- طاقچه
- ادبیات
- شعر
- شعر نو
- کتاب پذیرفتن
- بریدهها

بریدههایی از کتاب پذیرفتن
۳٫۷
(۲۷)
کاش
چون آسمان
چشمهای بیشتری برای گریه داشتم
شیلا در جستجوی خوشبختی
احساس میکنم
کسی که نیست
کسی که هست را
از پا درمیآورد
NAST2L
اگر هزارپا بودم
با هر هزار پا کنارت میماندم
اما
تو با همین دو پا
تنها به رفتن فکر میکنی
ژنرالیسم
آخرین پرنده را هم رها کردهام
اما هنوز غمگینم
چیزی
در این قفسِ خالی هست
که آزاد نمیشود
صبا دوست
دیوانه است او
که همچنان به کندنِ شب ادامه میدهد
و خُردههای تاریکی را
زیر تخت پنهان میکند
˼السـیِّدةَالشَهیدة˹
آیا خاک،
دهانِ مُردهها را پُر میکند
که آنچه را دیدهاند، نگویند؟
شیلا در جستجوی خوشبختی
در جنگهای زیادی جنگیده است
اما حریفِ تنهاییاش نمیشود
ساغر
دستهای هم را گرفته بودیم
تو در شب قدم میزدی
من
در تاریکی
شیلا در جستجوی خوشبختی
میدانم این مجسمه هم اگر پا داشت
مرا ترک کرده بود
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
تنهاتر از آنم
که واقعیت داشته باشم
NAST2L
ماهی از تُنگ بیرون افتاد
و چون کسی در خانه نبود
و چون هیچکس این صحنه را ندید
زنده ماند
ژنرالیسم
آخرین پرنده را هم رها کردهام
اما هنوز غمگینم
چیزی
در این قفسِ خالی هست
که آزاد نمیشود
Smrldo
انسان دوبار به نادانی میرسد
یکبار پیش از دانایی و یکبار پس از آن؛
و تنها تفاوتِ این دو در پذیرفتن است
لاابالی
در من زنان بسیاری زندگی میکنند نبرد میکنند / و هربار یکی بر دیگری پیروز میشود / با اینهمه در من زنیست که دوستت دارد
ساغر
میریزیم
ریز
ریز
ریز
چون برف
که هرگز هیچکس ندانست
تکههای خودکشیِ یک ابر است
شیلا در جستجوی خوشبختی
شخصیتهایی در مناند
که باهم حرف نمیزنند
که همدیگر را غمگین میکنند
که هرگز دورِ یک میز غذا نخوردهاند
Smrldo
شخصیتهایی در مناند
که همدیگر را زخمی میکنند
همدیگر را میکُشند
همدیگر را
در خرابههای روحم
خاک میکنند
ژنرالیسم
زیباییِ تو
پاییز است
که با کُشتنِ درخت
پدیدار میشود
fateme kshtkr
میخواهم جنازهام بر آب بیفتد
و ساعتها
به ابرها خیره شوم
مُردهام موج بردارد
قایقی باشم
که مسافرش را پیاده کرده است
و حالا بیخیالِ هر چیز
بر این ملافهٔ آبی چُرت میزند
ژنرالیسم
پلکهایش را پایین میکشد
و مثلِ لاکپشتی
در جهانِ سنگیاش ناپدید میشود
شیلا در جستجوی خوشبختی
و شب
از زخمِ روی دستم
به درون میآید
شیلا در جستجوی خوشبختی
میریزیم
ریز
ریز
ریز
چون برف
که هرگز هیچکس ندانست
تکههای خودکشیِ یک ابر است
fateme kshtkr
غروب، جز برای غمگین کردن
به چه درد میخورد؟
Smrldo
انسان دوبار به نادانی میرسد
یکبار پیش از دانایی و یکبار پس از آن؛
و تنها تفاوتِ این دو در پذیرفتن است
Fatemeh Afsharmanesh
غروب، جز برای غمگین کردن
به چه درد میخورد؟
ـ همین!
پرسشی که پاسخ است
تا ابد زنده میماند
پس رهایش کن، بگذار برود!
ساغر
عمقِ آخرین حرفها
مثلِ ایستادن کنارِ درهای
میترساندم
شیلا در جستجوی خوشبختی
جنگل،
تنها یک درخت است
که در هزاران شکل
از خاک گریخته است
GHASEMI
تنهاتر از آنم
که واقعیت داشته باشم
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
زندگی طوری نبود
که بشه کلاً باهاش بیخیالی طِی کرد
تو گفتی: پسر! چیکارش داری
داره واسه خودش، بازیشو میکنه
آخه داشت با تفنگش بازی میکرد
از سرِ اتفاقم
لولهش به سمتِ من بود
nia
من، جهنمِ تواَم!
تو مجبوری
کهنهٔ جهنمت را عوض کنی
و هیچچیز غمگینتر از این نیست
که مجبور باشی
جهنمت را بغل کنی
جهنمت را ببوسی
ساغر
حجم
۳۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه
حجم
۳۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۴,۰۰۰۶۰%
تومان