بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در جبهه غرب خبری نیست | طاقچه
تصویر جلد کتاب در جبهه غرب خبری نیست

بریده‌هایی از کتاب در جبهه غرب خبری نیست

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۰از ۵۱ رأی
۴٫۰
(۵۱)
دریافتیم آن‌چه اهمیت دارد نه اندیشه بلکه واکس پوتین‌هاست، نه ذکاوت بلکه نظم است، نه آزادی بلکه تمرین نظامی است. با اشتیاق و شور سرباز شدیم اما آن‌ها هر آن‌چه توانستند کردند تا این شور را از وجودمان پاک کنند. بعد از سه هفته آموزشی یک پستچی با لباس یراق‌دار برای‌مان قدرتی بیش‌تر از والدین، معلم‌ها و تمام فلاسفه، از افلاطون گرفته تا گوته، داشت. با چشمان جوان‌مان دیدیم که چگونه مفهوم وطن، آن‌چه معلم‌هامان به‌مان آموخته بودند، در این‌جا تبدیل شده بود به چشم‌پوشی کامل از شخصیت تا جایی که در برابر حقیرترین نظامیان بی‌چون‌وچرا خبردار بایستیم، سلام نظامی بدهیم، دفیله برویم، به چپ‌چپ و به راست‌راست بچرخیم، پاشنه بکوبیم، ناسزا بگوییم و هزاران کار احمقانه و حقیر دیگر.
benyamin parang
وحشت را در صورتی می‌توان تحمل کرد که نادیده‌اش بگیریم؛ اما اگر به‌اش فکر کنیم کُشنده است.
Bibliophile
ما دیگر جوان نیستیم. دیگر خیال نداریم در جهان توفان به پا کنیم. مدام در حال گریزیم. از خود بیرون آمده‌ایم و پرواز می‌کنیم. از زندگی می‌گریزیم. هجده سال داشتیم و تازه شروع به دوست داشتن زندگی و جهان کرده بودیم که همه‌چیز تکه‌تکه شد. نخستین بمب، نخستین انفجار در قلب‌مان ترکید. از جنب‌وجوش و تلاش و پیشرفت جدا مانده‌ایم. دیگر به چنین مقوله‌هایی اعتماد نداریم و به جنگ اعتقاد داریم.
benyamin parang
اعلان جنگ باید مثل یک جشن بزرگ باشد. همه‌جا را آذین‌بندی کنند و برای تماشا هم بلیت بفرستند. مثل میدان گاوبازی. بعد وزرا و فرماندهان کشورهای متخاصم باید لنگ ببندند و چماقی بر دوش بگذارند و قضیه را بین خودشان حل کنند. هر کس زنده ماند، کشورش برندهٔ جنگ است. این کار هم ساده‌تر است، هم عادلانه‌تر. چه لزومی دارد آدم‌هایی که ذی‌نفع نیستند با هم بجنگند.
کاربر ۱۳۴۱۸۷۵
ایراد کار وقتی است که به هر کسی قدرت بیش‌ازحد بدهید
کاربر ۸۶۱۷۳۲۹
کروپ می‌گوید «وقتی درباره‌اش فکر می‌کنی، قضیه خیلی عجیب است. ما این‌جاییم تا از سرزمین پدری‌مان دفاع کنیم. فرانسوی‌ها هم آن‌جا هستند تا از سرزمین پدری‌شان دفاع کنند. حق با کیست؟» بدون آن‌که به حرفم ایمان داشته باشم می‌گویم «شاید هر دو.»
benyamin parang
آدم باورش نمی‌شود که در چنین بدن‌های خُردشده‌ای هنوز چهره‌ای وجود دارد که به زندگی روزانه چنگ زده و این فقط یکی از صدها هزار بیمارستان در آلمان، فرانسه و روسیه است. وقتی چنین جنایاتی مجاز است، هر آن‌چه در برابر آن انجام یا نوشته یا اندیشیده می‌شود بی‌معنا جلوه می‌کند. وقتی فرهنگ چندهزارسالهٔ بشر نمی‌تواند جلو جاری شدن این نهر خون را بگیرد یا این فرهنگ دروغین است یا هیچ ارزشی ندارد. فقط صدها هزار اتاق پُرشکنجه در بیمارستان‌ها می‌تواند ماهیت واقعی جنگ را نشان بدهد.
benyamin parang
تیادن می‌پرسد «پس جنگ برای چیست؟» کات شانه بالا می‌اندازد. «بعضی‌ها هستند که جنگ به نفع‌شان است.» تیادن اخم می‌کند. «من که از این آدم‌ها نیستم.» «نه تو و نه کسان دیگری که در جبهه هستند نفعی از این جنگ نمی‌برند.»
raz
دو سال خدمت در جبهه تأثیر عمیقی در روحیهٔ اریش جوان گذاشت و دیدگاهش را به ارزش‌های انسانی متفاوت کرد:‌ دانست که ارزش فرهنگ و هنر انسان در برابر غریزهٔ توحش و جنگ‌طلبی او هیچ است و سرمایه‌داران عالم چگونه برای حفظ منافع خود حاضرند جهانی را به آتش بکشند
کاربر ۵۱۵۶۸۶۵
مهم‌ترین نتیجهٔ تمرین‌ها این بود که روحیهٔ نظامی‌گری درون‌مان تقویت شد و این روحیه در جبهه بدل شد به زیباترین چیزی که حاصل جنگ است: رفاقت.
Eliya.Sharifi
آدم‌های فقیر از ما عاقل‌تر بودند. خوب می‌دانستند جنگ مایهٔ بدبختی است. ولی آدم‌های طبقهٔ متوسط، که باید بیش‌تر سرشان می‌شد، غرق در شوروهیجان جنگ شده بودند.
Fatemeh Ghazanfari
کروپ برای خودش متفکری است. عقیده دارد اعلان جنگ باید مثل یک جشن بزرگ باشد. همه‌جا را آذین‌بندی کنند و برای تماشا هم بلیت بفرستند. مثل میدان گاوبازی. بعد وزرا و فرماندهان کشورهای متخاصم باید لنگ ببندند و چماقی بر دوش بگذارند و قضیه را بین خودشان حل کنند. هر کس زنده ماند، کشورش برندهٔ جنگ است. این کار هم ساده‌تر است، هم عادلانه‌تر. چه لزومی دارد آدم‌هایی که ذی‌نفع نیستند با هم بجنگند.
benyamin parang
زمین برای هیچ‌کس به اندازهٔ سرباز معنا ندارد. وقتی سرباز خود را در آغوش آن پناه می‌دهد، وقتی چهره و اندامش را از ترسِ ترکش‌ها در آن پنهان می‌کند، زمین تنها یاور، برادر و مادر اوست. سرباز وحشت و اشک‌هایش را در سکوت و امنیت زمین پنهان می‌کند، زمین به سرباز پناه می‌دهد و برای ده ثانیه رهایش می‌کند تا زندگی کند، بدود.
benyamin parang
مردان مسن‌تر از ما گذشتهٔ مشترکی دارند. آن‌ها همسر، فرزند، شغل و مقامی دارند. گذشتهٔ چنان نیرومندی دارند که جنگ نمی‌تواند پاکش کند. اما ما جوانان بیست‌ساله تنها والدینی داریم و شاید بعضی‌های‌مان نامزدی. والدین‌مان دیگر نفوذی بر ما نداشتند و دخترها نیز تأثیر چندانی بر ما نگذاشته‌اند. فقط همین؛
کاربر ۵۱۵۶۸۶۵
ما پسربچه‌های هجده‌ساله از این آدم‌ها توقع داشتیم راهنمای‌مان باشند و به دنیای بزرگ‌ترها هدایت‌مان کنند: دنیای کار، انجام وظیفه، پیشرفت و به سوی آینده، هر چند اغلب سربه‌سرشان می‌گذاشتیم و برای‌شان جوک می‌ساختیم اما ته قلب‌مان به‌شان اطمینان داشتیم. مفهوم و مسئولیتی که آن‌ها تعریف می‌کردند در ذهن‌مان گسترده‌تر می‌شد و با خرد انسانی در هم می‌آمیخت، اما در مواجهه با نخستین مرگ این اعتقاد در هم شکست. مجبور بودیم درک کنیم که نسل ما قابل‌اعتمادتر از نسل آن‌هاست. فقط در سفسطه و توجیه امور و زیرکی بر ما برتری داشتند. اولین بمباران دنیایی را که آن‌ها برای‌مان ترسیم کرده بودند تکه‌پاره کرد و نشان‌مان داد در اشتباه‌ایم.
Pariya Ahmadi
وحشت را در صورتی می‌توان تحمل کرد که نادیده‌اش بگیریم؛ اما اگر به‌اش فکر کنیم کُشنده است.
H_82
هر روز از زندگی باقی‌مانده‌اش شکنجه‌ای دردناک است. برای چه کسی اهمیت دارد که او درد دارد یا نه؟
کاپوچینو
طی ده هفته در ارتش آموزش‌مان دادند و این زمان بیش‌تر از ده سال دوران تحصیل بر ما تأثیر گذاشت. یاد گرفتیم دکمه‌های فلزی براق ارزش بیش‌تری از چهار جلد آثار شوپنهاور دارد. اول تعجب کردیم، بعد خشم وجودمان را گرفت و دست‌آخر قیدش را زدیم. دریافتیم آن‌چه اهمیت دارد نه اندیشه بلکه واکس پوتین‌هاست، نه ذکاوت بلکه نظم است، نه آزادی بلکه تمرین نظامی است.
کاربر ۵۱۵۶۸۶۵
آدم در ذات خود یک جانور است، فقط با رنگ‌ولعاب بیش‌تری.
hanie
