بریدههایی از کتاب مهمان انقلاب
۲٫۲
(۶)
شاید متجاوزان، هر کسی که بودند، هنوز به بخش ارتباطات، که در ساختمان کنسولگری سفارت قرار داشت، دست نیافته بودند. خوب میدانستم که درِ امنیتی بزرگ فولادی آنجا میتواند آن بخش ساختمان را به گاوصندوق تبدیل کند
Hossein Da
دلایل زیادی برای پیروزی این انقلاب وجود داشت: جنبش بهغایت مردمی بود. تقریباً هشتاد و پنج درصد مردم از آیتالله روحالله خمینی در بازگشتش از تبعید و از پاریس حمایت میکردند و این حمایت در میان تمام طبقات جامعه وجود داشت. روشنفکران تحصیلکرده، فقرا، یهودیان، آشوریان، ارامنه و جامعهٔ مسیحیان همگی موافق تغییر بودند. مردم از اقدامات سرکوبگرانهٔ شاه، بهخصوص از ساواک، پلیس مخفی خوفناک او، جانبهسر شده بودند. انقلاب بدون خونریزی زیاد به موفقیت رسیده بود و مسئول بیشتر خونهایی که ریخته بود سربازان شاه بودند
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
میانهروها بهشدت نگران از دست دادن نفوذشان بودند. آنها شاهد این بودند که فوقمحافظهکاران قدرت را در اختیار میگیرند، دلمشغولی برای راهسازی و مدرسهسازی و بنا کردن مراکز درمانی جدید را به کنار میگذارند و با سوءاستفاده از تب مذهبی، که کشور را درمینوردید، انتقام و قدرت مستبدانه را جایگزین آن میسازند. از نظر فوقمحافظهکاران، انقلاب به همهٔ اهدافش نرسیده بود و بدون تردید از نگاه آنها مهمترین این اهداف این بود که امریکاییها باید بروند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
روی دیوار، نگاهم به پوستری از یک گل سرخ تنها افتاد که از زمان مرگ طالقانی، یکی از روحانیان مورداحترام انقلاب اسلامی، آنجا آویزان بود. یکبار دیگر حسرت خوردم که ایکاش صدای معتدل او اینقدر ناگهانی خاموش نمیشد! آهی کشیدم و حسرت خوردم که ایکاش دیدگاههای خردمندانهٔ او میتوانست به این هتاکی بیوقفه به امریکا و امریکاییها و هر آنچه امریکایی است فایق شود! او دوست ما نبود، اما مردی دوراندیش بود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
درحالیکه «کارشناس» مشغول چرخاندن و تماشای انگشترها بود، پرسیدم: «برای چی؟» با خودم فکر کردم: انگشترها باج زیادی در ازای آزاد شدن نیستند. بعد فهمیدم دنبال ابزارهای سرّی میگردند، شبیه آنهایی که جیمز باند استفاده میکرد. نمیتوانستم سرگرم شدنم از این ماجرا را پنهان کنم. اگر شرایط اینقدر مخاطرهآمیز نبود، کل این ماجرا میتوانست بامزه باشد. نهایتاً برادران انگشترهایم را پس دادند و بیرون رفتند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
صدای بلند و تیز اذان، که مسلمانان را به عبادت فرامیخواند، به یادم آورد که روز به سر آمده و غروب پیشِ روی ماست. اندیشیدم: من هم باید نماز شامگاهیام را بخوانم و خدایم را ستایش کنم
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
به جمعیتِ از خودبیخودی فکر کردم که پشت دیوارهای سفارت فریاد میکشید. اگر یکی از دانشجویان آسیب میدید، هر کاری از آنان برمیآمد.
این «دانشجویان» قهرمانان عینی انقلاب بودند، نیمهخدایان، نخبگان ملتی که به شهادت عشق میورزد. دعا کردم: «خدای بزرگ، لطفاً نذار هیچکدومشون بمیره!»
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
اینکه هرگز ازدواج نکرده بودم برایشان اصلاً باورکردنی نبود و موضوعی بود که دوباره و دوباره به آن برمیگشتند. «آخه چرا؟» و من برحسب حسوحال خودم و اینکه با چه کسی صحبت میکردم، جوابهای مختلفی میدادم. دیدگاه امریکاییام در احترام به حریم شخصی کاملاً به چالش کشیده شده بود!
پرسشهایشان دربارهٔ سنوسال، هزینههای زندگی در امریکا و تأهل و تجرد، خیلی هم برایم غیرمنتظره نبود. در کلاسهای زبانآموزی، معلم فارسیمان گفته بود که چنین کنجکاویهای بیپردهای در ایران مرسوم است و بیادبانه محسوب نمیشود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
اشتباهم این بود که یکی دوبار عطسه کردم، و خواهرها از ترس اینکه سرما خورده باشم تا صبح چهار پنج پتو رویم کشیده بودند. از شدت گرما، تعرق و ناراحتی از خواب بیدار شدم. به ذهنم رسید: تنها خطری که اینجا هست مرگ بر اثر خفگی است.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
از احترامی که اسلام برای زنان ازدواجنکرده قایل است آگاه بودم و بنابراین نگران آن نبودم که برادرها آزارم دهند. آنها حتی موقع انتقالم از یک اتاق به اتاق دیگر به من دست نمیزدند. همیشه یکی از خواهرها را صدا میکردند یا با کشیدن نوک دستمال گردنم مرا به دنبال خود هدایت میکردند
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
برادر همچنین سؤال کرد که آیا به چیزی نیاز دارم؟ معلوم بود که آیتالله گفته است آن شب هر چه میخواهیم برایمان فراهم کنند.
