کتاب نیمه تاریک وجود
معرفی کتاب نیمه تاریک وجود
کتاب نیمه تاریک وجود نوشته دبی فورد است که با ترجمه نفیسه علیمددی منتشر شده است. این کتاب مفاهیم بازیابی قدرت، خلاقیت، استعداد و رویاهای شما را به شما یاد میدهد تا به سراغ رویاهایتان بروید.
درباره کتاب نیمه تاریک وجود
دبی فورد از طریق کار و سفر درونی خود، به درکی قوی از چگونگی بازتاب نحوۀ ارتباط ما با خودمان توسط جهان دست یافته است. این کتاب دعوتنامهایاست که با استفاده از روشهای ساده و روشن، در راستای یادگیری چگونگی پذیرفتن همۀ آنچه که هستیم، گام بزرگی را برداشته است.
همۀ ما از کودکی آموختهایم که انسانهای خوب هیچ ویژگی منفی در وجودشان ندارند و به همین دلیل همواره تلاش کردهایم تا برای مقبول واقعشدن نزد خانواده و دیگران، ویژگیهای منفی وجودمان را پنهان کنیم. ما به حدی این ویژگیها را به اعماق درون خود راندهایم که حتی از دید خودمان نیز پنهان شدهاند.
ما انسانها، همه ویژگیهای منفی را در وجود خود داریم. ما نباید هیچگاه با خود بگوییم که من به هیچ وجه فلان ویژگی را در خود ندارم، زیرا حتی اگر در زمان حال، آن ویژگی را نداشته باشیم، ممکن است در گذشته آن را بروز داده باشیم یا در آینده تحت شرایط خاصی آن را بروز دهیم.
این ویژگیهای منفی، همان نیمۀ تاریک وجود ما را تشکیل میدهند. ما باید دست از قضاوت خود و دیگران به خاطر داشتن این ویژگیها برداریم. اگر با دیدن یک ویژگی در دیگران عصبانی میشویم و تحت تأثیر قرار میگیریم، در حال فرافکنی هستیم. ما با مالکیت و پذیرش این ویژگیها و بازپسگیری فرافکنیهای خود، دیگر تحت تأثیر رفتار دیگران قرار نمیگیریم.
با مطالعۀ این کتاب متوجه میشوید که در همه اتفاقات بدی که در زندگیتان رخ داده است، موهبتی وجود داشته است. به این درک میرسید که برای رشد و تکامل وجود به آن اتفاقات تلخ نیاز داشتهاید و جهان هستی آنها را به زندگیتان آورده است تا درسی را به شما بدهد. با این نگرش، تمامی آن اتفاقات را در زندگی خود پذیرفته و دیگر نه خود و نه هیچفرد دیگری را به خاطر آنها سرزنش نمیکنید.
خواندن کتاب نیمه تاریک وجود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی که به دنبال آرامش هستند پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب نیمه تاریک وجود
من از کودکی احساس خوبی نسبت به خودم نداشتم. در حقیقت، گاهی اوقات از آنچه که بودم واقعاً تنفر داشتم. فکر میکردم که من تنها انسان روی کرۀ زمین هستم که در دوستیابی ناتوان است و توسط گروههای پسرانه مسخره میشود؛ گروههایی که من ناامیدانه و با تلاشهای بی نتیجه، سعی در پیوستن به آنها را داشتم.
حتی هنگامیکه بزرگسال شدم هم شرایط آنچنان تغییری نکرد. آه، من گمان میکردم که باید مرحله جدیدی از زندگی را شروع کنم. من حتی به شهر جدیدی نقل مکان کردم، جاییکه هیچکس من را نمیشناخت. جاییکه هیچکس چیزی در مورد تمایل دوران کودکی من به لاف زدن برای جبران کمبود احترام به خودم، نمیدانست. هیچکس نمیدانست که در دوران کودکی بزرگترها به من «بوالهوس» میگفتند. هیچکس از عادت «پرخاشگری» من خبر نداشت، تا حدی محیط را از وجود خود پر میکردم که دیگر جایی برای اظهار وجود برای دیگران باقی نمیماند. هیچکس از ضعف و ناتوانی اجتماعی من باخبر نشد. بعدها فهمیدم که تغییر محل زندگی به من هیچ کمکی نمیکند. من خود را نیز با خودم به شهر جدید برده بودم.
یک روز در محل کارم در بخش توسعۀ منابع انسانی، اتفاقی افتاد که باعث تفکر مجدد من در مورد رشد شخصیام شد. آن فرد به من چیزی گفت که هیچ وقت فراموش نمیکنم:
«همۀ به اصطلاح خطاهای شما، همۀ چیزهایی که در مورد خودتان دوست ندارید، بزرگترین دارایی شما هستند. شما زیادی آنها را بزرگ کردهاید. صدای آنها کمی بلند شده است، کافی است فقط کمی صدا را کم کنید. به زودی، شما و بقیه میبینید که نقاط ضعفتان تبدیل به نقاط قوت و ویژگیهای «منفی» شما تبدیل به ویژگیهای «مثبت» شدهاند. نقاط ضعف و ویژگیهای منفی شما قابلیت آن را دارند که در جهت منافع شما عمل کنند. تنها کاری که باید انجام دهید این است که استفاده از مقادیر مناسبی از این ویژگیهای شخصیتی در لحظه را یاد بگیرید. بررسی کنید که چه مقدار از ویژگیهای فوقالعادۀ شما مورد نیاز است و بیشاز مقدار مورد نیاز استفاده نکنید.»
در آن لحظه احساس کردم صاعقه به من زده است. من قبلاً هرگز چنین چیزی را نشنیده بودم. با این حال به طور غریزی میدانستم که حرفهای او حقیقت دارد. لاف زدن من چیزی جز اعتماد به نفس بیش از حد نبود. چیزی که مردم در دوران جوانیام به آن «دمدمیمزاجی» و «بیملاحظگی» میگفتند، جز هیجان و تفکر مثبت بیش از اندازه نبود .رفتارهای پرخاشگرانۀ من در جمع ناشی از توانایی رهبری، مهارت کلامی و تمایل من برای مداخله بود؛ و میزان هر سه مورد در من بیش از اندازه بود.
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه