیزیه که مولانا رِ مولانا کرد. همون چیزیه که سهروردی ازش مگه. همون چیزیه که عطار مگه، حافظ مگه، سعدی مگه. مطمئنم تو این چیزا رِ بهتر مدانی. ولی به نظرم آدم عاشق عمق حرفای اونا رِ بیشتر مفهمه و بیشتر لذت مبره. عشق زمینی مقدمه‌ای برای رسیدن به عشق‌ها و لذت‌های بالاتره. اگه عاشق شدی، بدان خدا دوستت داشته که این هدیه رِ بهت داده. چون فهم عشق و لذتش نصیب هر کسی نمشه محسن.»
رز آبی
ــ دمت گرم که این‌قدر راحت کنار اومدی! ــ دیگه، به قول دبیر خدابیامرزمان، آقای جاجرمی، زندگی همینه دیگه. باید با همهٔ تلخیا و شیرینیاش کنار آمد. آدم اگه با واقعیت کنار نیاد که نمتانه زندگی کنه!
فاطمه
کسی که پیدا مکنی شرطش اینه که خانواده‌ش خوب باشه. دنبال خوشگلای بی‌خانواده و آدمای بی‌اصل‌ونسب نگرد. تأکید مکنم؛ خانواده خانواده خانواده!»
فاطمه
«یادت باشه حتی اگه حق با دکتر بود باز طرف خواهرتِ بگیر! وگرنه دامادتان پُررو مشه. بعداً، توی خلوت، به ملیحه بگو رفتارش اشتباهه.»
فاطمه
وقتی دو نفر با هم آشنا می‌شوند، به بهانهٔ اینکه نباید هیچ ناگفته‌ای بین آن دو وجود داشته باشد، همهٔ رازهای دیگران را به هم می‌گویند تا رازهای خودشان را نگویند.
فاطمه
عین گربه‌ها چشم‌هایم را مظلوم کردم تا گول بخورد.
فاطمه
آقا جان طوری از خودمان تعریف می‌کرد که احساس می‌کردم همهٔ آنچه را در آن مدت از دست داده‌ام، آن پشتوانه‌ای که حس می‌کردم ندارم، آن اعتمادبه‌نفسی که از دست رفته بود، همه در حال برگشت است. نقش پشت‌گرمی خانواده و کوهی به اسم پدر را مدتی بود فراموش کرده بودم.
فاطمه
. دلم می‌خواست همان‌جا از روی صندلی بلند شوم، مثل فیلم‌ها جلویش زانو بزنم، و بگویم: «ای کسی که عمری در انتظار دیدنش بودم، ای عشق من، ای کسی که به زندگی من معنا بخشیدی، یک قاچ از پیتزات هم به من مِبخشی؟»
Laya Vand
صدای ضبط را بلند کردم: ــ امشب شب مهتابه حبیبم رو می‌خوام ... حبیبم اگر خوابه ... ابی غلتی زد و گفت: «چی خوش‌اشتهایه! معلوم نیست مهتابِ مخواد، حبیبِ مخواد، طبیبِ مخواد، مریضِ مخواد ... بهش فشار آمده. هر کس سر راهش باشه رِ مخواد.»
فاطمه
وقتی دیدم آقا جان با صبوری می‌خواهد بین آن دو آشتی برقرار کند دلم می‌خواست پیشانی‌اش را ببوسم و بگویم: «آقا جان، متانی بینِ من و رفیقم هم پادرمیانی کنی؟ پسر خوبیه. ولی یک مشکلی که داره اینه که تازه فهمیده توی این همه سال هر چی بهش توجه کرده‌م برای خواهرش بوده!» ***
ال آی
سعدی مِگه به زیورها بیارایند وقتی خوب‌رویان را/ تو سیمین‌تن چنان خوبی که زیورها بیارایی. یعنی شاید بقیه با زیورآلات قشنگ بشن؛ ولی تو خودت ان‌قدر قشنگی که نیازی به این چیزا نداری و اون زیورآلات به خاطر تو به جلوه دراومده‌ان و قشنگی‌شانِ از تو گرفته‌ان.»
فاطمه
اگه قرار بود همه‌چی به میل تو باشه، پس به میل دیگران هم مشد. اون وقت دیگه سنگ روی سنگ بند نمشد ...
فاطمه
از احساسم گفتم؛ از اینکه وقتی آدم عاشق می‌شود چقدر خوب است، اما چه بلاهایی سر آدم می‌آید، اینکه اگر نرسی دیگر رسیدن به چیزهای دیگر برایت جذاب نیست، اما با همهٔ نرسیدن‌ها چقدر زندگی، کلمه‌ها، لحظه‌ها، مسیرها، و روزگار برای آدم معنادار می‌شود.
فاطمه
ازدواج کنی از تنهایی درمی‌آی و دیگه از این دیوانه‌بازیا درنمی‌آری ... یعنی ان‌قدر گرفتار مشی که وقت نمکنی ... یعنی اگه یک روز هم ببینن با دِرخت‌مِرخت و گل و گیاه حرف مزنی همه درکت مکنن. دیگه نمگن دیوانه؛ مگن ببین بدبخت چی زوری دیده!
فاطمه
ولی اگه یک بار توی زندگی‌ش واقعاً معنی عشقِ بفهمه مفهمه که چی بود که مولانا رِ مولانا کرد و چی بود که به خاطرش مجنون آواره شد. شما برای من همچین کسی بودید و همچین حسی به شما داشتم. اگه اشتباه باشه یعنی همهٔ چیزای دیگهٔ زندگی‌م هم اشتباهه.»
رز آبی
در عوض آن‌قدر خود را متعهد می‌دانم که زیبایی کسی، غیر از کسی که دوستش دارم، برایم مهم نیست و اگر قرار شد روزی بچه‌دار شوم به همسرم خواهم گفت برای اینکه بچه‌ام زیبا شود صبح تا شب فقط به خود او نگاه خواهم کرد.
فاطمه
ببین، یک اخلاقی دارم که دوست دارم همه منِ دوست داشته باشن ولی من فقط یک نفرِ. ــ ولی خا بدی‌ش اینه همه رِ دوست داری ولی هیشکی تو رِ نه
فاطمه
از خوشحالی احساس می‌کردم روی همان ابرها هستم و مثل همان‌ها قرار است ببارم. اتفاقاً آن‌قدر چای خورده بودم که به طرف سرویس بهداشتی دانشکده رفتم تا ببارم.
فاطمه

حجم

۳۲۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

حجم

۳۲۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

قیمت:
۳۴۵,۰۰۰
تومان