بریدههایی از کتاب مصاحبه های کوتاه با مردان کریه
۱٫۸
(۱۳)
«یک زمانی معلمی داشتم که میگفت کار داستانِ خوب این است که بههمریختگی را آرام کند و آرامش را به هم بریزد. حدس میزنم بخش بزرگی از هدف داستانهای جدی این است که به خواننده، که مثل همهی ما در کاسهی سرش منزوی شده، دسترسیِ خیالی به دیگر آدمها بدهد… همهی ما در این جهان بهتنهایی رنج میکشیم، همدلیِ واقعی ممکن نیست… اما اگر تکهای از داستان بتواند به ما این تخیل را بدهد که درد شخصیتی را بشناسیم، آن وقت ممکن است خودمان هم راحتتر بتوانیم تصور دیگران از دردهای خودمان را بشناسیم. این تجربهای بالنده و رهاییبخش است؛ از تنهایی ما، درون خودمان، کم میکند.»
کاربر ۱۳۱۸۴۴۳
همیشه فکر میکنم “اگه نتونم چی؟” بعدش همیشه فکر میکنم “اه، گندش بزنن فکرش رو نکن.” چون به هر چی که فکر کنی ممکنه واقعاً اتفاق بیفته. حالا نه که زیاد هم اتفاق افتاده باشهها. ولی میترسم بیفته. همهمون میترسیم. هر کی بگه نمیترسه، خودش داره از ترس زهرهترک میشه. همه همیشه میترسن نکنه نتونن.
saray
تولدت مبارک. امروز روز بزرگی است، به بزرگیِ سقفِ تمامِ آسمان جنوبغربی. تصمیمت را گرفتهای. تختهی پرش آنجاست. میخواهند زود برگردند. برو بالا و کارت را بکن.
از شر آبیِ تمیز خلاص شو. رنگپریدهای، کرخت و سبک، نرم، بندبندِ انگشتانت چروک. بخارِ بوی زیادی تمیزِ استخر توی چشمهایت میرود؛ نور را به رنگهای ملایم میشکند. با کونهی دست به سرت بکوب. یک طرفش پژواک خفهای دارد. سرت را یکوری کن و لِیلِی کن ــ گرمایی ناگهانی و لذتبخش در گوش، و آبِ گرمشده در مغزْ روی حلزون بیرونی گوشَت خنک میشود. میتوانی آهنگهای زیرتر و زمختتر را بشنوی، فریادهای نزدیکتر، یکعالم جنبوجوش در یکعالم آب.
saray
پس در کلِ این زمان، زمان میگذشته. نمیتوانی با قلبت زمان را بکُشی. هر چیزی زمان میبرد. زنبورها باید خیلی تند بجنبند تا ساکن بمانند.
آهای بچهجون مرد میگوید آهای بچهجون حالت خوبه.
روی زبانت گلهای فلزی میشکفند. دیگر زمانی برای فکر کردن نداری. حالا که زمان هست دیگر زمانی نداری.
saray
فکر میکنی که باید به این چیزها فکر کرد. در نهایت شاید هم اشکالی نداشته باشد بدون فکر کاری ترسناک بکنی، اما نه وقتی آن چیزِ ترسناک خودِ فکر نکردن باشد. نه وقتی فکر نکردن غلط از آب درمیآید. از جایی به بعد، کارهای غلطِ کورکورانه روی هم جمع شدهاند: تظاهر به بیحوصلگی، سنگینی، پلههای باریک، دردِ پا، تکههای بریدهبریدهی فضا در نردبان که فقط با ناپدید شدنی زمانبر در هم ادغام میشوند. بادِ روی نردبان که کسی انتظارش را نداشت. آنجور که تخته از سایه به نور پیشرَوی کرده و نمیتوانی تهش را ببینی. باید بتوانی وقتی همهچیز یک جورِ دیگر از آب درمیآید فکرت را به کار بیندازی. این یکی باید اجباری شود.
saray
اما خودم درون خودم داشتم از وسوسه هلاک میشدم. حتم دارم همه میدانید، دشوار است که لطفی در حق کسی بکنید و مترصد این نباشید که او ملتفت شود هویتِ واقعی آن شخصی که لطف کرده شما هستید، و نخواهید قدردانی و تأیید آنها را حس کنید و به هزاران نفر بگویید در حق آنها این لطف را «انجام دادهاید» و بسیاری از آدمها شما را در جایگاه یک انسان نیکوکار بشناسند. مثل نیروهای تاریکی، اهریمنی و یأس در کلِ این جهانِ عظیم، چنین وسوسهای میتواند هرازچندی طاقت آدم را طاق کند.
saray
حجم
۴۱۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۰۳ صفحه
حجم
۴۱۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۰۳ صفحه
قیمت:
۶۸,۰۰۰
۳۴,۰۰۰۵۰%
تومان