ترجمه فقط برگرداندن معنی کلمات نیست. گاهی از نو خواندن متن است. تا به حال از خودتان پرسیدهاید که متنهای ترجمه چقدر به متن اصلی نزدیکاند؟ آلبرتو مانگوئل در یادداشت «مترجم بهعنوان خواننده» نهتنها به این سؤال پاسخ داده، که ادعای جدیدی نیز دارد.
مترجم بهعنوان خواننده[۱]
برای مدتزمانی طولانی، از مفهوم ترجمه بیاطلاع بودم. من با دو زبان انگلیسی و آلمانی بزرگ شده شدم. در دوران کودکیام ترجمه تنها یک تلاش برای انتقال مفاهیم از زبانی به زبان دیگر از طریق مجموعهای متفاوت از کلمات نبود، بلکه بسته به مخاطب، ترجمه شکل دیگری از ارتباط بود. قصههای برادران گریم را وقتی به دو زبان مختلف خواندم، برایم به دو قصه متفاوت تبدیل شد: اولی یک نسخه آلمانی بود با حروف چاپی ضخیم و تصاویر آبرنگی غمانگیز، دومی نسخه انگلیسی بود با حروف بزرگ واضح و تصاویر سیاه و سفید که داستان دیگری را میگفت. بدون شک آنها داستانی واحد نبودند.
بعدها و در نوجوانیام متوجه شدم که ماهیت متن ترجمهشده اساساً ثابت میماند. یا بهتر است بگوییم متن اصلی میتواند از طریق زبانهای مختلف هویتهای متفاوتی به خود بگیرد، در فرایندی که هر جزء، اعم از واژگان، نحو، دستور زبان، موسیقی و همچنین زمینههای فرهنگی، تاریخی و احساسی آن حذف شده و با چیزی جدید جایگزین میشود. یا به قول دانته که در مقاله «بلاغت در زبان عامیانه» مینویسد: «در وهله اول هدف آواز، در وهله دوم وضع هر قسمت نسبت به قسمتهای دیگر، در وهله سوم تعداد ابیات و هجاها.»
اما چطور این هویتهای دائماً در حال تغییر یک هویت واحد باقی میمانند؟ بر چه اساسی میتوان گفت که صدها ترجمه از قصههای برادران گریم یا هزار و یک شب یا کمدی الهی در واقع یک کتاب واحد هستند؟ یک معمای قدیمی …