من درِ صدف حلزونیام را به روی خود محکم بستهام
پس چگونه صدای تو نفوذ کرده است
رِ
ای غریبه...
باور مکن وقتی به تو میگویم
فراموشت کردهام،
و اینکه سینهی تو دیگر آشیانهی من نیست
و اینکه چشمانت دیگر افق من نیست
و اینکه خشم تو گیوتین من نیست...
زیرا قلب من همواره گویی زرین است
که میغلتد
بر پلههای طبع تو
و میدانهای هوشیاری و بارانهای روزهای تو...
Hasti.hdd
هیچ قطرهای در موج
قادر نیست که به سوی ذرهی شنی برگردد که قبلاً
او را دربرگرفته بود
رِ
من علیه تو اعلانِ عشق میدهم
علیه تو اعلانِ صلح میدهم
علیه تو اعلانِ اشتیاق میدهم
علیه تو اعلانِ عفو میدهم
بیهیچ پشیمانی
چرا که من جسمم را و روحم را به تو بخشیدم.
Hasti.hdd
و قلب تو برای نور و ظلمت گسترده میشود
و برای همهی طیفهای نور و سایه...
رِ
روزگار ما
چونان درخت پیچک دوزخی،
در پیرامون اعصابم رشد میکند
رِ
اندوهی بیپایان به من هجوم میکند
و من شریانی میشوم خونبار
در جنگل تاریک اشتیاق...
و برخلاف آنکه دیدار فراخواهد رسید
من بیهوده به فراق رشوهمیدهم
برای آرزوی دیدار
F.saljoughi
ای کسی که به تیررسِ فریاد نزدیکی
و از تیررسِ عمر به دور!
من علیه تو اعلانِ عشق میدهم
من علیه تو اعلانِ صلح میدهم
من علیه تو اعلانِ عفو میدهم
برخلاف آنچه که بود
و آنچه خواهد بود!...
Hasti.hdd
و قلب تو برای نور و ظلمت گسترده میشود
و برای همهی طیفهای نور و سایه...
رِ