بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در این کوچه ها گل بنفشه می روید، باران | طاقچه
تصویر جلد کتاب در این کوچه ها گل بنفشه می روید، باران

بریده‌هایی از کتاب در این کوچه ها گل بنفشه می روید، باران

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأی
۱٫۰
(۱)
گاهی می‌خواستیم روی آب دریا بدویم. این فقط آرزو بود
کاربر حسن ملائی شاعر
در کتاب‌های قدیمی خوانده‌ام روزی در این کوچه شقایق می‌روید. پنجره را می‌بندم شب است کوچه تاریک است.
کاربر حسن ملائی شاعر
دلگیری‌هایم را به پنجره‌ها می‌سپردم اما وسعت آن سه پنجره آن‌قدر کم بود که فقط در شعرهایم جا می‌گرفت
Bibliophilia
من از آن صورت ساکت در برف نجواهایی شنیدم که به هیچ کتابی که در عمرم خوانده بودم شباهت نداشت دلواپس آن صورت ساکن و سرد بودم که در تابستان هم بوی سرما و فراموشی می‌داد
Bibliophilia
درِ آسانسور را مرگ برای من نگه داشته است در باران به بیمارستان رسیدیم شب بود مرگ آن‌طرف خیابان بیمارستان در باران ایستاده بود و سیگار می‌کشید این‌بار چتر نداشت گویا عجله داشت.
Bibliophilia
و هراس داشتم به کسی بگویم همهٔ شکست‌های من از جهان هنگامی اتفاق افتاد که دوان‌دوان به دنبال قطاری می‌رفتم که ایستگاهش پایان نداشت بار قطار: احتمال، حسرت، خاموشی گُل‌های اورکیده و خانه‌هایی که به زیر آب می‌رفت بود نمی‌خواستم دردها و گریستن‌ها و حسرت‌ها و صدای آب را که در پشت پنجره صدای قطار می‌داد برای کسی فاش کنم،
bec san
چه کنم من به زندگی و جهان خو گرفته‌ام هر وقت خواستم خودم را در حرمان و ناامیدی و دشنام غرق کنم صدای ریزریز باران به بالکن آپارتمان دوباره مرا به روز و زندگی و جهان سپرد نه از هوا گله‌ای دارم و نه از شب‌هایی که سرد است یا گرم است
bec san
جمعه باران می‌بارد حوصله‌ام از این سه‌شنبه سر رفته است تا عدد صد می‌شمارم که سه‌شنبه چهارشنبه شود تا چهارشنبه ظاهر شود تا دویست می‌شمارم که چهارشنبه پنجشنبه شود در پنجشنبه توقف می‌کنم در پنجشنبه در خانه کمی پنیر دارم و تکه‌ای نان و لیوانی پر از آب باران دارم رادیو اعلام می‌کند جمعه باران می‌بارد. در جمعه رختخوابم را به باران می‌برم رختخوابم که از دانه‌های باران پر شد رختخواب باران‌خورده را به اتاق می‌برم باران جمعه ناب بود رختخواب من هم ناب بود رختخواب من تا بهار بوی باران می‌داد من دیگر نمی‌خواستم در همهٔ روز و شب از این رختخواب باران‌خورده جدا شوم اما دانستم مرگ می‌تواند مرا از این رختخواب بهارزده برای همیشه جدا کند. من تسلیم‌شده تا صبح کنار این رختخواب می‌نشستم که مرگ از راه نرسد.
شیدا درخشی
همهٔ ما در خانه‌هایی رشد کردیم که پنجره‌های حقیر و فرسوده داشت پنجره را که باز می‌کردیم هجوم دشنام و عربده‌های ولگردان نزدیک به مرگ بود که برای دانه‌ای سیگار از جیب دشنه‌های صیقل‌خورده بیرون می‌آوردند
کاربر حسن ملائی شاعر

حجم

۱۵۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۷ صفحه

حجم

۱۵۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۷ صفحه

قیمت:
۵,۵۰۰
۲,۷۵۰
۵۰%
تومان