حتی اگر این صحنه‌های جوانی را به‌مان برگردانند به‌سختی می‌دانیم که با آن‌ها چه باید بکنیم. تأثیر ملایم و اسرارآمیزی که بر ما نهاده‌اند غیرقابل‌بازگشت است. ممکن است احاطه‌مان کرده باشند و در میان‌شان بچرخیم؛ ممکن است به خاطرشان آوریم و دوست‌شان بداریم و در آن‌ها غرق شویم. اما درست مثل نگریستن به تصویر دوستی است که مُرده؛ این‌ها جزئیات چهرهٔ اوست. این چهرهٔ خود اوست و روزهایی را که با هم گذراندیم با اندوه در دل‌مان زنده است؛ اما آن دوست دیگر نیست.
H_82
اما از آن زیباتر، جنگلی است با ردیف درختان عرعر. رنگ‌شان هر لحظه تغییر می‌کند. تنه‌شان سفید است و برگ‌های‌شان سبز خوش‌رنگ. لحظه‌ای بعد همه‌چیز با نسیم سردی که از ارتفاعات می‌وزد تغییر رنگ می‌دهد. سبزی پیرامون جایش را به رنگ آبی تیره‌ای می‌سپارد و هنگامی که خورشید زیر ابری پنهان می‌شود این رنگ هم به سیاهی می‌گراید. سایه مثل غولی روی تنهٔ درختان گسترده می‌شود و از فراز خلنگزار به سوی آسمان بازمی‌گردد. سپس درختان عرعر همچون پرچم‌های مراسم شادی با تنه‌های سفیدشان و برگ‌های خزان‌زدهٔ قرمز و طلایی‌شان دوباره خودنمایی می‌کنند. گاه آن‌قدر غرق تماشای این نمایش نور ملایم و سایهٔ شفاف می‌شوم که فرامین را نمی‌شنوم. انسان وقتی تنهاست طبیعت را به‌راستی می‌بیند و به آن عشق می‌ورزد.
فاطمه کامرانی
این جنگ خیلی هم بد نیست به شرط آن‌که بگذارند کمی بیش‌تر بخوابیم.
کاپوچینو
نسل ما قابل‌اعتمادتر از نسل آن‌هاست. فقط در سفسطه و توجیه امور و زیرکی بر ما برتری داشتند.
کاپوچینو
به‌ناگاه آموختیم چگونه به دنیا نگاه کنیم و دیدیم چیزی باقی نمانده از دنیایی که برای‌مان ساخته بودند.
کاپوچینو
دیگر تمام ملاحظات در ما مُرده‌اند، چون تصنعی‌اند. فقط حقایق‌اند که واقعیت دارند و برای‌مان مهم‌اند.
کاپوچینو
حاضریم همه‌چیزمان را بدهیم و بازگردیم خانه، اما فکروخیال‌های‌مان جلوتر از این نمی‌رود.
کاپوچینو
در آستانهٔ زندگی ایستاده‌ایم و هنوز ریشه نگرفته‌ایم. اما جنگ ما را روبید. برای دیگران، مردان مسن‌تر، جنگ چیزی نیست مگر وقفه‌ای در جریان زندگی‌ای که می‌توانند به بعد از آن نیز بیندیشند. اما ما در چنگال آن گرفتار شده‌ایم و نمی‌دانیم پایان کارمان چه خواهد بود. فقط می‌دانیم به طریقی غیرمعمول و دیوانه‌وار همچون زمینی بایر شده‌ایم. اما، از همهٔ این‌ها گذشته، زیاد اندوهگین نیستیم.
kiana
کاملاً آرامم. بگذار ماه‌ها و سال‌ها از راه برسند. آن‌ها نمی‌توانند چیزی از من بگیرند. دیگر چیزی برایم نمانده. بسیار تنها هستم و آن‌قدر ناامید که بدون هراس با آینده روبه‌رو می‌شوم. نیروی حیات که در طی این سال‌ها در وجودم بوده هنوز در دست‌ها و چشمانم هست. هر چند آن را سرکوب کرده‌ام، درست نمی‌دانم. اما تا زمانی که در وجودم هست راهی به بیرون پیدا خواهد کرد. حتی اگر اراده‌ام جز این بطلبد.
Negar Hhhh
امروز همچون مسافران صحنه‌های جوانی را پشت‌سر گذاشته‌ایم. حقایقِ دشوار ما را سوزانده؛ همچون بازرگانان مقصد را می‌دانیم و همچون قصابان بخش‌های مفید را از زوائد تشخیص می‌دهیم. دیگر چیزی ما را نمی‌آزارد،‌ گویی به همه‌چیز بی‌اعتنا شده‌ایم. ما در جوانی‌مان حضور داشتیم؛ آیا به‌راستی زندگی کرده‌ایم؟
Amirmahdi Ehsangar
مادرم آرام می‌گوید «پسر عزیزم.» ما در خانواده‌مان عادت نداریم احساسات‌مان را زیاد بروز بدهیم؛ فقرایی که رنج می‌کشند و نگرانی‌های زیادی دارند چنین هستند. احساسات‌شان را آشکار نمی‌کنند. وقتی مادرم به من می‌گوید «پسر عزیزم» معنای زیادی دارد.
Azi@

حجم

۲۴۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۰۲ صفحه

حجم

۲۴۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۰۲ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان