بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خنده غمگین ترت می کند | طاقچه
تصویر جلد کتاب خنده غمگین ترت می کند

بریده‌هایی از کتاب خنده غمگین ترت می کند

نویسنده:بختیار علی
انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۳.۰از ۱۱ رأی
۳٫۰
(۱۱)
تو ای آنی که از سر سفره‌ها همیشه به مستی برمی‌خیزی، هرگز هوشیاری را نوشیده‌ای؟ هرگز به پای فهم یک زندگی نشسته‌ای، که می‌خواهیم بنوشیمش و برویم، بنوشیمش و سر را پر کنیم از فراموشی زندگی فراموش‌شُدگان، بنوشیمش و برخیزیم و سخن از هر آسودگی‌ای برانیم که دور است از آسودگی درک وجود.
آرزو
که تو از ازل غمگین بودی، خنده غمگین‌ترت می‌کند. که تو از ازل تنها بودی، خنده تنهاترت می‌کند. آن‌که چون من با دردی ژرف به زمین آمده باشد، با خنده خوشبخت نمی‌شود.
عسل
مثل پرنده‌ای که در شمال شکاری را بو بکشد، باید زمان را بو بکشیم. عصری دیگر را بو بکشیم، قرنی دیگر از طلا را، روزگاری تازه از برنز. بهشت همان‌جاست، جایی که همهٔ دانستنی‌ها ما را با آزادی و گُل فریب می‌دهند.
آرزو
در میان همهٔ تفاسیر، جز از باد، جز از صدای آهنین باد، جز از ظلمت تکه‌تکهٔ او بر سفره‌ها، جز شمع او که تنها با هوا می‌افروزد، چیز دیگری نمی‌شنوم. من می‌خواهم کمی بیش‌تر از احساس او را بفهمم هنگامی که دسته‌جمعی پس از عطشی طولانی آن را می‌نوشیم... بعد از جنگی طولانی علیه طوفان‌های خفته آن را می‌نوشیم. من می‌خواهم زمانی که دیگر انسان تشنگی انسان را نمی‌شکند، به همراه دیگر اشیا تشنگی همدیگر را رفع کنیم.
آرزو
ما، غروب را آباد می‌کنیم. حیاتمان تا انتها آغاز است
عسل
من همیشه به آب می‌زنم و جز صدای زخم خود چیز دیگری نمی‌شنوم
Birdy
انسان‌ها در بیش‌تر فعالیت‌هایشان، خود را از پرسش‌های بزرگ و مهم پنهان می‌کنند و زندگی آن‌ها از پرسش دربارهٔ ماهیت زیبایی و معنای زندگی و زمان تهی شده است. انسان‌ها حریصانه در پی رسیدن به نوعی «آسودگی ابلهانه» اند؛ آسودگی که بنیاد آن ناشی از فراموشی اندیشیدن و زیبایی است. سادگی و سطحی بودن به همهٔ ابعاد زندگی نفوذ کرده است.
khazar
خیال به همان اندازهٔ عقل تولیدکننده و سرکش و کاشف است. کشف‌های خیال در تاریخ بشریت اگر ارزشمندتر از کشف‌های عقل نباشد، کمتر نیست.
khazar
در سرزمین پرندگان سفید، می‌توانیم با سکوت خویش از سکوت رهایی یابیم، آن‌جا درختان قبل از مردن سِرّ خویش را مثال روشنایی به شاخه‌هایشان می‌آویزند. گرداب قبل از آن‌که کشتی‌ها را غرق کند، راز خویش را مثل چراغی به آب می‌آویزد، قایق قبل از آن‌که بمیرد مرغان دریایی را مثل شمع روشن می‌کند و روی دل خویش می‌نهد.
آرزو
ما کار می‌کنیم، عرقمان روشنایی را به بار می‌آورد، تشنگی‌مان پر است از نسیم صبح، کار می‌کنیم، سنگ را از ستارگان می‌آوریم. چکش ما روشنایی را راست می‌کند به هنگامی که نور به کج‌واره زاده می‌شود. به هنگامی که فشنگ، خمیده، از تفنگ بیرون می‌پرد، ما نور را راست می‌کنیم. به آهنگران مهتاب را باز می‌گردانیم. از روشنایی چنان محصولاتی بسازیم که خورشیدش ندیده باشد.
