بریدههایی از کتاب زندگی در پیش رو
۳٫۸
(۸۴)
هرگز به قدر کافی بچه نبودم
pejman
البته او هرگز نمیتوانست کاملاً آسودهخاطر باشد چون برای آسودگی کامل باید میمرد. در زندگی همیشه وحشت وجود دارد.
HaleH.Eb
اینکه مادرم بچهاش را نینداخت خودش جنایت بود. همیشه این جمله توی دهان رُزا خانم بود. او مدرسه رفته و تربیت شده بود.
زندگی، چیزی نیست که متعلق به همه باشد.
مریآنژ
وقتی آدم فقط برای زجر کشیدن زنده باشد، چقدر غیر عادلانه است.
pejman
آقای هامیل چشمهای مهربانی دارد که همه چیز را در اطرافش خوب و قشنگ میکند. از همان وقتی که شناختمش پیر بود و از آن به بعد هم جز پیرتر شدن کاری نکرد.
HaleH.Eb
خوابیدیم اما خواب راحتِ بیگناهان به سراغمان نیامد. خیلی در اینباره فکر کردم و فکر میکنم که آقای هامیل در گفتنِ آن حرف اشتباه کرده. فکر میکنم این گناهکارانند که راحت میخوابند، چون چیزی حالیشان نیست و برعکس، بیگناهان نمیتوانند حتا یک لحظه چشم روی هم بگذارند، چون نگران همهچیز هستند. اگر غیر از این بود، بیگناه نمیشدند.
HaleH.Eb
نمیفهمم چرا بعضیها همه بدبختیها را با هم دارند، هم زشت هستند، هم پیر هستند، هم بیچاره هستند. اما بعضی دیگر هیچکدام از این چیزهارا ندارند. این عادلانه نیست.
pejman
خوشبختی وقتی حس میشود که کمبودش را حس کنیم.
___fareee___
بهش لبخند زدم، اما چیزی بهش نگفتم. چه فایدهای داشت. جوانک سیسالهای بود که حالا حالاها، باید خیلی چیزها یاد میگرفت.
فاطمه.م
دوست داشتم در اتاق انتظار بنشینم و انتظار چیزی را بکشم و وقتی در اتاق دکتر باز میشد و دکتر با لباس تمامسفیدش میآمد و دستش را به سرم میکشید، حالم بهتر میشد. خب، پزشکی را برای همین درست کردهاند دیگر.
°DEHGHAN°
نمیخواهم برایتان تاریخ بگویم، اما سیاهها خیلی زجر کشیدهاند، و باید هر وقت که فرصت کردیم، درکشان کنیم
___fareee___
نمیدانم چرا مردم همهشان به خاطر پایینتنهشان تقسیمبندی میشوند و اهمیت پیدا میکنند.
pejman
چشمانی داشت که طلب کمک میکردند و همیشه هم چشمها هستند که بیشتر از همه محتاج کمکند.
نیلوفر معتبر
بدترین چیزها همیشه در درون آدم اتفاق میافتد.
pejman
«فهمیدی؟»
«نه، اما عیبی ندارد، به نفهمیدن عادت دارم.»
___fareee___
از حالتی که تکرار میکرد «نمیشود کاریش کرد... نمیشود کاریش کرد» خیلی خندهام گرفت. انگار چیزی هست که بشود کاریش کرد.
مجنون الرضا
راستش میخواهم چیزی را بگویم: نبایست اینجور چیزها وجود داشته باشد. هر چه به فکرم میرسد همان را میگویم. هرگز نفهمیدم که چرا فقط جوانسالها را میشود سَقَط کرد و پیرها را نمیشود. فکر میکنم آن یارویی که رکورد زندگی گیاهان را در آمریکا شکسته، از عیسی هم مهمتر است. چون هفده سال و خردهای روی صلیبش ماند. فکر میکنم هیچچیزی کریهتر از این نیست که به زور زندگی را توی حلق آدمهایی بچپانند که نمیتوانند از خودشان دفاع کنند و نمیخواهند به زندگی کردن ادامه بدهند.
