بریدههایی از کتاب مرشد و مارگریتا
۴٫۰
(۳۶۳)
عاشق واقعی كسی است كه در سرنوشت معشوقش شريك باشد
farnaz Pursmaily
آنقدر ترسيدهام كه ديگر هيچ چيز نمیترساندم.
farnaz Pursmaily
زبان آدمی شاید بتواند حقیقت را کتمان کند، ولی چشمها، هرگز
دانور🌱
و تنهايی عجيب چشمهايش بيشتر از زيبايیاش مجذوبم كرد.
farnaz Pursmaily
«واقعآ حيف شد! ولی سؤالی كه ناراحتم كرده اين است كه اگر خدا نباشد، چه كسی حاكم بر سرنوشت انسان است و به جهان نظم میدهد؟»
بزدومنی با عصبانيت در پاسخ اين سؤال كاملا بیمعنی گفت: «انسان خودش بر سرنوشت خودش حاكم است.»
خارجی به آرامی جواب داد: «ببخشيد، ولی برای آنكه بتوان حاكم بود بايد حداقل برای دوره معقولی از آينده، برنامه دقيقی در دست داشت. پس جسارتآ میپرسم كه انسان چطور میتواند بر سرنوشت خود حاكم باشد در حاليكه نه تنها قادر به تدوين برنامهای برای مدتی به كوتاهی مثلا هزار سال نيست بلكه حتی قدرت پيشبينی سرنوشت فردای خود را هم ندارد؟»
فاطمه
هر نوع قدرت به هرحال خشونتی است عليه مردم و زمانی فرا خواهد رسيد كه نه سزار و نه هيچ انسان ديگری حاكم نخواهد بود. انسان بهملكوت حقيقت و عدالت گام خواهد گذاشت، جايی كه بههيچ گونه قدرتی نيازی نخواهد بود
اکرم ملایی
با آستين دست راستش، اشكی را كه ناگهان سرازير شده بود، پاك كرد و ادامه داد : «عشق گريبان ما را گرفت، درست همانطوری كه قاتلی يكدفعه از كوچهای تاريك سر آدم هوار میشود. هردومان را تكان داد ــ همان تكان رعد و برق؛ همان تكان برق تيغه چاقو.
شلاله
بزدلی بیترديد يكی از بدترين گناهان است.
Medico Fateme
عاشق واقعی كسی است كه در سرنوشت معشوقش شريك باشد.
Medico Fateme
چه اندوهبار است، ای خدايان، جهان به شب هنگامان، و چه رازگونه است مهی كه مردابها را میپوشاند. اگر پيش از مرگ رنجی فراوان برده باشی و اگر در اين وادی مهگرفته به درماندگی پرسهای زده باشی و اگر بار گران جانكاهی بر دوش، گرد جهان میگشتی، میفهميدی. و اگر خسته باشی و بیهيچ بيم و دريغی به ترك جهان و ترك مه و مرداب و رودخانههايش رضا داده باشی، میفهميدی. اگر حاضر بودی با قلبی سبك به كام مرگ فرو روی و میدانستی كه تنها مرگ مرهم زخم تو است، میفهميدی.
Husayn Parvarde
اتفاقی خواهد افتاد، چون این وضع دیگر چندان قابل دوام نیست.
پویا پانا
هرگز نبايد از كسی چيزی بخواهی. هرگز. مخصوصاً از آنهايی كه از تو قدرتمندترند. اينگونه افراد به دلخواه خودشان پيشنهاد كمك میكنند.
farnaz Pursmaily
تمثال فراموش شده قديسی بهديوار آويزان بود
Gisoo
اگر پيش از مرگ رنجی فراوان برده باشی و اگر در اين وادی مهگرفته به درماندگی پرسهای زده باشی و اگر بار گران جانكاهی بر دوش، گرد جهان میگشتی، میفهميدی. و اگر خسته باشی و بیهيچ بيم و دريغی به ترك جهان و ترك مه و مرداب و رودخانههايش رضا داده باشی، میفهميدی. اگر حاضر بودی با قلبی سبك به كام مرگ فرو روی و میدانستی كه تنها مرگ مرهم زخم تو است، میفهميدی.
Shadi
عشق گريبان ما را گرفت، درست همانطوری كه قاتلی يكدفعه از كوچهای تاريك سر آدم هوار میشود. هردومان را تكان داد ــ همان تكان رعد و برق؛ همان تكان برق تيغه چاقو.
Shadi
حرفت را باور میکنم. این چشمها دروغ نمیگوید. چند بار بهتان گفتم که اشتباه اساسی شما کم بهادادن به اهمیت چشم است. زبان آدمی شاید بتواند حقیقت را کتمان کند، ولی چشمها، هرگز.
❤ محمد حسین ❤
تنها كسی میتواند نخ را قطع كند كه خودش زندگی مرا به آن بسته.»
Ghazal Hashemi
حقایق حقایقند و نمیشود بیارائه دلیل آنها را انکار کرد.
❤ محمد حسین ❤
«بگو ببينم، چرا هميشه تعبير «انسان نيك» را به كار میگيری؟ آيا همه را به همين عنوان خطاب میكنی؟»
زندانی گفت: «بله، همه را، روی زمين انسان شروری وجود ندارد.»
