
دانلود و خرید کتاب صوتی چشم روشنی
سید جواد کمال از زبان همسر
برای خرید و دانلود کتاب صوتی چشم روشنی نوشته کوثر لک و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
این کتاب صوتی عضو بینهایت است.
با نصب اپلیکیشن طاقچه میتوانی به این کتاب و هزاران کتاب صوتی و متنی دیگر در اشتراک بینهایت دسترسی داشته باشی.
این کتاب صوتی عضو بینهایت است.
با نصب اپلیکیشن طاقچه میتوانی به این کتاب و هزاران کتاب صوتی و متنی دیگر در اشتراک بینهایت دسترسی داشته باشی.
معرفی کتاب صوتی چشم روشنی
در کتاب صوتی چشم روشنی که به قلم کوثر لک نوشته شده است روایت فاطمه(شهناز) طالبی از زندگی با جانباز شهید سیدجواد کمال را میشنوید.
درباره کتاب چشمروشنی
این کتاب با زبانی داستانی و ساده از زندگی همسر یک جانباز میگوید و سختیها و شیرینیهای زندگی با یک جانباز هشت سال دفاع مقدس را برای مخاطب روایت میکند. آثار جانبازی شهید سیدجواد کمال مدتها بعد از جنگ نرخ نمود و زندگی و خانواده را تحت تاثیر قرارداد.
چشمروشنی روایت جذاب همسر شهید از سالها زندگی با این جانباز و شهید گرانقدر است.
شنیدن کتاب چشمروشنی را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
علاقهمندان به سرگذشتنامههای شهیدان را به شنیدن این اثر دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب چشمروشنی
مهدیه سادات ۳ ساله بود که برایش دوچرخه خرید. دوچرخه را گذاشتیم روی موتور و رفتیم پارک راه آهن. دو ساعتی آنجا بودیم. سیدجواد بیشتر از مهدیه سادات ذوق کرده بود، که دخترش دوچرخه سواری میکند. خیلی برایش اسباب بازی میخرید به حدی، که مجبور میشدم مقداری از آنها را توی انبار بگذارم. اغلب اسباب بازیهایش را از مغازهای نزدیک امامزاده جعفر میخرید. هر وقت میرفتیم به عمهاش سر بزنیم. سر از آن مغازه در میآورد. وقتی هم داخل میشد محال بود دست خالی بیاید بیرون. مهدیهسادات هم با ذوق، پشت سرش راه میافتاد. حتی اگر شده یک بازی ساده برایش میخرید. همین که سرش را گرم کند برایش مهم بود.
بعد از سالها جور شد بروم سر کار. خوابگاه دانشگاه آزاد به مسئول احتیاج داشت. از خواهران بسیجی نیرو میخواستند. آقای کمال هم مخالفتی نکرد. توی آن مدت آقایی خیلی راضی بود. شبها با مهدیه سادات میآمدند محوطه جلوی خوابگاه که سرسبز بود. مینشستیم همانجا و با هم شام میخوردیم. احساس خوشحالیاش را میدیدم. بعد هم دوتایی برمیگشتند خانه. اما بخاطر بارداری، ویار شدید داشتم. کارم بیشتر از چند ماه طول نکشید.
توی همان مدت از مهدیه سادات میپرسید: «بچه مامان داداش باشه یا آبجی؟» مهدیه سادات هم باز زبان شیرینش میگفت: «هرچی خدا بده.» اینقدر ذوق کرده بود که مهدیه سادات اینطور حرف زده. از اینکه حرف دلش را زده بود خیلی خوشش آمد.
سوم محرم سال ۷۶ دومین فرزندمان به دنیا آمد. به همین خاطر اسمش را با خودش آورد. سیدحسین بیست روزه بود که از خانه مادرم برگشتیم خانه خودمان. هنوز از راه نرسیده تب و لرز شدیدی کردم. به حدی که سید جواد؛ سید حسین را سپرد به همسایه روبهروییمان تا خودش حواسش به من باشد. حتی آن شب به مادرم هم زنگ نزد. خبر داشت مهمان دارند. نوه پسری مادرم هم به دنیا آمده بود. از پاشویه تا سوپ درست کردن را خودش از شب تا صبح تنهایی انجام داد.
حالم که سرجایش آمد یکی از آشناهایش که دکتر بود را آورد که سیدحسین را ختنه کند. تعجب کرده بودم که چرا نرفتیم مطبش. من توی اتاق بودم. دلش را نداشتم ببینم. اما خودش پیش بچه ماند تا کار دکتر تمام شود. بعدها فهمیدم آن دکتر به خاطر مشکلی؛ مدتی نتوانسته بود مطب بزند. آقای کمال با این کار خواسته بود کاری برایش کرده باشد.
سید حسین ۵ ماهه شد که پدر سید جواد از دنیا رفت. چهار پنج روز خانه آنها بودیم و محل نشست و برخاست خانمها و آقایان جدا بود. همین باعث میشد کمتر همدیگر را ببینیم. دلمان برای هم که تنگ میشد. خودش میآمد سراغم را میگرفت. میگفت: «به خانمم بگید بیاد.» میرفتم کنارش میایستادم و میگفتم: «خب چه کارم داشتی؟ بگو؟» فقط نگاهم میکرد و میخندید و گاهی سرش را برایم تکان میداد: «بده آدم دلش برای خانمش تنگ بشه؟!» برای مراسم هم که همه میرفتند امامزاده میگفت: «تو بمان با هم برویم.» از من خیلی با معرفتتر بود. میفهمیدم که چقدر دلش برای من تنگ میشود.
دیگران دریافت کردهاند
با صدای مهناز رودساز
مشاهده همهاطلاعات تکمیلی
دستهبندی | |
شابک | undefined |
زمان | ۰۳ ساعت و ۵۶ دقیقه |
قابلیت انتقال | ندارد |
حجم | ۳۲۵٫۲ مگابایت |
نظرات کاربران
سلام به همه دوستان کتابخوان خوبم عاشقانه این کتاب را گوش کردم و از صمیم قلبم صبر و استقامت شهید سید جواد کمال و همسر بزرگوارشان را ستودم . پیشنهاد مینمایم گوش جان بسپارید به این کتاب مهم در زمینه صبر
با وجود اینکه سال هاست گهگاه کتب روایت زندگی شهدا و جانبازان رو شنیدم و خوندم...اما این کتاب برای من از بهترین هاش بوده!...خیلی به بزرگی این شهید عزیز و همسر صبورشون غبطه می خورم...خیلی متاثر کننده بود...و دردناک...و عمیق...
خیلی خوب بود و کامل ادم رو با خودش درون داستان میبرد انگار که داری باهاشون زندگی میکنی
وصف ناپذیر ترین لحظات زندگی جانبازی رو گوش دادم که هم غرق در گریه و خنده ام کرد و نفهمیدم کتاب کی تموم شد :))) به پهنای صورت گریه کردم. به شدت پیشنهاد میکنم که با جان و دل گوش بدین
سلام، به نظرم صدای گوینده کتاب دلنشین بود و به متن کتاب جان میداد. از لحاظ روایت هم به نظرم نویسنده خوب عمل کرده و اختصار و روند روایت های کتاب خوب بود. راجع به موضوع کتاب فقط می تونم بگم این
زندگینامه ای قوی و تاثیرگذارکه شماراباخودتاانتهای کتاب همراه می کند.واقعابزرگواربودن شخصیت سیدجوادکمال و خانمشان را متوجه می شویم متن و گویندگی قوی و سلسله وقایع هم منظم تعریف شده احساس میکنم برای تالیف کتاب زحمت زیادی کشیده شده است به نظرمن برای هدیه
چقدر برای مظلومیت سید جواد گریه کردم... شهید عزیز اگر کنار مایی که میدانم هستی برایمان دعا کن..
عالی از نظر روایت داستان و گویندگی. بسیار متاثر شدم و خوشحال از اشنایی با یک شهید بزرگوار دیگر . خدا یا بواسطه سرور شهیدان و این انسانهای پاکیزه ما را هم پاکیزه بپذیر
خیلی عالی بود، و اینکه ببینی یه همسر چقدر میتونه صبور باشه که عمری با جانباز زندگی کنه و حتی تحمل دوری همسرشو نداشته باشه واقعا آدم غبطه میخوره به همچین آدم هایی که هنوز هستند.
یک کتاب بینظیر و سرشار از احساساتی صادقانه و خالصانه. واقعا باید بارها و بارها این دو بزرگوار رو ستود وحسین کرد ، به واسطه ی صبر و اخلاق و اخلاصشون . الهی درحالی ترین درجات بهشت برین ساکن باشند و