«بله، یه ملافه و جوراب و کرم صورتم رو میخوام.» ملافه و کرم صورت زود به دستم رسید. اما پیدا کردن جورابی که اندازهام باشد مقدور نشد.
در آن شب کریسمس خطاب به خانوادهام نوشتم: «در طول زندگیام تقریباً هر سال به مناسبت کریسمس کتابی هدیه گرفتهام. امسال هم همینطور بود. اما امسال بهترین کتابها را دریافت کردم، کتاب مقدس.»
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
پسر آیتالله به دیدنم آمد. دوربینها همهجا پراکنده بودند، اما او بهصراحت گفت که نمیخواهد تصویری گرفته شود. آنسوی اتاق روبهروی من نشست و با ملایمت حالم را پرسید و اینکه آیا با من بدرفتاری شده است.
همان جواب همیشگی را دادم. «دانشجوها نیازهای جسمیام رو بهخوبی برآورده میکنند. جام گرمه و غذای زیادی در اختیارم میذارن.»
بهشدت دلم میخواست به آنسوی اتاق بدوم، خودم را در بغل این مرد کوچکاندام بیندازم و گونههایش را نوازش کنم. ریش بسیار انبوهی داشت که صورت گرد و کودکانهاش را برجستهتر میکرد.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
حمید و به دنبال او یکی دیگر از دانشجویان و آقای خامنهای، امامجمعهٔ تهران، وارد شدند. بهسرعت سرپا ایستادیم. سرآستینها و پیراهنهایمان را پایین کشیدیم و دکمههایمان را بستیم.
برای خوشامدگویی گفتیم: «سلام.»
او پاسخ داد: «سلامعلیکم.» و به فارسی ادامه داد: «حالتون چهطوره؟»
براساس الگویی که در اولین جلسهٔ کلاس فارسی یادمان داده بودند، پاسخ دادیم: «خوبم، ممنون. شما چهطورید؟»
حمید توضیح داد که آن روحانی آمده تا جویای حالمان شود و ببیند آیا به چیزی نیاز داریم و آیا دانشجویان با ما خوب رفتار میکنند. من پاسخگویی را به اَن واگذار کردم.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
او به انگلیسی جواب داد: «شرایط جسمیمون خوبه، ممنون. دانشجوها سعی میکنند چیزهایی رو که نیاز داریم برامون فراهم کنند، اما ما همیشه در ترس به سر میبریم.»
حمید ترجمه کرد: «میگن حالشون خوبه. دانشجوها ازشون خوب مراقبت میکنند. اما همیشه یهکم عصبی هستند.»
اَن اینبار به فارسی مداخله کرد. «ببخشید، من نگفتم عصبی، گفتم وحشتزده.»
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
همه در سکوت فرورفتند.
بالاخره آقای خامنهای سکوت سنگین را شکست. «خوشحالم که میشنوم دانشجوها باهاتون خوب رفتار میکنند. به محض اینکه دولت ایالات متحده شاه رو برگردونه، شما به خونه برمیگردید. ما امیدواریم که این اتفاق بهزودی بیفته. تقصیر دولت خودتونه که شما هنوز اینجایید.»
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
در اوج همهٔ این تنشها یک کارتپستال بیربط از یکی از همکارانمان در وزارت امورخارجه دریافت کردیم که میگفت از پرداخت مالیات بر درآمد معاف هستیم! از این خبر غافلگیر شدیم و بابت آن سپاسگزار بودیم، اما در آن لحظه برایمان کاملاً بیاهمیت به نظر میرسید.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
مردهای ایرانی هیچوقت دوست نداشتند ببینند که ما خودمان وسایل را حمل میکنیم، اما معمولاً وقتی این کار را به آنها میسپردیم وسایل را جای اشتباهی میبردند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
پولهایی که این مؤسسه جمعآوری میکند صرف کمکهزینهٔ تحصیلات دانشگاهی فرزندان هشت مردی میشود که در عملیات نجات جانشان را از دست دادند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
در مقابل چشمانم یکبهیک از اتوبوس پیاده شدند و با عبور از برابر جمعیتی از دانشجویان، که شعار میدادند و هو میکردند، و زیر نور زنندهٔ دوربینهای تلویزیونی، به طرف هواپیماها هدایت شدند. تازه آن موقع بود که دو هواپیمای خطوط هوایی الجزایر را دیدم که آرام و متین روی باند به انتظار ایستاده بودند. پس واقعیت داشت؟ دانشجویان هنوز با مشتهای گرهکرده در هوا شعار میدادند: «مرگ بر امریکا، مرگ بر کارتر.» و حالا یک شعار جدید: «مرگ بر ریگان.»
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
نظر میرسید همه نگران سلامت جسمی و روانی ما هستند. بیشتر داستانها دربارهٔ بدرفتاری با ما را نشریات ساختهوپرداخته بودند و این داستانها پخش میشد. همه میخواستند بدانند که ما چگونه فشار ناشی از زندانی بودن در این مدت طولانی را تاب آوردهایم. از اینکه میتوانستم به مردم بگویم حالم خوب است و از توفان جان سالم به در بردهام خوشحال بودم. وقتی از من میپرسیدند چگونه این کار را کردهام، برایشان توضیح میدادم که چهطور دست خداوند در این مدت به همراهم بوده است.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
قیمت:
۷۲,۰۰۰
تومان