کتاب روزی که تو لبخند زدی
معرفی کتاب روزی که تو لبخند زدی
کتاب روزی که تو لبخند زدی مجموعه غزلهای زیبا و دلنشین سروده علی پورحسن شاعر گیلانی است. انتشارات سپید رود این اثر را به سفارش حوزه هنری گیلان منتشر کرده است.
درباره کتاب روزی که تو لبخند زدی
روزی که تو لبخند زدی، دربر دارنده اشعار زیبای علی پورحسن است. اشعار دلنشینی که از عشق و مهر و دوستی میگویند و مخاطبان را به دنیای زیبای شاعر میبرند. دنیایی که در آن هر واژه رنگ و بوی محبت به خود میگیرد. دنیایی که گلایههایش هم شیرین است و ذهن را به خود درگیر میکند.
تاکنون چند دفتر از علی پورحسن در قالب شعر سنتی و آزاد منتشر شده است. وی با توجه به پیشینه و مطالعاتی که در ادبیات سنتی دارد، همواره مشخصههای شعر سنتی و شعر امروز را درهم آمیخته و به زبان خاص خود در شعر رسیده است.
کتاب روزی که تو لبخند زدی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از طرفداران شعر معاصر و غزل عاشقانه هستید، خواندن کتاب روزی که تو لبخند زدی لذتی عمیق را به شما هدیه میکند.
بخشی از کتاب روزی که تو لبخند زدی
من که دیوانه دیوانه بی آزارم
نرسیده است به کس جز به خودم آزارم
چشم دارم ولی از دیدن تو محرومم
آه! نفرین، من از این فاصله ها بیزارم
نام زیبای شما از دهنم می ریزد
بس که در سینه خود عشق تو را می کارم
مثل مجنون شدهام سر به هوا، میفهمی؟
کس نفهمید که از دوری تو بیمارم
آنقدر عاشق چشمان سیاهت هستم
یعنی از جان خودم دوست ترت میدارم
چه کنم دست خودم نیست اگر میلرزم
فصل سرما شده آغوش تو را کم دارم
***
دلتنگ چشمهای توام، زار میزنم
دیوانه وار نام تو را جار میزنم
فرهادوار عاشق شیرینی توام
بی اختیار تیشه به دیوار میزنم
بی خویش در حوالی چشم تو میدوم
آئینه ای به وسعت دیدار میزنم
تا در طلوع صبح تماشا کنم تو را
هرشب سری حوالی بازار میزنم
دستم عجب برای شما خوب رو شده
بیهوده است دست به انکار میزنم
گفتم که عاشق توام، این عشق ماندنیست
این حرف را همیشه به تکرار میزنم
چون برگهای روشن تاریخ واضح است
صد بوسه بر دو دست تو این بار میزنم
با گیسوی بلند شما دیدنی تر است
خود را به روی شانه تو دار میزنم
***
بگذار تا جانم به قربان تو باشد
لبهای من یک بوسه مهمان تو باشد
وقتی که چشمان تو چون جام شراب است
چشمان من هم، مست چشمان تو باشد
در عشق شاگرد توام ای حضرت عشق!
کی میشود دستم به دستان تو باشد
من پیرو پیغمبر چشم تو هستم
ایمان من در بند ایمان تو باشد
میخواهم امشب گیسوانت را ببافم
تا صبح دستانم پریشان تو باشد
بگذار هرشب چشمهایم را ببارم
چشمان من یکریز باران تو باشد
لبخندهایت را کمی بر من بباران
بگذار تا جانم غزلخوان تو باشد
***
به غیر از من نمیخواهم کسی دیوانه ات باشد
نمیخواهم که دستی غیر دستم شانه ات باشد
من از مجنون صحراگرد هم دیوانه تر هستم
که میخواهم همه عالم پر از افسانه ات باشد
درون پیله عشقت هزاران سال میمانم
به امیدی که قلب کوچکم پروانه ات باشد
به لبهایم بریز از آن شراب سرخ لبهایت
بگو تا بوسه هایم یک به یک پیمانه ات باشد
بیا چشم مرا همچون چراغ عشق روشن کن
به آغوشم بیا تا شانه من خانه ات باشد
من از دشمن ستایی های مردم سخت میترسم
مبادا آشنایی مثل من بیگانه ات باشد
حجم
۵۳۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
حجم
۵۳۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
نظرات کاربران
شعرهای ضعیفی داره. هم عاشقانههاش سطحی بود هم آیینیهاش. ضمنِ اینکه درک نمیکنم وسطِ سرودن درخصوص لبودهن و گیسو و چشمِ یار، چه معنا داره یههو و بیفاصلهگذاری و صفحهبندیِ مناسب، از مصیبتهای اهلبیت سلاماللهعلیهماجمعین شعر چاپ کنی و بازم در