- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب بندها
- بریدهها
بریدههایی از کتاب بندها
۳٫۹
(۱۳۵)
«محترمانه رنج کشیدن کار سختیه.»
fatii.ebii
دوست داری بدانی من چی فکر میکنم؟ من فکر میکنم تو هنوز نفهمیدهای با من چهکار کردهای. مثل این است که دست بکنی ته حلقم و آنقدر بکشی، بکشی، بکشی تا قلبم از جا دربیاید.
HaleH.Eb
(چه بر سر جملههای قشنگی میآید که وارد ذهنمان میشوند؟ چهطور ما را سر شوق میآورند، و بعد چهطور معنایشان را از دست میدهند، یا غریبه میشوند، یا خجالتآور، یا مضحک؟)
lali
یک جا واندا میگوید که عشق فقط «ظرفی است که همهچیز را توش میچپانیم.» در اصل، محفظهای، ظرفی توخالی است برای توجیه رفتارها و انتخابهای ما. مفهومی که تسکینمان میدهد، و معمولاً فریبمان هم میدهد.
Mehri Jabrailian
به خیال من چون زمانی مجذوبم شده بودی، همیشه مجذوبم میماندی. واقعاً باور داشتم احساسات واقعی هیچوقت عوض نمیشوند، بهخصوص در زندگی مشترک
maryam
«محترمانه رنج کشیدن کار سختیه.»
lali
از کتابهای عامهپسند یک مشت حرف و نکته درمیآوری که برای ملت جذابیت دارد و کارت را راه میاندازی
کاربر ۱۸۸۰۶۴۳
شاید هم اعتراضم کلیتر بود، اعتراض به میلِ شدید و فراگیر برای اینکه به هر چیزی که هوس میکنیم برسیم، بدون اینکه اهمیت بدهیم خطری دامن دیگری را میگیرد، و آسیب میزند
fafa
وقتی ترکم کردی عذاب کشیدم، بیشتر به خاطر اون بخشی از وجودم که بیخود و بیجهت واسه تو قربانی کرده بودم. وقتی هم که دوباره تو زندگیم قبولت کردم، فقط برای این بود که چیزی رو که ازم گرفته بودی پس بگیرم. ولی زود فهمیدم بعیده بتونم چیزی رو که باید بهم برمیگردوندی از توی کلاف گوریدهٔ تلاطمهای درونی و خواستهها و نیازها و احساسات پیدا کنم.
بهار
بندها رمانی است پُر از قوطی، چه واقعی و چه نمادین. ولی صرف اینکه قوطیها حیوحاضرند دلیل نمیشود چیزهایی گم نشوند.
zahra rahimzadeh
بیسابقه بود. حالا داشت خودش را به خاطر من از بین میبرد. بااینحال، من این خودویرانگریِ او را مجوزی میدیدم برای اینکه باز هم از او بیشتر فاصله بگیرم
Faezeh
این پدر و مادرمون هستند که باید جبران کنند. به خاطر اینکه مغز و احساساتمون رو نابود کردند.
ghazaleh
حالا دیگر به عکسهای دیجیتالی عادت کرده بودم. با واندا یک دنیا از این عکسها در کامپیوتر داشتیم: صدها عکس از کوه و مزرعه و پروانه و گلهای سرخ شکوفا یا غنچه و ساحل دریا و شهر و بنای یادبود و تابلو نقاشی و مجسمه؛ و صدها عکس از بستگانمان، دوستان سابق فرزندانمان، دوستپسرها و دوستدخترهای تازه، نوههایمان در همهٔ مراحل رشد، و حتی دوستان نوههایمان. خلاصهاش اینکه هیچوقت کسی زندگی را اینطور جزءبهجزء ثبت نکرده. زمان حال موجود بود و گذشتهای که تا حال کش آمده بود: چه بهتر که گذشتههای دور را به حال خود وامیگذاشتیم.
Zahra sadat
به جای
اینکه بگوید دوستتان دارم، حساب پستبانک و حساب بانکی را پُر میکرد
MIEL
اشتباهش این بود که نفهمید وقتی دست به کاری زدی که به آدمها صدمه میزنه و تا عمق وجودشون رو نابود میکنه، یا اونها رو میکُشی، یا درهرحال یک جوری تا ابد نابودشون میکنی، دیگه راه برگشتی نیست.
Mostafa F
نوشتن راهی است برای نجات دادن زندگی، برای شکل و معنی بخشیدن به آن. چیزی را که پنهان کردهایم آشکار میکند، چیزی را که نادیده گرفتهایم، یا نصفهونیمه به یاد میآوریم، یا انکارش کردهایم نبش قبر میکند. یک شیوهٔ تسخیر است، محکم نگه داشتن، ولی از سوی دیگر، شکلی از حقیقت، و رهایی هم هست.
Bluelily
اگر یادت رفته، آقای عزیز، بگذار یادت بیندازم: من زنت هستم.
