بریدههایی از کتاب تنگسیر
۴٫۴
(۹۲)
روزایِ شونزه، هفده ساعته تابستون خیلی سخته آدم روزه بگیره. اما خدا اجر میده.
سیّد جواد
وختی ما میبینیم یه آدمی با ریش و پشم و محرر و قرآنِ پهلویِ دستش تو خونش نشسّه میگه من جانشین پیغمبرم، ما هم زودی ازش قبول میکنیم. اما بندریا چون همشون تو دروغ و دغل بزرگ شدن به این زودی گول نمیخورن
ELNAZ
ــ از اینجا تا دَواس چطور میری؟ همه جا تفنگچی گذاشتن.
ــ حالا نمیدونم. وختی که تو کوچه رسیدم، ببینم چه پیش میآد.
erfan
به هیچچیز فکر نمیکرد. فکرش خوابیده بود.
Gisoo
آدم بیکار باشه، بیعقلم باشه. پناه بر خدا
ELNAZ
این راهش نیس که شیخ ابوتراب برازجونی با یه من ریش و پشم جای پیغمبر بنشینه و مردم را لُخت کنه. پیغمبر چرا بایس یه همچو جانشینایی برای خودش بگذاره. من گول ریش و عمامهاش را خوردم. گولِ تسبیح و قرآنش را خوردم.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
و تو دریا و بیابان و نخلستان و تو گوش محمد و شهرو همهمه پیچید: «خدا نگهدار.»
erfan
درخت خرما از آنگاه که شکوفه میدهد تا زمانی که خرما میشود بارش خوردنی است.
Aysan
دیوار کلفتی میان خودش و زندگیاش حایل میدید.
Arman ekhlaspour
«ظلم، خونمون رو خراب کرد.»
pedram
تو زندگی هیچچیز نیس که به قدّ شرف و حیثیت آدم برابر باشه؛ حتی جون آدم. حتی زن و بچه آدم. دُرُسّه که چشمشون به دَسِّ ماسّ و ما باید به فکرشون باشیم و زیر پر و بال خودمون بزرگشون کنیم، اما نه با بیآبرویی. این خوبه که فردا که بچههامون بزرگ شدن مردم بِشون بگن، باباتون نامرد بود و زیر بار زور رفت؟
Ahmad
ــ برن جواب خدا را بِدن.
ــ کجا؟
ــ اون دنیا.
ــ اون دنیا تا اینجا خیلی راهه. اگه یهجوری بشه که تو همین دنیا حساب پس بِدَن بده؟
ــ نه! خیلی هم خوبه. اما اینجور آدما جایی نمیخوابن که آب زیرشون بره. راه و چاه دنیا را خوب بلدن.
Ahmad
«حالا دیگه رفیق شدیم. خیلی باید ببخشی. تو خودت میدونی که من بات رفیقم. اذیتت کردم. اما اگه تو هم جای من بودی، ناچار بودی همین کار را بکنی. اگه وِلت کرده بودم میترکیدی. اما بَدیش اینه که تو نمیدونی آدمیزاد چقده بدجِنسه. اگه تو از آدمیزاد بدجنستر بودی، این تو بودی که میباس به دماغِ آدمیزاد مهار بزنی.
حسین احمدی
بینیواره: این ترکیب ساخته نویسنده این کتاب است و عبارت است از حلقه زر یا سیم و گاه آهن که زنان از درون پره بینی میگذرانند و در کرانههای دریای جنوب این زینت بسیار متداول است. عربی آن خزّامه است. همچنان که در فارسی گوشواره داریم چرا باید از ترکیب بینیواره بپرهیزیم؟
حسین احمدی
کسب و کار یه حرومزادگی میخواد که تو ما تنگسیرا نیس.
ghiam
«اینجور غیرتا فقط تو تنگسیرا پیدا میشه. اما ما بوشهریها اگه زن و بچمونم به اسیری ببرن نفسمون درنمیآد.»
«دیگه تو این شهر، حالا حالاها کسی پول کسی را نمیخوره.»
«دیگه کسی به کسی ظلم نمیکنه.»
«میترسم تفنگچیهای حکومتی بگیرنش. ای خدا! بشه دربِره.»
«جون ننشون. کدموشون جرأت میکنه پا پیش بذاره؟»
«بهخدا اگه بیاد، من میبرم تو خونیه خودم پنهونش میکنم و بعد فرارش میدم.»
