بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تخم شر | طاقچه
تصویر جلد کتاب تخم شر

بریده‌هایی از کتاب تخم شر

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۷از ۱۰ رأی
۲٫۷
(۱۰)
پنهانکاری آدم را سنگین می‌کند و محتاط و البته ترسو.
محمد
از ناتوانی به ناتوانی. به دنیا که می‌آییم تا مدت‌ها حتی نمی‌توانیم مگسی را از خود دور کنیم، به کهنسالی هم که می‌رسیم دوباره ناتوان می‌شویم. آن وسط هم فقط رنج می‌کشیم و، از آن رنج بدتر، با خاطره آن ناتوانی اولیه و با هراس از ناتوانی بعدی زندگی می‌کنیم.
محمد
قصه آدم‌ها از خود آدم‌ها بیشتر عمر می‌کند. مردم هم قصه‌ها را از آدم‌ها بیشتر دوست دارند.
محمد
بزرگ‌ترین راز هستی مرگ است و این دشمنی آدمیان با مرگ تا وقتی مرگ راز است پابرجاست.
محمد
گرگِ آدمیزاد زمان است، بی‌خیال آدم می‌شود، آدم هم بی‌خیال او می‌شود، بعد ناگهان سر بلند می‌کند آدمیزاد و رخ به رخ می‌شود با زمان
محمد
وقتی به قیامت فکر می‌کرد اولین صحنه‌ای که مقابل چشم‌هایش پدیدار می‌شد تف کردنِ زمین بود. زمین مرده‌هایش را تف می‌کرد بیرون.
محمد
سهراب به جیغ و داد و ناسزاهای فرخنده جواب نداد. آن لحظه نه، اما بعدها فکر کرد حرف‌های فرخنده پربیراه هم نبودند. چرا بایست عمل به‌غایت شخصی وازکتومی را بر سر این و آن می‌زد؟ مگر این‌که بیماری خودنمایی داشته باشد که داشت.
Faran
در آن برهوت تا چشم کار می‌کرد، بوته‌های خار و درمنه بود و سنگ و از آدمیزاد هم خبری نبود، که هر جا او نباشد همه‌چیز در امن وامان است.
محمد
جهان بدون راز جای نکبت و حوصله‌سربری است. اگر این جهان زیباست و ارزش همزیستی دارد به خاطر این است که مثل یک پری‌رو هر لحظه وجهی از خود را، بخشی از وجود خود را، بر آدمی آشکار می‌کند
محمد
گفته بود یک مستند دیده که در آن گرگ‌های ماده راه ورسم شکار را با بازی با خرگوش‌ها به بچه‌هایشان یاد می‌دهند. حمله می‌کنند، بعد برمی‌گردند و بی‌خیال خرگوش می‌شوند و زمانی که خرگوش از پناهگاهش بیرون می‌آید، این بار با بچه‌گرگی مواجه می‌شود که آماده دریدن اوست. گفته بود گرگِ آدمیزاد زمان است، بی‌خیال آدم می‌شود، آدم هم بی‌خیال او می‌شود، بعد ناگهان سر بلند می‌کند آدمیزاد و رخ به رخ می‌شود با زمان.
Faran
گفته بود یک مستند دیده که در آن گرگ‌های ماده راه ورسم شکار را با بازی با خرگوش‌ها به بچه‌هایشان یاد می‌دهند. حمله می‌کنند، بعد برمی‌گردند و بی‌خیال خرگوش می‌شوند و زمانی که خرگوش از پناهگاهش بیرون می‌آید، این بار با بچه‌گرگی مواجه می‌شود که آماده دریدن اوست. گفته بود گرگِ آدمیزاد زمان است، بی‌خیال آدم می‌شود، آدم هم بی‌خیال او می‌شود، بعد ناگهان سر بلند می‌کند آدمیزاد و رخ به رخ می‌شود با زمان.
Faran
گرمای مادری نداشت. همان‌طور که شور زنی نداشت، مثل اناری که آبش را کشیده باشند یا سر شاخه پوک شده باشد.
Faran
تن صدایش مثل معلم‌ها بود. مقتدر و تعلیمی و خرفرض کن. همه را خر فرض می‌کرد و نادان و محتاج یادگیری و خودش را هم روشنفکری می‌دید که همه‌جوره باید الگو باشد برای خیل مخاطبانش.
Faran
بچه را هم برای پرملاط کردن حال می‌خواست. به سهراب می‌گفت وقتی زمان حال را پرملاط کنی، زمان فربه می‌شود، گسترده می‌شود و نمی‌گذرد یا اگر بگذرد، آنچه از آن باقی می‌ماند مشتی خاکستر بدون گرما نیست، از آن خاکسترهایی است که می‌تواند تا مدت‌ها قوری چایت را گرم نگه دارد.
Faran
زندگی‌اش را گرفت کف دستش، چون پولش را گرفته بود کف دستش. گورانی‌ها که این‌طور می‌گفتند. برای آن‌ها زندگی مساوی با پول بود. وقتی سهراب پولش را گذاشته بود کف دستش و داشت آن را برای ساخت فیلم سینمایی یک فیلمساز آماتور به او تقدیم می‌کرد، در واقع زندگی‌اش را گرفته بود کف دستش و داشت آن را به این و آن تعارف می‌کرد. دو سال بعد فهمید گورانی‌ها پر هم بیراه نمی‌گفتند.
Faran

حجم

۴۵۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۷۱ صفحه

حجم

۴۵۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۷۱ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان