کتاب چشمهایش
معرفی کتاب چشمهایش
کتاب چشم هایش مجموعه اشعار لطیف و عاشقانه سروده عاطفه میرزایی است که در انتشارات نسل روشن منتشر شده است.
در این کتاب شعرهایی عاشقانه را میخوانیم. لطافت کلام و زیبایی حروفی که او در کنار هم چیده است، بیانگر احساس عمیقی است که در دلش تجربه کرده و حالا آن را در قالب کلمات با ما به اشتراک گذاشته است. با خواندن این اشعار برای لحظاتی چند، از دنیایی که پر از روزمرههاست جدا میشویم و به دنیایی قدم میگذاریم که رنگ و بوی آن، رنگ و بوی عاطفه و مهر است.
کتاب چشم هایش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از طرفداران شعر معاصر و شعر عاشقانه ایرانی هستید، خواندن کتاب چشم هایش را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چشم هایش
به عمق وجودت نزدیک می شوم
درونت می گردم و آواز می خوانم و گاهی مقابل برق نگاهت موهایم را شانه می زنم...می بافم...
روبرویت زانو می زنم و دستانت را آهسته بر سرم می کشم
گاهی هم برایت چای می ریزم و در آغوشت می نشینم تا برایم از بهار بگویی...
صدای آواز را می شنوی؟ هلهله ی گنجشک هاست...
انگار که برایمان جشن گرفته اند و دعا می خوانند
یا شاید خوشحالند و همانند من از خدا برایمان آرامش می خواهند...خوشبختی بی وقفه که پایانش ، پایان عمرمان باشد
از پشت پنجره نگاهشان می کنم...
لبخندی تلخ می زنم...چرا در دلم آشوب است؟
تو به من خیره شدی
نگاهت صدایم می کند...
در فراسوی نگاهت مردی خفته ست با زخمی در قلبش
شاید هم خودش را به خواب زده تا راحتش بگذارم
باد می وزد و باز مرا به سویت می کشد
مبادا پسم بزنی
در امتداد نگاهت نشسته ام
صدای خون در رگ هایم را می شنوی؟
از تپش های تند قلبم بیزارم
همیشه بیزار بودم
دلم را به بادی که شمع هایم را خاموش کرد ، داده ام
تا شاید مرا نیز خاموش کند…
فنجان خالی در دستت مانده و ما هستیم که همچنان با حسی عمیق به هم می نگریم
من هرشب همین حوالی داستان مان را از پس ماه دنبال خواهم کرد...
***
راز این چشمان ناب را در پس ماه میجویم...
برایش سجده می کنم
به زیباییش غبطه میخورم
حس مالکیتم به تو عذابم میدهد...
به عمق وجودت نزدیک میشوم
درونت می گردم و آواز میخوانم و گاهی مقابل برق نگاهت موهایم را
شانه می زنم...میبافم...
روبرویت زانو میزنم و دستانت را آهسته بر سرم میکشم
گاهی هم برایت چای می ریزم و در آغوشت مینشینم تا برایم از بهار
بگویی...
***
تنها به روی نیمکت نشسته ام
در کنارم به ظاهر کسی نیست
نیمکتی چوبی در انتهای پارک
هوایت را نفس می کشم...
خاطراتت را می بوسم
سرد است یا شاید تن بی حسم یخ زده...دستت را محکم گرفته ام و به وجد آمده ام
عابرین نگاهم می کنند و با نیشخندی می گذرند گویی تمام گذشته ام را در چشم هایم مرور کرده اند...
کسی حواسش به تو نیست!
دستت را محکم تر می گیرم
چشمانم با لذت حضورت را می بلعند
سرم را آرام روی شانه ات گذاشته ام...
عطرت را با دم بلندی به وجودم می کشم
آخ این تویی که کنارم نشسته ای...مثل همیشه سکوت می کنم تا شاید باز هم اسمم را بر لب آری
باد می وزد
کاش سخت در آغوشم می گرفتی...کاش به بهانه ای برایم آواز می خواندی...کاش می توانستم لمست کنم و غرق چشمانت شوم
اما آه ! که این فرصت را از من گرفتند
مزاحمی آمد و جای تو را در کنارم گرفت...
تو را برمی دارم و به سمت خانه می روم
حجم
۲۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۳ صفحه
حجم
۲۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۳ صفحه