بریدههایی از کتاب روح پراگ
۳٫۷
(۵۸)
در این کشور، همه احساس میکنند که کلاه سرشان رفته است و بنابراین فکر میکنند که حق دارند سر دیگران کلاه بگذارند.
محمد
در پاراگوئه، آرژانتین، اوگاندا، شیلی، ایران، چین، یمن، اتیوپی، اندونزی، پرو، کوبا، افغانستان، و کامبوج؟ چند کشور را میتوان نام برد که در آن مردمان طعم تلخ سپیدهدمان مرگبار را نچشیدهاند، سپیدهدمانی که هرگز نتوانستهاند به تماشایش بنشینند، نفس در سینهشان حبس بوده است، سپیدهدمانی که پیامآوران متعصب مرگ درست در زیر پنجرههای آنها میرقصیدند و پای میکوبیدند؟
سمانه انصاف جو
عده قلیلی متوجه میشوند که تجربه عمیق شادی، زمانی که تجربه عمیق محرومیت وجود ندارد، بهدست نمیآید و محال است.
Amin Asadi
آنها که قربانیان یک نوع خاص از تعصب بودند اکثراً تسلیم تعصبی از نوع دیگر شدند.
FarimahOmidi
قدرتِ ترکیب شده با وحشت منجر به جنون میشود.
Juror #8
زمانی که شمار شهروندان بهظاهر وفادار، آن خدمتگزاران حلقه بهگوش اما غیرخلاق، به اوج خودش میرسد، زمانی که نتیجه انتخابات به طرزی قاطع و یک صدا به نفع رژیم است، آنگاه، به نحوی پارادوکسی، رژیم کمکم ترک برمیدارد. به دلیل کندیاش در نشان دادن واکنش، این بحران سریعآ از حوزه فکری و روحی به سایر حوزههای زندگی سرایت پیدا میکند.
seza68
نوشتن چه قدرت رهاییبخشی به آدم میدهد. نوشتن به آدم این قدرت را میدهد که وارد زمانهایی شوی که در زندگی واقعی دور از دسترس هستند، حتی ورود به ممنوعترین مکانها. فراتر از این، نوشتن این قدرت را به آدم میدهد که هر کسی را به مهمانی خود دعوت کنی.
Amin Asadi
قدرت توتالیتری معمولا منکر میشود که اصلا بحرانی وجود دارد، و میکوشد از این موقعیت به نفع خویش بهره ببرد. یعنی میکوشد هر آن چیزی را که تا همین اواخر یک نیاز معمولی انسانی بود یک امتیاز مهم جلوه دهد، که بهخاطر همین توتالیتاریسم بدل به چیزی نایاب شده است. آنگاه به شهروندانش رشوه میدهد: حق داشتن سقفی بالای سرخود بدل به یک امتیاز میشود، و همچنین حق داشتن غذایی سالم، بهداشت و درمان، اطلاعات سانسور نشده، اجازه سفر، تعلیم و تربیت، گرما، و سرانجام خود زندگی.
Nahal
بارها و بارها، زندگی نشان داد که پیچیدهتر از آن است که حتی باهوشترین افراد بتوانند درکش کنند.
Juror #8
تجربه عمیق شادی، زمانی که تجربه عمیق محرومیت وجود ندارد، بهدست نمیآید و محال است.
FarimahOmidi
مشکلاتی که... من وقت حرف زدن با آدمها دارم ناشی از این واقعیت است که تفکر من، یا بهتر است بگویم محتوای ذهن من، پیچیده در مه است. این تا جایی که به خودم مربوط میشود آزارم نمیدهد؛ حتی بعضآ از این حال خودم خوشم میآید. امّا حرف زدن با دیگران نیازمند توانایی بیان نکتهای است نهفته در حرف آدم، نیازمند حفظ وحدت و انسجام سخن است. و اینها تواناییهایی میطلبد که من ندارم. هیچکس دلش نمیخواهد با منی که در میان تودههای انبوه مه گرفتارم سخن بگوید؛ و اگر این کار را بکند باز نمیتواند این تودههای مه را از کلّهام بیرون براند.
Amin Asadi
این شناخت یا آگاهی که ممکن است همین فردا تو را بکشند عطشی برای هر چه پرشورتر زیستن در آدم بهوجود میآورد
amir mojiry
آنها که قربانیان یک نوع خاص از تعصب بودند اکثراً تسلیم تعصبی از نوع دیگر شدند.
elham
ترس همواره یکی از متحدان وفادار قدرت بوده است.
Juror #8
روح انسانی سربازی وظیفهنشناس خواهد بود اگر که احساس کند کارش فقط رژه رفتن است... بیآنکه بفهمد باید قابلیت دفاع از هر آن چیزی را که پیشتر فتح شده است داشته باشد.
Juror #8
قدرت روح ندارد و اصلا از همین بیروحی مایه میگیرد. قدرت بر این بیروحی استوار میشود و از آن نیرو میگیرد. بیروحی یار غار ترس است. آدمهایی که روحشان را وا گذاشتهاند جسمی بیش برایشان باقی نمانده است، و همین جسم است که نگرانش هستند و وحشتش را دارند. کسانی که روحشان را وا گذاشتهاند میترسند که راحتیهای آن کالبدی که مانده است از دست برود: آرام و آرامش، مادیات، بیزحمتی، و تجملات. آدمهایی که روحشان را وا نگذاشتهاند میتوانند بر ترس فائق آیند چون میدانند که در نهایت این ترس از درون نشئت میگیرد و نه از بیرون. آن کسی که میگذارد اضطراب جهان بیرون جایگزین روحش شود هرگز از مهلکه وحشت نخواهید رهید.
alireza_salarii
هر تلاشی برای رهانیدن انسان درواقع تلاشی است برای رهانیدن او از ترس، برای خلق کردن وضعیتی که در آن انسان بتواند استقلالش را چونان تهدیدی برای جانش نبیند. قدرت هر چه کشندهتر و هر چه تمامتر باشد، هر چه بیشتر انسان را از آزادیاش محروم میکند و وحشت میپراکند.
alireza_salarii
شخصی که انگیزه اعمالش یک ترس دائمی است، صفتی را از دست میدهد که کل فرهنگ از دل آن صفت برمیآید: او خلاقیتش را از دست میدهد، چشماندازش را از دست میدهد. رفتار او را میتوان به رفتار ساکنان شهری محاصرهشده تشبیه کرد. یگانه آرزوی او زنده ماندن است.
Juror #8
از ضعفش بدش میآمد، از شغلش، از عزبماندنش، از زندگیاش، که احساس میکرد سرچشمه گناه است. هر چیز مربوط به خودش را خوار و خفیف میشمرد: روحش با تواناییهایش، استعدادش، آثارش. به جسمش صدمه میرساند، و به فکر این بود که هر آنچه را که نوشته است از بین ببرد.
Juror #8
در این کشور، همه احساس میکنند که کلاه سرشان رفته است و بنابراین فکر میکنند که حق دارند سر دیگران کلاه بگذارند.
Raheleh Rezaei
چه کسی میتواند وحشت شهروندانی محاصره شده در یک شهر را به تصور درآورد، یا وحشت زنانی را که دشمن از دیوارهای خانهشان بالا میرود؟ از آن لحظهای که مفتّشان عقاید وارد شهرهای قرون وسطایی میشدند ترس در هزاران رختخواب لانه میکرد. و چه میتوان گفت درباره اضطراب خانوادههای یهودی در آن روزی که آن قوانین نژادی هیولایی به اجرا گذاشته شدند؟ و چه میتوان گفت از وحشت سیاهپوستانی که شعلههای آتشی را میدیدند که کوکلوکسکلانها بر میافروختند؟
Juror #8
قدرتِ آن بیقدرتهای سابق غالباً سبعانهتر از قدرت آنهایی است که از قدرت ساقط شدهاند، چون اگر چه اینان اکنون زمام حکومت را بهدست گرفتهاند، باز همچنان ترس و وحشت در دلشان لانه دارد.
Juror #8
جامعه مدرن در تلاش برای سازمان دادن بیشترین نیروها برای «غلبه بر طبیعت»، «غلبه بر دشمنانش»، برای «هر چه بیشتر کردن»، یا برای «دفاع از آنچه بهدست آمده است»، یک ساختار اداری، نظامی، و امنیتی بینهایت عظیم را تدارک دیده است. اینها قرار بود در خدمت جامعه باشند، در خدمت شهروندان و همه افراد، همه افرادی که قرار بود به عنوان منشاءِ قدرت جامعه مدرن شناخته شوند، ولی در عمل صرفآ قدرت را به این ساختارها تفویض کردند.
Juror #8
«(فرهنگ یعنی) دانستن چیزی درباره تجربهها، دانش، و ارزشهایی که بشریت تاکنون بدان دست یافته یا خلق کرده است ــ و سفتکردن زمین زیرپای خود، مبادا که بلغزیم و از این سطح پایینتر برویم.
Juror #8
«چه بخت بلندی است فهمیدن اینکه زمینی که بر آن ایستادهای نمیتواند بزرگتر از مساحتی باشد که پاهایت روی آن قرار گرفته است.»
Juror #8
«احساس میکند در این جهان زندانی است؛ احساس میکند محبوس است؛ اندوه و کرختی بر او غلبه میکند؛ از خیالهای جنونآمیز زندانیان حال تهوّع دارد، و هیچ چیز تسلایش نمیدهد. دقیقآ به این دلیل که تسلا برای او چیزی بیش از یک تسلّای شکننده و سردردآور در برابر واقعیت خشن محبوس بودن نیست.»
Juror #8
«هیچکس صرفآ از دانستن خرسند نمیشود، آدمی باید بکوشد مطابق آنچه میداند رفتار کند. با اینهمه، او نیروی این کار را نداشت، و بنابراین میبایست خودش را ویران کند، اگر چه این خطر هم وجود داشت که حتی نیروی همین کار را هم نداشته باشد، و در عین حال هیچ کار دیگری نمیتوانست بکند الّا تلاش در راه همین افراطیترین تجربه.»
Juror #8
زندگیهایی که پر از عمل نیستند، و در عوض صرف دروننگری میشوند، روزبهروز بیشتر غیرقابل درک میشوند و غیرقابل تعریف، و هرچه بیشتر خصمانه. این زندگیها منشأ اضطراب و فرسودگی هستند.
Juror #8
من نمیتوانم عالمانه فکر کنم؛ افکار من صاف به یک دیوار برمیخورند. میتوانم جوهر چیزها را در انفرادشان درک کنم، امّا اصلا نمیتوانم تفکری منسجم و بیگسست داشته باشم. حتی قادر نیستم یک داستان را درست نقل کنم؛ درواقع، من اصلا بهندرت حرف میزنم...»
Juror #8
تساهل و تسامح هرگز نباید به معنای تساهل و تسامح در برابر عدم تساهل و تسامح باشد، تحمل آنهایی که آماده شدهاند آزادی را محدود بکنند یا حتی حق زندگی کسان دیگر را بگیرند حتی اگر توجیهش شریفترین اهداف باشد، روا و جایز نیست.
alireza_salarii
حجم
۱۹۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
حجم
۱۹۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان