بریدههایی از کتاب بلندیهای بادگیر
۳٫۶
(۲۷۰)
«شما نباید تا ساعت ۱۰ بخوابید. بهترین زمان صبحگاه را از دست میدهید. کسی که تا ساعت ۱۰ صبح نیمی از کارهایش را به انجام نرسانده باشد، شانس انجام نیمهی دیگرش را از دست میدهد.»
شاهین امانی
شما نباید تا ساعت ۱۰ بخوابید. بهترین زمان صبحگاه را از دست میدهید. کسی که تا ساعت ۱۰ صبح نیمی از کارهایش را به انجام نرسانده باشد، شانس انجام نیمهی دیگرش را از دست میدهد.»
hodsan
ما گاهی اوقات به حال کسانی دلسوزی میکنیم که نه برای خودشان و نه برای دیگران، احساساتی به خرج نمیدهند.
javid
اگر من در بهشت بودم خیلی بدبخت میشدم.»
جواب دادم:
«چون سزاوار آن نیستی. همهی گناهکاران در بهشت بدبخت میشوند.»
armdamani
من از این بیماری که لذت خود را در بودن در اجتماع جستجو کنم، کاملا" شفا یافتهام.
زهرا۵۸
حالت یک سگ ولگرد را نداشته باش که انگار هر لگدی که میخورد حقش است و از تمام دنیا به اندازهی کسی که لگدش میزند متنفر است، چون باعث عذاب اوست
𝑬𝒍𝒏𝒂𝒛
این خیلی بد است که کسی که از ابتدا خوب بوده، بد بشود، حتی بدتر از اینکه کسی از اول بد باشد.
hiba
ما گاهی اوقات به حال کسانی دلسوزی میکنیم که نه برای خودشان و نه برای دیگران، احساساتی به خرج نمیدهند.
hiba
گفتم: «خجالت بکش، هیت کلیف. جزای آدمهای شرور برعهدهی خداست. ما باید بخشش را بیاموزیم.»
او پاسخ داد: «نه، خداوند رضایتی را که من حاصل میکنم نخواهد داشت.
💜ghazal💜
ما گاهی اوقات به حال کسانی دلسوزی میکنیم که نه برای خودشان و نه برای دیگران، احساساتی به خرج نمیدهند.
˙·٠•●Fateme●•٠·˙
ما گاهی اوقات به حال کسانی دلسوزی میکنیم که نه برای خودشان و نه برای دیگران، احساساتی به خرج نمیدهند.
زهرا۵۸
عبارت «بیایید تو» را با دندانهای کلید شده ادا کرد. گویی که میخواست بگوید: «گورت را گم کن.» حتی دروازهی باغ هم که او به آن تکیه داده بود، طوری بود که از خشونت کلمات کم نمیکرد. فکر میکنم همین شرایط بود که باعث شد دعوتش را قبول کنم. احساس میکردم به این مرد که محتاطانهتر از من رفتار میکرد علاقهمند شدهام.
Ali431
«به او بگویید وسیلهای برای نوشتن ندارم. حتی کتابی ندارم که برگی از آن بکنم و نامه بنویسم.»
گفتم:
«هیچ کتابی؟ میشود بپرسم پس چطور این جا زندگی میکنید؟ من در گرنج کتابخانهی بزرگی دارم ولی باز هم بیکارم. اگر کتابهای مرا از من بگیرند، زندگی برایم لطفی ندارد.»
Sahar Tusani
اگر کتابهای مرا از من بگیرند، زندگی برایم لطفی ندارد.