Arash
با تعجب نگاهم میكرد و ناگهان، بیهيچ نشان و اماره قبلی، دانستم كه تمام عمر عاشق اين زن بودهام. عجيب نيست؟ حتمآ میگوييد ديوانهام
farnaz Pursmaily
«سرور من، تكرار میكنم، هرگز كسی را به چنين كاری تحريك نكردهام. مگر ناقصالعقل به نظر میرسم؟»
حاكم، با خندهای مشئوم، به آرامی جواب داد: «نخير، به نظر نمیرسی. بسيار خوب، قسم بخور كه چنين كاری نكردی.»
زندانی كه تازه دستش باز شده بود با عجله پرسيد: «به چه چيزی میگوييد قسم بخورم؟»
حاكم جواب داد: «به زندگانی خودت قسم بخور. زمان قسم خوردن به آن واقعآ نزديك شده؛ چون حتمآ میدانی كه زندگیات به نخی بسته است!»
زندانی پرسيد: «سرور من، مبادا فكر كنی كه تو آن را به نخی بستهای. اگر اينطور فكر میكنی، در اشتباهی.»
penelope
هرگز نبايد از كسی چيزی بخواهی. هرگز. مخصوصاً از آنهايی كه از تو قدرتمندترند. اينگونه افراد به دلخواه خودشان پيشنهاد كمك میكنند.
atiyeh hasankhani
«بگو ببینم، چرا همیشه تعبیر «انسان نیک» را به کار میگیری؟ آیا همه را به همین عنوان خطاب میکنی؟»
زندانی گفت: «بله، همه را، روی زمین انسان شروری وجود ندارد.»
Mehr
ولند كه دهانش به لبخندی مچاله میشد، جواب داد: «پس متأسفم كه بايد خودت را با واقعيت سلامت حال من وفق بدهی. همين كه سر و كلهات بر اين پشت بام پيدا شد، مسخرهبازی را شروع كردی. از لحن صحبتت فهميدم. طوری صحبت میكردی كه انگار وجود اهرمن و ظلمت را منكری. فكرش را بكن؛ اگر اهرمن نمیبود، كار خير شما چه فايدهای میداشت و بدون سايه دنيا چه شكلی پيدا میكرد؟ مردم و چيزها سايه دارند. مثلاً، اين سايه شمشير من است. در عينحال موجودات زنده و درختها هم سايه دارند... آيا میخواهی زمين را از همه درختها، از همه موجودات، پاك كنی تا آرزويت برای ديدار نور مطلق تحقق يابد؟ خيلی احمقی.»
Mohammadreza Zabihi
«حرفت را باور میكنم. اين چشمها دروغ نمیگويد. چند بار بهتان گفتم كه اشتباه اساسی شما كم بهادادن به اهميت چشم است. زبان آدمی شايد بتواند حقيقت را كتمان كند، ولی چشمها، هرگز. اگر كسی دفعتآ سؤالی مطرح كند، ممكن است حتی يكه هم نخوريد و بعد از يك لحظه بر خودتان مسلط شويد و دقيقآ بفهميد كه برای كتمان حقيقت چه بايد بگوييد. شايد هم رفتارتان متقاعدكننده باشد و خمی به ابرو نياوريد. ولی افسوس كه حقيقت چون برقی از اعماق وجودتان بر خواهد خاست و در چشمهايتان رخ خواهد نمود و آنوقت قال قضيه كنده است و دستتان رو میشود.»
penelope
مثلا آرزو داشتم دور دنیا سفر کنم. خوب، شاید در سرنوشتم نبود که بهآرزویم برسم. تنها گوشه ناچیزی از دنیا را خواهم دید.
پویا پانا
منشأ عذاب نه موهن بودن حرفها که حقیقت داشتن آنها بود.
❤ محمد حسین ❤
ظلمتی كه از سوی دريای مديترانه فرا میرسيد، شهری را كه پيلاطس از آن بینهايت متنفر بود میپوشاند. پلهای معلقی كه هيكل را به قلعه رعب آور آنطونيا وصل میكرد ناپديد گشت؛ از آسمان ظلمت میباريد و خدايان بالدار فراز ميدان اسب سواری را، برج كنگرهدار هاسمون را، بازارها و كاروانسراها را، كوچهپسكوچهها و استخرها را در سياهی غرق میكرد... اورشليم، شهر بزرگ، طوری ناپديد شد كه گويی هرگز نبوده است. ظلمت همه چيز را فرو بلعيد و همه زندگان اورشليم و اطراف شهر را هراسان كرد.
نیتا
عاشق واقعی كسی است كه در سرنوشت معشوقش شريك باشد.
Sajjad Khodadadi
پيلاطس از خشم به خود لرزيد و از لابلای دندانهای كليد شدهاش گفت: «اما من میتوانم اين نخ را ببرم.»
زندانی كه در مقابل آفتاب دستهايش را سايهبان صورتش كرده بود، گفت: «در اين باره هم اشتباه میكنی. گمان میكنم قبول داشته باشی كه تنها كسی میتواند نخ را قطع كند كه خودش زندگی مرا به آن بسته.»
penelope
حجم
۹٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
حجم
۹٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
قیمت:
۲۵۶,۰۰۰
۱۷۹,۲۰۰۳۰%
تومان