ghazal moradi
ما از این‌جا می‌گذریم، فکر نکن عابریم، ما رهگذر نیستیم، برای آن از این‌جا می‌رویم تا بار دیگر از این‌جا نگذریم.
motahhare bagheri
ای بیابان سپید، ما برای خدمت به تو این‌جاییم، برای خدمت کردن به گل‌های نامرئی تو، باری دیگر درخت خیال، در این‌جا سرو امید، زیتون وفاداری می‌کاریم، ای بیابان سپید، ای آنی که برفی جاودان خون تو را سرد می‌کند، شن تو چیست جز گردنبند پارهٔ ابدیت، خرد شدن زمان، تکه‌تکه شدن عشق، خشک شدنِ آسمان به‌سان برگ. ما همراه غبار باران می‌آییم، به افتخار تو شبنم می‌نوشیم، آب می‌نویسیم، فواره می‌خوانیم.
Birdy
ما توشهٔ بسیار می‌خواهیم تا ستاره‌ها را از یاد نبریم،
Birdy
تو خورشید نیستی اما خورشید غمگین است که تو خورشید نیستی، تو خدا نیستی اما خدا غمگین است که تو خدا نیستی.
arghavan
من جلوی دروازهٔ آن اتاق‌های تاریک که یک پنجرهٔ امید و صد دروازهٔ درد دارد می‌ایستم
arghavan
ما ردپای شیرهایی را می‌گیریم که در خواب به سوی روشنایی خیالی، به سوی آن سر نقبی سبز می‌روند. من و تو رد پای جانورانی را می‌گیریم که دودلی و تردید در قدم‌هایشان موج می‌زند، رد پای آن شکارچیانی را می‌گیریم که با صیدهایشان می‌میرند. رد پای ارواح غمگین خویش را می‌گیریم، که قبل از ما از این‌جا غروب کرده‌اند.
motahhare bagheri
ما از این‌جا می‌گذریم، فکر نکن عابریم، ما رهگذر نیستیم، برای آن از این‌جا می‌رویم تا بار دیگر از این‌جا نگذریم.
Birdy
تو که زیر این درخت ستایش سکوت جنگل را می‌کنی، برای این است که فریاد بزنی، تو که به تماشای این آب می‌نشینی، می‌خواهی به خشکی برگردی، تو که به سوی باز شلیک می‌کنی، به سوی پرواز خویش شلیک می‌کنی.
Birdy
رد پای آن شکارچیانی را می‌گیریم که با صیدهایشان می‌میرند. رد پای ارواح غمگین خویش را می‌گیریم، که قبل از ما از این‌جا غروب کرده‌اند.
Birdy
من باغبان آن درختم که از سراب می‌روید
عسل
من که به دیدن گلی می‌میرم، چرا به رگبار می‌کشی‌ام؟
عسل
از آن دم که تو را دیده‌ام در شهر راه می‌روم و مثل گذشته نمی‌توانم غم را فراموش کنم. عاقلانه می‌ایستم و مثال گذشته توان فراموشی دیوانگیِ خویشتنم نیست.
عسل
نگاه خود را آموخت که آسمان را ننگرد، دستش را آموخت به خدا التماس نکند
عسل
نمناک و غمگین است زندگی. من خویش را در مِهی می‌یابم که هیچ شباهتی به زندگی ندارد. سرد است و غمگین زندگی، صدایی از دور سخن از راهی می‌راند در همسایگی زندگی. سخن از پیدا نکردن انسان برای انسان، سرد است و نمناک زندگی و به‌سان مرگ سیبی در دست پاییز
arghavan

حجم

۷۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۹۲ صفحه

حجم

۷۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۹۲ صفحه

قیمت:
۴۶,۰۰۰
تومان