بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آسیاب کنار فلوس | طاقچه
تصویر جلد کتاب آسیاب کنار فلوس

بریده‌هایی از کتاب آسیاب کنار فلوس

۳٫۵
(۱۷)
تعصب خوراک طبیعی آن طبایعی است که نمی‌توانند از آن دانش پیچیده و پاره پاره و شبهه‌برانگیزی که «حقیقت»اش می‌خوانیم مایه‌ای بیندوزند و از آن تغذیه کنند. کافی است تعصبی به ارث برسد، در هوا شناور شود، دستخوش شایعه شود، و مشهود گردد، هر طور هم که آمده باشد این اذهان جایگاهی به او می‌دهند، زیرا چیزی است که می‌توان با صراحت و شجاعت اظهارش کرد، چیزی است که جای خالی اندیشه‌های زیبا را پر می‌کند، چیزی است که می‌توان با قوت و نفاذ یک حق طبیعی بر دیگران اعمالش کرد ـ در عین حال که چوبدست است چماق هم هست. هر تعصبی که این منظورها را برآورد بی‌نیاز از اثبات است.
آرمان
زن نباید اینقد بافهم باشد؛ خیال می‌کنم فهم زیاد برای زن دردسر ایجاد می‌کند.
پویا پانا
آدم نباید به ظاهر قضاوت کند... این دنیا دنیای گیج‌کننده‌ای است.
پویا پانا
همه چیز طوری پیچ خورده و قرقاطی شده که آدم هر قدر سرراست‌تر باشد بیشتر گیج می‌شود.
پویا پانا
از اینها گذشته، آدمی که مایه محبت بشری در سرشت او است به زحمت می‌تواند از انجام عملی حاکی از خوش خلقی روی گردان شود و آدم نمی‌تواند این نیک سرشتی را از هر حیث و در تمام جهات و جوانب رعایت کند.
zohreh
آیا زندگیش همیشه باید این‌طور باشد؟ همیشه کشمکش درونی تازه‌ای برای او به ارمغان بیاورد؟
zohreh
خیلی زود درمی‌یابیم که چشم‌انداز مرگ هم می‌تواند کاملا تحمل‌ناپذیر و حتی آرامبخش باشد، اگر آدم بداند که ملافه‌ای که روی او می‌اندازند تا در تابوت او را به معرض تماشای اقوام بگذارند اتو کشیده و تمیز و پاکیزه است و اموال آدم بین خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌های خوشرفتار بخش خواهد شد.
zohreh
سرنوشت فرد را تنها خلق و خو و سرشت و مزاج او معین نمی‌کند، این نکته را نویسنده در ضمن تفسیر وقایع داستان توضیح می‌دهد: بیشتر جریان بستگی به وقایعی دارد که در جهان «شانس و تصادف» وقایع پیش‌بینی نشده از برای شخص روی می‌دهند، یعنی جهانی که جامعه نماینده آن است
zohreh
بسی، عیب کار تو اینه، که اگر پاره چوبی سر راهت ببینی فکر می‌کنی که نمی‌توانی از روش ردشی، مثلا نمی‌خواهی که من یک ارابه ران درست و حسابی را استخدام کنم، چرا که خال به صورتشه!
zohreh
ملافه‌های تختخواب خوبه را درآورده‌ام، و کزیا اونا را جلو بخاری رو بند انداخته. البته بهترین ملافه‌هامان نیستن، ولی خوب، برای خوابیدن خوبن، حالا هر کس که می‌خواد باشه، برای این‌که ملافه‌های هلندی را گذاشته‌ام که وقتی مردیم خودمان را توشان بپیچین، اگر نه می‌خواستمشان چه کار؟ و آقای تالیور، اگر همین فردا بمیری پاک و پاکیزه، اتو کشیده حاضر و آماده‌ن، و بوی عطر گل سنبل میدن، و آدم حظ می‌کنه که او را تو یه همچی ملافه‌هایی بپیچن... و تو گوشه سمت چپی اشکاف بزرگه هستن ـ اون پشت‌ها: دلم نمی‌خواد غیر از خودم چشم کسی بهشون بیفته.
zohreh
چنانکه خود اغلب می‌گفت این دنیا دنیای گیج کننده‌ای بود و آدم اگر ارابه‌اش را به سرعت می‌راند ممکن بود به پیچ خطرناکی بربخورد.
zohreh
اگر بگوئی نظری نداری که اظهار کنی و اگر بخواهی نظری اظهار کنی منتهای ابلهی است که آن را به لحنی حاکی از کمال اعتقاد و مبتنی بر اطلاع موثق اظهار نکنی. همین که عقیده‌ای را بیان کردی دیگر مال خود شما است، و طبعآ به آن علاقه‌مند می‌شوی.
zohreh
اگر به واسطه تابش خورشید و سبزه سالیان دوری نبود که هنوز در وجودمان به حیات خود ادامه می‌دهند و ادراک ما را به مایه عشق می‌برند، تابش امروز خورشید بر سبزه‌های شاداب چیزی به جز ادراک ضعیف جانهایی خسته نمی‌بود.
zohreh
این گل‌های آشنا، این نغمه‌های آشنای پرندگان، این آسمان تار و روشن، این مزارع شیار خورده و سبزه گرفته، که هر یک با خارهای خود شخصیتی جداگانه یافته... آری، این چیزها زبان مادری وهم و خیال ما است، زبانی که گران بار از یادهای ظریف و درهم بافته ساعات گذرای ایام کودکی است که پس پشت نهاده‌ایم.
zohreh
در این خانواده سنت و راه و رسم خاصی برای حسن اداره امور خانواده، و رفتار و سلوک اجتماعی بود و تنها مورد ناراحت‌کننده‌ای که این برتری را ملازمه می‌کرد ناتوانی به قبول و تأئید چاشنی‌ها یا رفتار خانواده‌هایی بود که سنت و راه و رسم خانواده دادسن در آن‌ها جاری نبود.
zohreh
او فقط می‌خواست که دیگران او را دختر کوچولوی باهوشی بدانند و مدام توی کوکش نباشند و از او ایراد نگیرند.
zohreh
وی همیشه با تأثر از احساسات آنی، نسنجیده دست به عمل می‌زد و پس از این کار که انجام می‌گرفت نه تنها عواقب عمل بلکه با قوه پندار فعال خود تمام تفضیلات و جزئیات واقعه را در وجه مبالغه‌آمیز آن، در صورتی‌که همین کار انجام نگرفته بود، می‌دید.
zohreh
«آه، بچه جان، به زودی با ناراحتی‌ها و گرفتاری‌های حقیقی زندگی آشنا می‌شوی!» و این تسلایی است که تقریبآ همه ما در ایام کودکی دریافت داشته‌ایم و در بزرگی برای کودکان دیگر تکرار کرده‌ایم.
zohreh
ماگی هرگز هیچ یک از این لحظاتی را که پدر «جانب او را می‌گرفت» از یاد نبرد. این لحظات را در قلبش محفوظ نگه داشت، و سال‌ها بعد مواقعی که مردم می‌گفتند که پدرش به بچه‌هایش ستم کرده است، به این لحظات می‌اندیشید.
zohreh
البته می‌دانم که در این روزگاری که جریان آموزش رو به پیشرفت است باور داشتن به این‌همه جهل و بی‌خبری برای خیلی‌ها دشوار است؛ اما کافی است لحظه‌ای به نتایجی که یک استعداد درخشان، تحت شرایط و مقتضیات مساعد، ببار می‌آورد بیندیشید.
zohreh
چون که ملک از دست و پول از کیسه رفت بهتر از دانش نباشد هیچ چیز
zohreh
همه ما آماده‌ایم که عقیده‌ای را که دیگران درباره‌مان دارند باور بداریم
zohreh
دوران کودکی، عاری از حس دریافت پیش از وقوع حوادث ناگوار است، اما از طرف دیگر از خاطره تسلاآمیز غم‌هایی هم که پس پشت گذاشته بی‌بهره است.
zohreh
این محدودیت از زمانی وضع شده بود که تام را دیده بودند که دنبال طاووس کرده بود. تام با این تصور که ترساندن طاووس موجب خواهد شد پرهایش بریزد دست به این کار زده بود.
zohreh
در سنت اوگز «توجه به احوال عامه» وجهه چندانی نداشت و کسانی را که به مسائل سیاسی می‌پرداختند مردمی مشکوک و خطرناک می‌دانستند، اینها معمولا کسانی بودند که کار چندانی، یا اصولا کاری نداشتند تا به آن برسند، یا اگر داشتند به احتمال زیاد به افلاس می‌کشید.
zohreh
او پسربچه‌ای بود که همین که تأثری را دریافت می‌داشت سخت به آن می‌چسبیده، درست مثل همه کسانی که در آن‌ها احساس بر اندیشه و ادراک غلبه داری، تأثر از شیئی خارجی به همان صورت اولیه در او می‌ماند.
zohreh
مشکلی که این آقایان باید حل می‌کردند این بود که نسبت بین نیازها و درآمدشان را از نو تنظیم کنند و چون نیاز را نمی‌توان به سهولت سرکوب کرد ساده‌ترین راه این بود که این درآمد را به هر تقدیر تأمین کنند.
zohreh
شایستگی و لیاقت وظایف عالی‌ای را که بر عهده گرفته بود نداشت. اما خوب، آقایان ناشایسته و نالایق هم باید زندگی کنند و این کار هم البته بدون پول مقدور نیست و مشکل بتوان گفت که اگر سروکاری با آموزش و پرورش و حکومت نمی‌داشتند می‌توانستند به طرزی آبرومندانه زندگی کنند.
zohreh
اگر همین مرد آرام و اشتی جویی نبودند که دوست دارند در خانه‌های خود خویشتن را نظامی بپندارند، شک است در این‌که می‌توانستیم ارتشی داشته باشیم. جنگ هم مثل نمایش‌های تئاتری بی‌هوا خواه احتمالا علت وجودی خود را از دست می‌دهد.
zohreh
صبحی تار و سرد و مه‌آلود بود، و احتمال بارندگی می‌رفت، یکی از آن صبح‌هایی که حتی مردمان شاد و خوشبخت در امیدهایشان پناه می‌جویند
zohreh

حجم

۷۳۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۶۲۸ صفحه

حجم

۷۳۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۶۲۸ صفحه

قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
تومان