ف_حسنپوردکان
کاش در آن دنیا با رنج و عذاب برخیزد! آخر او تا لحظهی مرگ دروغ میگفت! او کجاست؟ آنجا نیست، در بهشت نیست. غیب که نشده! پس کجاست؟ اوه، تو که گفتی رنج من برایت مهم نیست و من دعایم را آن قدر تکرار میکنم تا زبانم خشک شود! کاترین ارنشاو، امیدوارم تا من زندهام نیاسایی! گفتی من تو را کشتم، پس مرتب پیش چشمانم ظاهر شو. باور دارم که مقتولین، مرتب به دیدن قاتلانشان میروند. میدانم که این ارواح همیشه سرگردانند. همیشه با من باش! در هر حالتی که هستی! مرا دیوانه کن. فقط در این ورطه رهایم نکن، نمیتوانم پیدایت کنم. اوه، خدایا این قابل تحمل نیست. نمیتوانم بدون زندگیم، زندگی کنم. نمیتوانم بدون روحم زندگی کنم.»
rana
این یکی بهخاطر کسی است که احساساتم متعلق به اوست. نمیتوانم آن را تفسیر کنم، اما مطمئناً تو و هر کس دیگری تصور و عقیدهای دارید مبنی بر این که انسان وجود ماورایی دارد و این طور هم باید باشد. اگر من تماماً به این وجود محصور بودم، فایدهی خلقت من چه بوده؟ بدبختیهای بزرگ من در این دنیا، بدبختیهای هیتکلیف بودهاند و من هر کدام را از ابتدا دیده و حس کردهام. اندیشهی بزرگ من در زندگی اوست. اگر همه از بین بروند و او باقی بماند، من هم زنده میمانم و اگر همه باشند و او نابود شود، دنیا برایم ناآشنا و وحشتناک است، انگار که من به آن تعلق ندارم. عشق من به لنیتون مثل شاخ و برگ در جنگل است، زمان آن را عوض میکند. خوب میدانم. همان طور که زمستان، درختان را عوض میکند. عشق من به هیتکلیف مثل صخرههای فناناپذیر زیرین است که ظاهراً شادی آفرین نیست اما وجودش لازم است. نلی، من هیتکلیف هستم. او همیشه و همیشه در ذهن من است. نه به عنوان یک منبع خوشی و لذت. نه، او بیش از من مایهی شادیام نیست. بلکه او خود من است. پس دیگر از جدایی ما حرف نزن. این عملی نیست و...»
rana
خیانت و خشونت، نیزههایی هستند که از دو سر تیزند و کسانی را که به آنها پناه ببرند، بدتر از دشمنانشان زخمی میکنند
زهرا۵۸
تو از من خیلی شادتری پس باید مهربانتر باشی.
Wimpykid
من عاشق قاتلم هستم
shogun
«میدانم بدذات است. هرچه باشد پسر توست. اما خوشحالم که من ذات بهتری دارم و او را میبخشم. میدانم که عاشق من است و به همین خاطر به او عشق میورزم. آقای هیتکلیف کسی عاشق شما نیست و هر چه سعی کنید ما را به بدبختی بکشانید و عذابمان بدهید، ما هم برای تلافی دستاویز داریم، چون میدانیم که این قساوت، از بدبختی بزرگتری ناشی میشود که در درون شماست.
rana
یکی مثل طلایی است که از آن به جای تکه سنگ کف پیادهرو استفاده شده و دیگری تکهای حلبی است که جلا داده شده تا به جای نقره مورد استفاده قرار گیرد
زهرا۵۸
«عجیب است، از این متحیرم که چگونه عادت، باعث شکلگیری سلیقهها و عقاید مختلف میشود.
nastaran84
حتی اگر او شیفتهام بود، ذات شیطانیاش بالاخره خودش را نشان میداد. کاترین چقدر بیسلیقه بود که او را آن قدر عزیز داشت، در حالیکه خوب میشناختش، دیو! کاش میشد از صفحهی روزگار محو شود و از یادم برود.»
گفتم:
«هیس! هیس! او یک انسان است. رحم داشته باشید. مردانی بدتر از او هم هستند.»
