دانلود و خرید کتاب کوچه فاشیست ها داریوش باقری‌نژاد
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب کوچه فاشیست ها

کتاب کوچه فاشیست ها

انتشارات:نشر داستان
امتیاز:
۴.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کوچه فاشیست ها

کوچه فاشیست ها مجموعه داستان کوتاهی نوشته داریوش باقری است که در نشر داستان به چاپ رسیده است.

 درباره کتاب کوچه فاشیست ها

کوچه فاشیست‌ ها ۹داستان کوتاه از داریوش باقری‌نژاد با مضامینی از عشق‌های نوجوانی، اضطراب‌ها، غرابت‌ها، سرگشتگی‌ها و دیوانگی‌ها است.

خروسِ آبزی و داستان‌های دیگرش، تاکسیدرمیستِ مست، سنجاق‌قفلی‌ها لبِ دریا،  رنگ‌های استخوان‌های عاشقانه، بازی‌های گروهی: قوانین و قَسَم‌ها، مردِ مریلین‌مونرویی، باستان‌شناسیِ گریه، قصه‌های غزل‌گویان و کوچه فاشیست‌ ها

خواندن کتاب کوچه فاشیست ها را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم

 اگر از دوست‌داران داستان‌های کوتاه فارسی هستید، از خواندن این مجموعه لذت خواهید برد.

 بخشی از کتاب کوچه فاشیست‌ ها

تاکسیدِرمیستِ مست

هرچند این اتفاق نباید در زبانِ فارسی می‌افتاد اما همیشه اینطور است که آدمی که کسی را گم می‌کند، بعدها دوباره او را در جایی می‌بیند. من و قصیده هم در شلوغیِ خیابانِ سی‌متری یکدیگر را دیدیم. اول ایستاد، چند لحظه خیره نگاهم کرد. باز هم از نگاهش سرزنش می‌بارید. من هم ایستادم و خودم را کشیدم گوشهٔ پیاده‌رو. اما تا جایِ مناسبی پیدا کنم او به راهش رفت و چشمهایم به دنبالِ حرکتِ زنبوروارش از میانِ تودهٔ متراکمِ سرِ دوپا روندگان ماند به آن دختر که دست و پاهای بسیار بلند و باریکی داشت و صورتِ مرده‌رنگ و بی‌حالتش به جسدِ یک انارِ زردِ پریده رنگ وسطِ یک سفرهٔ سیاه می‌مانست که کفن از رویش کنار رفته‌باشد که بادامِ چشمانش از فرطِ کشیدگی، انتهایِ صورتش را پاره کرده و پیش رفته بودند.

سرِ بیست و چهار رسیدم و کنارش راه رفتم. تا چند دقیقه گُنگه شده‌بودیم. او که از سکوت خسته نمی‌شد. من خسته شدم و من شروع کردم. راجع به یک کلمه در لهجهٔ بختیاری برایش حرف زدم. نقطه‌ضعفِ قصیده، شنیدنِ کلماتِ بختیاری بود. می‌مُرد برای یاد گرفتنِ کلماتِ بختیاری. من راجع به کلمهٔ گوری برایش حرف می‌زدم. همان خِرفت-خانه. و شک نداشتم او دارد به دقت گوش می‌دهد. هنوز هیچ صدایی از او نشنیده‌بودم و تنها صدایِ تویِ شهر، صدای خودم بود که با آب و تاب از معماریِ شگفتِ گوری‌ها برایش حرف می‌زدم. سوراخ‌هایی که اجدادِ سه چهار نسل قبلِ ما بدون استفاده از مصالح در عمودِ صخره‌های کوتاه حفر می‌کردند با دریچه‌هایی یعنی که ورودی. شایع شده اجدادمان پدر و مادرهایِ بیمار یا نومیدِ از هشتاد نود گذشتهٔ خود را در آن‌ها می‌نشاندند با خوراکِ کافیِ چند روز. فرزندانِ دختر و پسر، می‌رفتند پیِ کار و کوچشان تا سه ماه بعد بیایند و استخوان‌های مردگان را در گونی بریزند و به خاکستان ببرند. به قصیده گفتم که فرهاد کشوری هم در کتابِ کی ما را داد به باخت، از این‌ها نوشته. و گفتم که خودم هم وقتی بچه بودم برای پیدا کردنِ تخمِ فاتولک به داخلِ گوری‌ها می‌رفتم. گفتم شما شهری‌ها به این پرنده می‌گویید یاکریم. شما شهری‌ها محشرید با آن کلمه‌های شیک و خوشگلتان. که لبخند زد. زنده شدم. شاد آمدم به خنده بیندازمش که ماشینی کنارِ ما توقف کرد. دو نفر پیاده شدند و از ما خواستند سوار شویم. من به قصیده گفتم تو برو خانه. با من کار دارند. بهشان بدهکارم. اجازه بدهید خانم برود.

من را هر جا که می‌خواهید ببرید. دست به خانم نزنید. آقای محترم دست نزن. نکن آقا. مگه نمیگم دست نزن خار... فحشم را کامل نکردم اما یکیشان تکانی خورد به طرفم که فکر کردم می‌خواهد بزند. نَزَد او اما من ترسیدم یک مشت روی یکی از چشم‌هایش کوبیدم و بلافاصله چندین مشت روی صورتم آمد و صورتم به هم فشرده شد.

قصیده را از سمتی و من را از سمتِ دیگر به داخلِ ماشین چپاندند. تعجب می‌کردم که چرا از صورتم خون نمی‌ریزد. اسمِ این ماشین‌ها چیست؟ تولید ایران که نیست. نکند داعش باشند. اینجا خیلی کم هست از این ماشین‌ها.

از نوعِ سر و صداها و صدایِ کارون، حدس زدم دارند از سمتِ سلطان‌منش و باغ معین می‌روند طرفهای عامری و بعد از حدودِ چارشیر می‌روند سمت ترمینال تپه. درست هم حدس می‌زدم. چون یک جایی شنیدم شاگرد شوفر، پای رکاب داد می‌زد: کنگان... عسلویه...


حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۷۷ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۷۷ صفحه