«منم همینطور.»
«همه طرفشن.»
«خدا خودش حفظش کنه.»
«دسّ علی به همراهش.»
«کاشکی دهتا میکشت.»
«ظلم، خونمون رو خراب کرد.»
«خدا خونیه ظالم خراب کنه.
ghiam
دریا او را به سوی خودش میکشید. «بِرَم آبی به صورتم بزنم و دسّ و پِلم را تر کنم. چقده دریا آرومه. نه، دیر میشه. زودی بِرَم تا شب نشده بلکه بتونم ورزای سکینه را بگیرمش. حالا خیلی مونده تا هوا تاریک بشه. یه خُرده هم دمِ دکون خالو وایسم، سلام و علیکی بکنم و چیزایی که میخوام ازش بگیرم و زود برگردم دوّاس.»
Vizma gallery
«اگه گیرشون هم بیفتم به دَرک! من کار خودمو کردم. همین چل، چهل و پنج سال زندگی آبرومند بهتر از صد سال زندگی با ننگ و سر به زیریه.»
samira
«مال حروم عاقبت نداره. یقین بدون که تا هفت پشتشون هم که بگذره خیرش نمیبینن. اما به نظر من اگه یه شکایتی به احمدشاه مینوشتی میفرسّادی تهرون بد نبود. بالاخره شاه مملکته.»
«باور کن که احمدشاه اصلا نمیدونه بوشهر مال ایرونه یا مال عربسّون؟»
Ahmad
به دَرک، تو زندگی هیچچیز نیس که به قدّ شرف و حیثیت آدم برابر باشه؛ حتی جون آدم. حتی زن و بچه آدم.
Zohreh Deljoo
اما به نظر من اگه یه شکایتی به احمدشاه مینوشتی میفرسّادی تهرون بد نبود. بالاخره شاه مملکته.»
«باور کن که احمدشاه اصلا نمیدونه بوشهر مال ایرونه یا مال عربسّون؟»
Zohreh Deljoo
محمد تندی جواب داد:
ــ به دَرک، تو زندگی هیچچیز نیس که به قدّ شرف و حیثیت آدم برابر باشه؛ حتی جون آدم. حتی زن و بچه آدم. دُرُسّه که چشمشون به دَسِّ ماسّ و ما باید به فکرشون باشیم و زیر پر و بال خودمون بزرگشون کنیم، اما نه با بیآبرویی. این خوبه که فردا که بچههامون بزرگ شدن مردم بِشون بگن، باباتون نامرد بود و زیر بار زور رفت؟ این خوبه که بشون بگن، چندتا پاچه ورمالیده بندری، دار و ندارشو بالا کشیدن و مسخرش کردن و اونم مِثِ بیوهزنا زیر بار ظلم رفت و رفت زیر چادر ننت کر شد؟ این خوبه یا خوبه بشون بگن، باباتون رفت حقّش بگیره، کشتنش؟
حسین احمدی
«طلبت از کریم چه میشه؟» قناد گفت و تو رو محمد خیره شد.
محمد غش غش با لقمه تو دهنش خندید و با دهن پُر گفت:
تو که سرد و گرم روزگار چشیدهای. آخه آدم اگه پول بیزبون دسّ آدم با زبون بده دیگه میتونه ازش پس بگیره؟ فعلا که ما روباهیم و او شیر.
خاتون
بازگفت: «مال حروم عاقبت نداره. یقین بدون که تا هفت پشتشون هم که بگذره خیرش نمیبینن. اما به نظر من اگه یه شکایتی به احمدشاه مینوشتی میفرسّادی تهرون بد نبود. بالاخره شاه مملکته.»
«باور کن که احمدشاه اصلا نمیدونه بوشهر مال ایرونه یا مال عربسّون؟»
Afsaneh Habibi
آقا! حرف دهنت بفهم. برای چه به من میگی مردکه دبنگ؟ برو خدا را شکر کن که جای پیغمبر تکیه زدی. میخوام بفهمم پیغمبر اسلام هم وختی امر و نهی میکرد، به مردم بد و بیراه میگفت؟ شیخ ابوتراب آتشی شد و داد زد: چه گُههای زیادتر از دهنش میخوره! پاشو برو گورت گم کن. هزار تا کار داریم. اگه دیگه این طرفا پیدات بشه، میدم بندازنت زیر شلاق تا کمرت له کنن. اون وخت محمد گُنده رجب یه شعری خوند که مردم روستا همهشون خر و احمقند. من شعرش یاد نگرفتم. بعد همشون زدن زیر خنده. به خدا اگه تفنگ بام بود، همشونو میزدم. پیش چشم مردم مِثِ پنبه شاشو شدم. دیگه نمیتونم سرمو پیش اهل بوشهر بلند کنم. این شد زندگی؟ تو گمون میکنی غیر از گلوله، با چیز دیگه میتونم آبرومو بخرم؟
ghiam
کسب و کار یه حرومزادگی میخواد که تو ما تنگسیرا نیس.
ghiam
میگن وختی که خدا این دنیا رو ساخت و جونورا رو توش ول کرد، دلش خواس تو هر شهری یه شیطون بذاره تا ایمون مردم رو امتحان کنه. جبرئیل رو صدا کرد و یک گونی پر از شیطون، ازون شیطونای ناتو و ناقلا، بش داد و گفت تو شهرای خیلی گنُده مِثِ تهرون و شیراز و بوشهر و اسپاهون، دو، سه تا شیطون بنداز. اما شهرای کوچک، مِثِ کازرون و برازگون، فقط یک دونه شیطون بیشتر ننداز. جبرئیل شیطونا رو گرفت رو کولش و بال زد و اومد بالای سر هر شهری که گنده بود و بیشتر آدم توش بود یکی، دو، سه تا شیطون از بالای آسمون انداخت توش. وختی رسید بالای کازرون، دید اینجا خیلی کوچیکه و پیش خودش گفت اینجا یه شیطونم براش زیاده و دسّش رو تو کیسه کرد که یه شیطون بندازه تو کازرون؛ اما حواسش پرت شد و دسّش دررفت و یهو گونی سرش واز شد و هرچی شیطون تو گونی بود شُری ریخت تو کازرون و همه شیطونا دویدن رفتن تو «باغ نظر» لای درختای نارنج قایم شدن. جبرئیل خیلی خُلقش تنگ شد. گفت حالا جواب خدارو چی بدم؟ اینکه خیلی بد شد. اما دیگه کاری از دسّش ساخته نبود. دیگه نمیتونس شیطونا رو جعم کنه. برگشت بِره عرش و خدا رو خبر بده که چه دسّه گُلی به آب داده. وختی تو گونی نگاه کرد دید یه دونه شیطونِ لِجمار مُردنی ته گونی مونده. اونوخت سر راهش یه دونه شیطونم انداختش تو اسپاهون.
ghiam
این صورتک خنده، با او زاییده شده بود و حاج محمد همیشه آن را دیده بود. برای همین هم بود که آدم هیچوقت نمیتوانست بفهمد محمد خوشحال است یا نیست. اما محمد وقتی که یک چیزیش بود، این خنده، تلخ و خاکستری میشد و رنگ میگرفت و مزه میداد و بو میداد، بوی تُرشیده زنندهای که او را، به صورت کفتارِ از روی لاشمرده برخاستهای درمیآورد. چشمانش از خنده میافتاد و گوشههای لبش پس میرفت و خطهای خنده مُردهای، چهرهاش را چاک میزد
fahim
سَرِ غلیان حاجی خاموش شده بود و دیگر دلش نمیخواست غلیان بکشد
کتابخوار اعظم
تفنگچی دلش خواست حرف بزند. خاموشی آزارش میداد، خسته بود و گرسنه بود و تشنه بود. بعد مُردّد گفت:
«زیره! برای چیه که همیشه نونِ اول خوب از کار درنمیآد و خراب میشه؟»
راست میگفت. شهرو هولکی نان اول را که مچاله و نیمه سوخته بود، از رو ساج برداشت و گذاشت رو گونی بغل دستش و وقتی تفنگچی باش حرف میزد، چشمانِ نیمخفته دود اندرون دویدهاش به ساج بود و هلال ابروانش بالا جسته بود و دود تو چهرهاش پخش شده بود.
Sepehrsoleyman
حجم
۱۶۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
حجم
۱۶۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
قیمت:
۸۳,۰۰۰
تومان