بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب همچون یک خانه به دوش | طاقچه
تصویر جلد کتاب همچون یک خانه به دوش

بریده‌هایی از کتاب همچون یک خانه به دوش

نویسنده:باب دیلن
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۱۵ رأی
۳٫۹
(۱۵)
درخیابان‌ها قدم می‌زنم، خیابان‌هایی که مُرده‌اند
یاش
و چندین گوش آدمی باید داشته باشد تا گریه‌ی مردم را بشنود؟ و چند مرگ باید رخ بدهد تا آدمی دریابد چندین نفر مُرده است؟
MoonRiver
آیا چیزی هست که گذر زمان را برایت آسوده‌تر سازد؟
یاش
آدمی چقدر باید گام نهد تا او را «آدم» صدا زنند؟
Arezuwishi
درخیابان‌ها قدم می‌زنم، خیابان‌هایی که مُرده‌اند قدم می‌زنم، با خیال تو در سرم با پاهایی خسته و ذهنی تسخیر شده و ابرهایی که اشک می‌ریزند
vahid
کلام‌های باطل نواخته می‌شود، که هر یک اخطار می‌دهد که آن کس که مشغولِ به‌دنیا آمدن نباشد، مشغولِ از دنیا رفتن خواهد شد ورق پاره‌های وسوسه در آستانه‌ی در، به هوا برمی‌خیزند دنبال‌شان می‌کنی، خود را میانه‌ی میدانِ جنگ می‌یابی و غرشِ آبشارِ افسوس را نظاره خواهی کرد.
Moony
او هیچ‌وقت از پدر و مادرش راضی نبود، تا حدی که خودش می‌گوید از پدر و مادر درستی به‌دنیا نیامده است.
آن شرلی
Loving you is the one thing I'll never regret.
El Santo
آدمی چقدر باید گام نهد تا او را «آدم» صدا زنند؟
phi.lo.bib.lic
Knock, knock, knockin’ on heaven’s door
آفتاب
We live in a political world Where mercy walks the plank Life is in mirrors Death disappears Up the steps to the nearest bank. We live in a political world Where courage is a thing of the past Houses are haunted Children unwanted The next day could be your last.
لیوبی1
«من اصلاً یادم نمی‌آد که یه بچه بوده باشم؛ فکر می‌کنم یه نفر دیگه بوده که بچه بوده.»
آن شرلی
مگر چند سال برخی آدمیان زنده‌اند تا روزی رهایی یابند؟
آن شرلی
بیایید ای خدایان جنگ شما که خالقان تفنگید شمایی که نقشه‌های مرگ را کشیدید شمایی که بمب‌ها را آفریدید شمایی که پسِ دیوارها نهانید شمایی که پشت میزها در خفایید تنها می‌خواهم بدانم آیا می‌توانم چهره‌تان را از پسِ نقاب‌ها ببینم شمایی که هرگز کاری نمی‌کنید اما به پا می‌کنید تا ویران کنید شمایی که دنیای من را به بازی می‌گیرید چونان اسباب بازی کوچکی شمایی که بر می‌گردید و به سرعت می‌گریزید هنگامی که گلوله‌ها شلیک می‌شوند
آزاد
«من اصلاً یادم نمی‌آد که یه بچه بوده باشم؛ فکر می‌کنم یه نفر دیگه بوده که بچه بوده.»
:)
در محنت شب، از فرش به عرش رفته‌ام در شقاوت رویای تابستانی، در سوز شب‌های زمستانی در تلخی رقصِ تنهایی که در فضا رنگ می‌بازد در هر تکه‌ی آینه‌ی عصمت بر هر چهره‌ی از یاد رفته گام‌هایی کهنه می‌شنوم همچون تحرک دریا گاهی به عقب برگشته‌ام و دیده‌ام کسی آنجاست، و گاهی تنها خودم بوده‌ام و خودم از ترازوی حقیقت مَردی حلق آویز شده‌ام همچون چلچله‌ای که از آسمان می‌افتد، همچون هر دانه‌ی شن
Homayoun
یک کوه چند سال پای بر جای می‌ماند پیش از آنکه در دریا شسته شود؟ آری، و مگر چند سال برخی آدمیان زنده‌اند تا روزی رهایی یابند؟ آری، و مگر چند بار آدمی می‌تواند سرش را برگرداند تا وانمود کند چیزی ندیده است آری ای دوست من، پاسخ در باد می‌وزد آری، پاسخ در باد است. آری، چند بار آدمی باید بالا را بنگرد بلکه آسمان را ببیند؟
zhra
درخیابان‌ها قدم می‌زنم، خیابان‌هایی که مُرده‌اند قدم می‌زنم، با خیال تو در سرم با پاهایی خسته و ذهنی تسخیر شده و ابرهایی که اشک می‌ریزند
lonelyhera
Sometimes the silence can be like thunder
phi.lo.bib.lic
It's all so clear, I could never forget
phi.lo.bib.lic
«موهایی با لبه‌های شانه‌خورده. یک تی‌شرت با طرح‌هایی شلوغ که نورش از لامپ‌های نئون میدان لستر هم بیشتر است. بیشتر شبیه یک طوطی است که سوءتغذیه دارد.»
:)
آه مادر، این درجه را از من بستان دیگر به کارم نمی‌آید. هوا به تاریکی می‌گراید، آن‌قدر که دیگر چشمانم سوی دیدن ندارند گویی بر درِ بهشت می‌کوبم بر درِ بهشت می‌کوبم، می‌کوبم و می‌کوبم بر درِ بهشت می‌کوبم، می‌کوبم و می‌کوبم بر درِ بهشت می‌کوبم، می‌کوبم و می‌کوبم بر درِ بهشت می‌کوبم، می‌کوبم و می‌کوبم آه مادر، تنفگم را زمین بگذار که دیگر در توانم نیست به کسی شلیک کنم. آن ابرِ سیاه بلند فرو می‌نشیند و گویی من بر درِ بهشت می‌کوبم بر درِ بهشت می‌کوبم، می‌کوبم و می‌کوبم بر درِ بهشت می‌کوبم، می‌کوبم و می‌کوبم بر درِ بهشت می‌کوبم، می‌کوبم و می‌کوبم بر درِ بهشت می‌کوبم، می‌کوبم و می‌کوبم
:)
مگر چند بار آدمی می‌تواند سرش را برگرداند تا وانمود کند چیزی ندیده است
Bibliophilia

حجم

۱۱۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۱۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۱۹,۵۰۰
تومان