HaleH.Eb
من فکر میکنم تو هنوز نفهمیدهای با من چهکار کردهای. مثل این است که دست بکنی ته حلقم و آنقدر بکشی، بکشی، بکشی تا قلبم از جا دربیاید. یعنی متوجه نیستی؟
مائده
شک ندارم اول او بوده که تو را بوسیده. میدانم که از تو برنمیآید اینجوری پا پیش بگذاری؛ نخ میدهند و تورت میکنند، وگرنه تو که خودت قدم از قدم برنمیداری. حالا هم گیجومنگی. وقتی داشتی به من میگفتی «با زن دیگهای بودهم»، قیافهات داد میزد گیجومنگی.
مائده
بچهها میچسبند بهت تا یادت بندازند که نمیتونی. هستند. لازمت دارند، مارهای حرصدرآرِ درندهای که پیچوتاب میخورند و محکم دورت چنبره میزنند. هر کاری برای خوشحال کردنشون بکنی، همیشه باز هم کمه.
ghazaleh
چرا به خود زحمت میدهیم و دست به خلق ساختارها میزنیم، اگر بناست چندی بعد از آنها بیزار شویم، بگریزیم، و دستآخر دوباره خرابشان کنیم.
asoo
ببینم، مگر از اساس نیازت نبود که حرف اول را میزد؟ مگر به همین خاطر نبود که گذاشتی رفتی و زندگی را از ما سلب کردی؟
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
ولی درد آن سالها فروکش نکرد، درد دنبال راههای درروِ دیگری بود. واندا همچنان رنج میکشید، رنجی که رنگ بیطاقتی داشت. رنج میکشید و عصبی میشد، رنج میکشید و تندخو میشد. رنج میکشید و صدایش رنگ توهین میگرفت، رنج میکشید و یکدندگی میکرد.
Bluelily
خودم رو بهت گره زدم. جوون بودم، حس میکردم جذبت شدم، نمیدونستم جذب شدن چهقدر چیز تصادفیایه
Mephisto
عشق فقط یه ظرفه که ما همهچی رو توش میچپونیم. زیاد دووم نیاورد. نه به چشمم تحفهای بودی، نه عشق سوزانی. فقط باعث شدی خودم رو یه زن بالغ ببینم: زندگی مشترک و خوابیدن و بچه
Mephisto
آن روز آن سپرِ بیتفاوتیای که در کودکی و نوجوانیام برای مقابله با چنین صحنههایی برای خودم ساخته بودم در هم شکست. زجر مادرم که حواسم را از آن پرت میکردم ــ نارضایتی، خشم، و گاهی هم نفرت از شوهری که با او زندگی میکرد ــ با قدرتی بیسابقه به سمتم یورش آورد.
Z.B
تعجبی نداشت که خودم را در هیچیک از آن علامتهای تعجب و خط و دایرهها پیدا نکنم (چه بر سر جملههای قشنگی میآید که وارد ذهنمان میشوند؟ چهطور ما را سر شوق میآورند، و بعد چهطور معنایشان را از دست میدهند، یا غریبه میشوند، یا خجالتآور، یا مضحک؟) کتابها را گذاشتم کنار و نشستم به پُر کردن کارتنها و پوشهها با برگههای جورواجور، یادداشتهای مطالعاتیام، دفترچههای رمانها و داستانهای کوتاهی که پیش از بیستسالگی نوشته بودم، یک عالمه بریدهروزنامه از مطالبی که منتشر کرده بودم یا حرفهایی که دیگران دربارهام نوشته بودند. کنار این حجم انبوه کاغذ، چندین ریل صوتی از برنامههای رادیو را روی هم گذاشتم، کاسِتها و دیویدیهایی که رویشان صدا و فیلم من در روزهای اوجم در رادیو و تلویزیون ضبط شده بود ــ چیزهایی که واندا، بدون اینکه علاقهٔ خاصی به کارم نشان بدهد، با جدیت نگه داشته بود. حالا همهچیز آنجا بود: همهٔ جستوجوها و کشفها و آن چیزهای فراوانی که شاهدی بود بر اینکه زندگی کموبیش درازم را چگونه سپری کرده بودم. آیا من آن چیزها بودم؟
tarannom
بعدش هم نتیجه گرفتی که یا ما باید شکل قدم برداشتنمان را عوض کنیم تا از نو لذت شروع دوباره را کشف کنیم، یا اینکه خودمان را محکوم کنیم به دلهرهٔ همیشگی از معمولی بودن.
ساقی ساقرچی
گاهی وقتها واقعاً عقلت پارهسنگ برمیدارد.
مائده
وقتی دست به کاری زدی که به آدمها صدمه میزنه و تا عمق وجودشون رو نابود میکنه، یا اونها رو میکُشی، یا درهرحال یک جوری تا ابد نابودشون میکنی، دیگه راه برگشتی نیست.
ghazaleh
حجم
۱۹۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۶ صفحه
حجم
۱۹۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۶ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان