جنایتهای بدتر از کتابسوزاندن هم وجود دارد. یکی از آنها کتابنخواندن است.
sorooshsoroosh
من نمیخوام موضع خودم رو عوض کنم و فقط بهِم بگن چکار کنم. اگه این کار رو بکنم، هیچ دلیلی برای تغییر موضع وجود نداره.
sorooshsoroosh
نمیخواست بدونه کارها چطوری انجام میشن، دنبال علت بود. این قضیه گاهی ناراحتکنندهست.
sorooshsoroosh
دنیا رو ببین. از هر رؤیایی که تو کارخونهها میسازن یا با پول میشه خرید، خیالانگیزتره.
sorooshsoroosh
«خب، من هفدهسالمه و دیوونهم. عَموم میگه این دو تا همیشه با هم هستن. بهِم گفته وقتی ازت میپرسن چند سالته، همیشه بگو هفدهسالمه و دیوونهم. این موقع شب قدمزدن کیف نداره؟ من دوست دارم همهچی رو بو کنم و نگاه کنم، گاهی تا صبح بیدار میمونم و راه میرم، و طلوع خورشید رو تماشا میکنم.»
کاربر ۶۲۸۷۷۲۱
دختر گفت: «گاهی فکر میکنم رانندهها نمیدونن علف چیه، یا گل چیه، چون هیچوقت اونها رو یواش نمیبینن. اگه یه لکهٔ تار سبز نشون یه راننده بدی، لابد میگه علفه! لکهٔ تار صورتی؟ باغچهٔ گل رُزه! لکههای تار سفید خونه هستن. لکههای تار قهوهای گاون.
کاربر ۶۲۸۷۷۲۱
گفت: «یه چیزی بپرسم، ناراحت نمیشی؟ چند وقته آتشنشان هستی؟»
«از بیستسالگی، یعنی از ده سال پیش.»
«تا حالا شده هیچکدوم از کتابهایی رو که میسوزونی بخونی؟»
کاربر ۶۲۸۷۷۲۱