«ولی تنهایی غمانگیز است.»
«بله، غمانگیز است. اما زندگی چیزهایی بدتر از این هم دارد. عمیقتر از غم، دلشکستگی است.»
seza68
برای راحتی بشر کاری انجام نمیشود. برای تجلیل خدا هم کاری نمیکنند. هزارها راه را با درد و خون و عرق و پرپرشدن زندگیها گشودهاند، کوهها را از وسط شکافتهاند و صخرهها را از بن برانداختهاند، اما برای چه؟ برای اینکه کشیشانی بیایند و در رأس قدرت بایستند تا شاید سلطه «کلیسای» ملوک خود را بیشتر کنند.
seza68
هیچ چیز بهتر از این نیست که کارتان را زیاد مهم نگیرید، چون ذهن و جسم آدم آرام باقی میماند، اما اگر تصورات بزرگ و گنده در سر داشته باشید ممکن است هم ذهنتان سرخورده بشود هم جسمتان.
کاربر ۹۰۸۹۸۹۴
شبها بلند میشدم، به دنبال خواب میگشتم، به او التماس میکردم که برگردد، اما جواب التماسم فقط صدای پنجره بود و غرش طوفان... خواب برنمیگشت!
کاربر ۹۰۸۹۸۹۴
مگر جایی هم هست که ماه قشنگ بهنظر نرسد؟ کدام مکانِ باز یا بستهای است که ماه با چشمهایش آن را متبرک نکند؟
کاربر ۹۰۸۹۸۹۴
کارم شبیه واردشدن به یک بازی بود که نمیبایست آن را باخت. فقط میبایست بازی را برد.
کاربر ۹۰۸۹۸۹۴
او شبیه کشتی شاهواری بود که با امنیت کامل بر دریاهای هموار پیش میرود، با خدمه کامل، و ناخدایی نیرومند و دلیر، بیباک و ماجراجو، که به افقهای دور مینگرد. اما من شبیه قایق نجاتی بودم که بیشتر روزها خشک و تنها در قایقخانهای قدیمی و تاریک افتاده است و فقط هنگامی به آب انداخته میشود که طوفان درمیگیرد و موجها بالا میآیند، ابر آسمان و آب دریا به هم میرسند، و مرگ و خطر به نوبت بر ژرفنای پهناور فرمان میرانند.
کاربر ۹۰۸۹۸۹۴