مریآنژ
لاعلاجترین چیزها همیشه مرض نیست
فاطمه.م
وقتی در اطرافتان کسی نیست که دیگر دوستتان بدارد، چربی پیدا میشود.
pejman
زندگی، چیزی نیست که متعلق به همه باشد.
pejman
جرئت نداشتم دکتر کاتز یا همسایهها را صدا کنم، مطمئن بودم این دفعه حتمآ ما را از هم جدا میکنند. تا آنجایی که میتوانستم کنارش نشستم. بیآنکه بروم بشاشم یا چیزی بخورم. میخواستم آنجا باشم تا وقتی دوباره از آن حالت برمیگشت، اولین چیزی که میدید، من باشم. دستم را روی سینهاش میگذاشتم و با وجود تمام گوشتهایی که بین ما فاصله میانداخت، قلبش را حس میکردم.
مرتضی بهرامیان
«وقتی میترسم، خودم را اینجا قایم میکنم.»
«رُزا خانم ترس از چی؟»
«مومو، ترسیدن دلیل نمیخواهد.»
این حرف را هرگز فراموش نمیکنم، چون درستترین چیزی بود که به عمرم شنیده بودم.
نیلوفر معتبر
چیزی که نزد پیرها بیش از هر چیز باقی میماند، جوانیشان است.
نیلوفر معتبر
آقای هامیل میگوید با کلمات میشود همه کار کرد، بیآنکه کسی را به کشتن بدهیم. به وقتش خواهیم دید. آقای هامیل میگوید کلمات از هر چیزی قویترند.
Nafiiis_N__
او هرگز نمیتوانست کاملاً آسودهخاطر باشد چون برای آسودگی کامل باید میمرد. در زندگی همیشه وحشت وجود دارد.
pejman
روی پله نشستم و مثل گاو گریه کردم. البته گاوها هرگز گریه نمیکنند، اما خب، این هم تشبیهی است
یلدا
اما حقیقت این است که وقتی چیزی دارید که کمی عجیب است و شبیه هیچچیز هم نیست، امیدوارید که شاید بتواند کاری بکند.
مریآنژ
دلم نمیخواهد خودم را توی خوشبختی پرت کنم، بلکه قبلاً هر تلاشی که بتوانم میکنم تا از آن خلاص شوم.
مریآنژ
مثل وضع من، جوانکهایی را میشناسم که خودشان را با انواع کثافتها مشغول میکنند. اما من برای خوشی و شادی، حاضر نیستم کون زندگی را بلیسم. باهاش تعارفی ندارم. گور پدرش کرده. وقتی به سن قانونی رسیدم، شاید تروریست بشوم، با هواپیماربایی و گروگانگیری، همانطور که توی تلویزیون نشان میدهند. نمیدانم چه خواستههایی را پیش میکشم، اما خواستههای پیش پاافتادهای نخواهد بود. خلاصه، یک کار حسابی میکنم. فعلاً نمیدانم چه تقاضایی باید بکنم، چون هنوز حرفهای نشدهام.
مریآنژ
در پیادهروی روبرو بچهای بود که یک بادکنک داشت و میگفت هر وقت دلش درد میگیرد، مادرش به دیدنش میآید. دلم درد گرفت، اما فایدهای نکرد. بعدش هم دلآشوبه پیدا کردم. آن هم بیفایده بود. حتا برای اینکه بیشتر جلب توجه کنم، به همهجای آپارتمان ریدم. خبری نشد. مادرم نیامد
پوریای معاصر
حجم
۱۷۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۱ صفحه
حجم
۱۷۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۱ صفحه
قیمت:
۱۱۵,۵۰۰
۹۲,۴۰۰۲۰%
تومان