ایزابلا با خشم گفت:
«او انسان نیست و من نسبت به او مهر و محبتی ندارم. من قلبم را به او دادم و او آن را خرد کرد و به سویم پرتابش کرد. مردم با قلبشان حس میکنند، الن، و از آنجایی که او قلب مرا ویران کرد، قدرت حس کردن ندارم و نخواهم داشت. حتی اگر از این بابت تا روز مرگش ناله کند و برای کاترین خون بگرید، نه، براستی نه!»
esrafil aslani
حالت یک سگ ولگرد را نداشته باش که انگار هر لگدی که میخورد حقش است و از تمام دنیا به اندازهی کسی که لگدش میزند متنفر است، چون باعث عذاب اوست
I.F
شاید بعضیها او را تا حدی مغرور و متکبر بدانند، اما حسی درونی به من میگوید که این طور نیست. من به حکم غریزه میدانم که خشکی و سردی او به این خاطر است که از تظاهر به احساسات و یا هیجانهای ناشی از صمیمیت متقابل بیزار است. او قادر است که قلباً دوست بدارد و یا از کسی متنفر باشد اما مایل نیست که متقابلا" نسبت به او اظهار دوستی یا تنفر شود چرا که آن را گستاخانه میداند. اوه نه! من خیلی تند رفتهام و خصوصیات خودم را به او نسبت میدهم.
Ali Salehi
«ساعت یازده است آقا.»
«مهم نیست. عادت ندارم که زود به بستر بروم. ساعت یک یا دو شب هم برای کسی که تا ۱۰ صبح میخوابد، زود است.»
«شما نباید تا ساعت ۱۰ بخوابید. بهترین زمان صبحگاه را از دست میدهید. کسی که تا ساعت ۱۰ صبح نیمی از کارهایش را به انجام نرسانده باشد، شانس انجام نیمهی دیگرش را از دست میدهد.»
Zeinab
حالت یک سگ ولگرد را نداشته باش که انگار هر لگدی که میخورد حقش است و از تمام دنیا به اندازهی کسی که لگدش میزند متنفر است، چون باعث عذاب اوست
آبـــــان🍊
اوه، هیتکلیف چه روح ضعیفی از خودت نشان میدهی. بیا جلو آینه. من به تو نشان میدهم که باید چه آرزویی بکنی. آیا به آن دو خط بین چشمانت توجه کردهای، و آن ابروان کلفت که به جای قوسهای رو به بالا، در وسط، پایین آمدهاند. و آن دیوهای سیاه که در اعماق آن پنهان شدهاند و همچون جاسوسان شیطانند؟ آرزو کن و یاد بگیر که چین و چروکهای حاصل از بدخلقی را صاف کنی، با سادگی پلکهایت را بالا ببری و دیوها را به فرشتههای پاک و آکنده از اعتماد بدل کنی که به هیچ چیز مظنون و مشکوک نیستند و سعی کن این فرشتگان وقتی از دشمنی کسی اطمینان ندارند، او را به شکل یک دوست ببینند. حالت یک سگ ولگرد را نداشته باش که انگار هر لگدی که میخورد حقش است و از تمام دنیا به اندازهی کسی که لگدش میزند متنفر است، چون باعث عذاب اوست».
rana
خانم کتی در عمرش مفهوم بدجنسی و شرارت را نفهمیده بود و فکر میکرد بدی؛ یعنی همان شیطنتهای بیاهمیت که خودش مرتکب میشد. لجبازی و نافرمانی او فقط از بدخلقی و بیفکریاش بود و هر بار هم که کار بدی میکرد، همان روز پشیمان میشد و حالا که حرفهای پدرش را میشنید، متحیر بود که چطور میشود کسی آن قدر بدجنس باشد که سالها در فکر انتقام باشد و نقشه بکشد بدون اینکه پشیمان شود.
Zeinab
مرد عاقل باید در وجود خودش مصاحب مناسبی بیابد.
زهرا۵۸
حجم
۳۴۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
حجم
۳۴۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۴۸۴ صفحه
قیمت:
۷۳,۰۰۰
۳۶,۵۰۰۵۰%
تومان