کتاب خانه ای برای پرسیاه
معرفی کتاب خانه ای برای پرسیاه
خانه ای برای پرسیاه نوشته شلاله سلمانزاده داستانی جذاب درباره طبیعت و محیط زیست برای نوجوانان است که در انتشارات یمام به چاپ رسیده است.
درباره کتاب خانه ای برای پرسیاه
پَرسیاه زنبورِ دختری است که در آستانه مستقل شدن است. پرسیاه از نوع زنبور آبی است که بالهای سیاهی دارد. او در پارکی در منطقه شهری با خانوادهاش زندگی میکند. داستان از آخرین روزی شروع میشود که او در خانهاش سپری میکند. او تلاش میکند که خانهای برای خودش پیدا کند. در هنگام یافتن خانه متوجه تغییرات پارک میشود. عدهای از کارگران مشغول قطعکردن درختها هستند و حتی شایعههایی شنیده شده است که...
خواندن کتاب خانه ای برای پرسیاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه بچههای علاقهمند به داستان مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب خانه ای برای پرسیاه
ساعت پنج عصر بود. مهمانها کمکم از راه میرسیدند. در و دیوار خانه پر از ریسمانهای توتهای رنگی و گیلاس بود. پرسیاه به حمام رفته بود و تمیز شده بود و منتظر دوستانش بود که بیایند. نقره و مادرش اولین کسانی بودند که رسیدند. پرسیاه برای استقبال پیش آنها رفت. مادر نقره عصایش را به طرف پرسیاه گرفت و گفت: این پلههاتون چقدر زیاده. به بابات بگو اینجا آسانسور بزنه. مُردم تا اینجا رسیدم. این شربتها رو هم بده به مامانت.
پرسیاه و نقره جلوی در ایستادند و به مهمانهایی که میآمدند، خوشآمد میگفتند.
ـــ خونه چی شد؟ پیدا کردی؟
پرسیاه موهایش را مرتب کرد و با ناراحتی جواب داد: با این وضع پارک، خونه پیدا نمیشه.
در مهمانی همهٔ زنبورها در مورد تغییرات جدیدی که در پارک بود، صحبت میکردند و اینکه چطور پرسیاه گروهی از زنبورها و پرندهها را جمع کرد تا کارگران نتوانند درختها را قطع کنند. حتی شایعاتی شنیده بودند که قرار است همهٔ درختها قطع شوند و پارک تبدیل به مجتمع بزرگ مسکونی شود و حتی درون استخر را پر از خاک کنند. پرسیاه با شنیدن این حرفها خیلی نگران شد.
ـــ من باید از اینجا برم، دیگه نمیشه اینجا موند.
نقره نگرانی پرسیاه را دید، اما نمیتوانست از نگرانیاش کم کند.
ـــ پرسیاه! کجا میخوای بری؟
ـــ هر جایی غیر از اینجا.
ـــ بمون همینجا، پیشِ ما.
ـــ نه درختی! نه استخری! نه گلی!
ـــ ما میتونیم بدون درخت هم زندگی کنیم.
ـــ آره اما من نمیتونم!
مادر پرسیاه همه را دور هم جمع کرد. وقت بُریدن کیک تولد سهقلوها بود. قبل از بریدن کیک، مادرش رو به جمع کرد و گفت:
امروز روزِ تولد سهقلوهای عزیزم هست و همینطور روزِ آخری که پرسیاه در این خونه هست. پرسیاه، دختر خوشگلم امشب از اینجا میره. آرزو میکنم دخترم زندگی شادی داشته باشه.
پرسیاه بعد از شنیدن حرفهای مادرش، او را بغل کرد. او کمی ناراحت بود چون میدانست دلش برای آنها تنگ میشود.
مهمانها کیک را خوردند و شربتی را که مادر نقره آورده بود، نوشیدند. بچهزنبورها به شادی میرقصیدند. سبزک و زردک بعد از خوردن تکهٔ بزرگی از کیک، به طرف پرسیاه و نقره رفتند.
ـــ بچهها! آمادهاید بریم مسابقهٔ پرواز؟
پرسیاه با اشاره به کیکی که در دستانشان بود گفت: با این خوراکیهایی که خوردید، برای برنده شدن شانسی ندارید. انقدر چاق شدید که نمیتونید پرواز کنید.
ـــ جوجه رو آخر پاییز میشمُرن، پرسیاه جون!
نقره پرهای نقرهایاش را در هوا تکان داد و گفت: نفر اول اینجا پیشتون وایستاده.
حجم
۲۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه
حجم
۲۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه
نظرات کاربران
کتابی بسیار عالی که با قلم شیوای نویسنده ذهن خواننده را صیقل می دهد.
یک کتاب بسیار عالی👏