بعد از من
هر که تو را ببوسد
روی لبت نهال کوچک انگوری خواهد دید
که من کاشتهام
Melika Ghorbani
تو لرزهٔ ماجراجویی را نمیفهمی
روبهرو شدن با غیرمنتظرهها را نمیفهمی
در انتطار معلومی منتظری
همانگونه که کتاب در انتظار خواننده است تا خوانده شود
و صندلی تا کسی رویش بنشیند
و انگشت تا حلقهای بپوشد
منتظر مردی که برایت بادام و پسته پوست بگیرد...
شیر گنجشک به تو بنوشاند
کلید شهری را به تو بدهد
که نه بهخاطرش جنگیدهای
و نه لیاقت ورودش را داری...
maedeh
نه من میتوانم
نه تو
زخم با کارد سفرکرده در خود چه میتواند کند؟
کاربر ۸۵۱۸۷۲۵
چرا میخواهی نامه برایت بنویسم؟
چرا میخواهی مثل انسان نخستین برابر تو برهنه شوم؟
نوشتن تنها چیزیست
که برهنهام میکند
وقتی حرف میزنم
بعضی از لباسهایم هست اما وقت نوشتن...
رها، سبک
گنجشک قصهها که وزن ندارد
وقت نوشتن رها میشوم از تاریخ از نیروی جاذبه
سیارهای چرخان میشوم
در هاله، چشمانت
Ftmh_Yavari
تصمیم گرفتم جهان را با دوچرخهٔ آزادی سفر کنم
غیرشرعی
مثل بادها، بیگذرنامه
اگر بپرسند: «نشانی؟»
ــ همهٔ پیادهروها اقامتگاه دائمیام
اگر بپرسند: «پاسپورت؟»
ــ چشمان تو
آنها اجازهٔ عبور میدهند
میدانند سفر در شهرهای چشمانت
حق طبیعی همهٔ مردم جهان است
کاربر ۱۸۸۷۰۲۷