دانلود رایگان کتاب یک ثانیه تا مرگ دینا خندان
تصویر جلد کتاب یک ثانیه تا مرگ

کتاب یک ثانیه تا مرگ

نویسنده:دینا خندان
انتشارات:نشر آرسس
امتیاز:
۴.۰از ۲۹۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب یک ثانیه تا مرگ

کتاب یک ثانیه تا مرگ یک کتاب داستان ویژه نوجوانان است. موضوع کتاب داستانی و با ژانر وحشت است. این اولین کتاب نویسنده نوجوان دینا خندان است که با خواندنش از آن لذت خواهید برد. از آنجا که این کتاب توسط یک نویسنده نوجوان نگاشته شده بنابراین خواننده نوجوان نیز ارتباط خوبی با آن برقرار می‌کند.

درباره کتاب یک ثانیه تا مرگ

 ژانر وحشت یکی از موضوعات مورد علاقه نوجوانان است و خواننده در فضای تخیلی داستان هم ذات پنداری خواهد کرد و شخصیت‌های عجیب و غریب داستان را به خوبی درک خواهد کرد. ویراستاری این کتاب چه از لحاظ داستانی و چه ادبی توسط حمیدرضا رضوانی اول که خود نویسنده ده ها عنوان کتاب است انجام شده. در مقدمه کتاب از زبان نویسنده می‌خوانیم: هشت سال بیشتر نداشتم که به همراه یکی از دوستانم اولین و آخرین فیلم ترسناک عمرم را دیدم و آن فیلم در خاطرم ماند. رشد کردم و بزرگ شدم؛ در دوران مدرسه انشاهای خوبی را ارائه دادم و معلمم خانم کارگر مرا متوجه استعدادم در نوشتن کرد. اطرافیانم من را مورد تشویق قرار دادند و روزی تصمیم گرفتم تا از استعداد خدادادی‌ام استفاده کنم و کتابی را به چاپ برسانم. یاد آن فیلم ترسناک دوباره در ذهنم جان گرفت و خواستم که ماجرایی ترسناک را بر روی کاغذ جاری کنم. شروع به نوشتن کردم، ماجرای دخترکی را به تصویر کشیدم که بی‌اختیار وارد دنیایی از ترس و وحشت شده و سپس با قدرتی که دارد خود را نجات می‌دهد و پس از آن زندگی جدیدی سرشار از آرامش و مهر را شکل می‌دهد.

خواندن کتاب یک ثانیه تا مرگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات تخیلی و فانتزی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب یک ثانیه تا مرگ

در شبی سیاه و کثیف که صدای گریه‌ی بچه‌های گرسنه و بی‌سرپرست همه جا را برداشته بود، پدر و مادری به دلیل فقر بچه‌ی یک روزه‌شان را سر راه گذاشتند. شاید آن طفل هزارمین کودکی بود که در آن سال والدیناش را از دست داده بود. وقتی کودک بینوا را جلوی خانه‌ای رها و کمی دور شدند سایه‌ای آنها را با سرعت تمام بلعید. بزرگ کردن کودک را زنی مهربان که هیچ فرزندی نداشت به عهده گرفت و نام آن دختر زیبا را «ناجی» گذاشت، به معنی «نجات دهنده». آن نوزاد که به عروسکی کوچک شبیه بود، موهایی طلایی، چشمانی سبز و پوستی سفید داشت. روزها و ماه‌ها و سال‌ها از آن زمان گذشت تا اینکه دخترک پا به سن ده سالگی گذاشت. در آن زمان نامادری مهربان ناجی «جولیا» که با تمام وجود عاشق او بود در یک روز طبق وصیت همسرش «جورج» حقیقت را برای او تعریف کرد و دخترک تازه فهمید که خونی از جولیا در بدن او نیست و همچنین حقیقت تلخی که «جورج» هیچگاه پدر او نبوده. جورج در تمام عمر ناجی را باری اضافی می‌دانست که برای زنده ماندن، به او و همسرش وابسته است و هرگز او را به عنوان دختر خود نپذیرفت و در حالی که دخترک پنج سال بیشتر سن نداشت، به عنوان سرباز در جنگی نابرابر بین کشور خود و کشور همسایه توسط فرماندهی سپاه دشمن جهان را ترک کرد. در آن روز، ناجی غم‌زده با صورتی پر از اشک به سوی مخفیگاه همیشگی‌اش در گلزار دوید و میان گل‌های رز جوان نشست، نسیم ملایمی می‌وزید و صورت عروسک کوچک را نوازش میداد، دخترک زانوی غم بغل گرفته و بی‌صدا اشک می‌ریخت. ولی آن روز انگار گلزار با روزهای دیگر فرق داشت و دلیلش گل عجیب و خونین رنگ کنار دخترک بود، اما ناجی آنقدر دلش را غم گرفته بود که به آن گل ذره‌ای اهمیت نداد.

maryam
۱۴۰۰/۰۲/۱۷

کتاب خوبیه.حداقل برای کسانی که به داستان هایی مافوق دنیای انسانی علاقه دارن میتونه جذاب باشه,البته خب نقاط ضعفی هم داشت که میشه چشم پوشی کرد ازشون و اینکه نویسنده میتونست بیشتر روی شخصیت ها وتوصیف ویژگی هاشون زمان بزاره

- بیشتر
کاربر ۳۱۴۵۴۸۶
۱۴۰۰/۰۲/۱۲

عالی

;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
۱۴۰۰/۱۱/۱۴

خب جای کار داشت.. فوق تخیلی بود/: اتفاقات تکراری خیلی داشت اما حس ترس رو میتونست منتقل کنه خوب بود. احتمال مرگ در هر ثانیه..کتاب خاص پسندانه ای بود همه افراد نمیتونن خوششون بیاد شاید چون بی نقص نبود( :💚🌱

کاربر ۱۷۲۴۴۷۰
۱۴۰۰/۰۲/۱۷

به نویسنده ش غبطه خوردم فکر کنم هم سن و سال من باشه منم خیلی دوست دارم نویسنده ی حرفه ای بشم چندتا داستانم نوشتم ولی انقدر وسواس دارم که زندگی رو به کام خودم تلخ کردم 😢

سارا
۱۴۰۰/۰۲/۱۳

خیل عالی بود

کاربر ۳۱۶۸۳۶۱
۱۴۰۰/۰۲/۱۹

با توجه به سن نویسنده، خیلی خوب نوشته، رمان متن بسیار روانی داشت، نویسنده فضای رمان رو طوری توصیف کرده که به راحتی توسط خواننده قابل درک هست، در کل بسیار عالی بود.

hiden
۱۴۰۰/۰۳/۰۱

کتابی خیلییییییییییی قشنگی بود اونقدر که نمیتونم توصیفش کنم خیلی قشنگ بود. قدرت یک دختر رو که خیلی ها دست کم میگیرن رو نشون داد. یه دختری که فقط ۱۳ سالش بود و با کلی چیز ها جنگید.

M121
۱۴۰۰/۰۲/۳۰

سلام اول از همه این کتاب عالیه کتاب ترسناک عالی و زیبا بود.لطفا کتاب های رایگان ترسناک زیاد بگذارید کتاب هاتون عالیه من کلی خوندم لطفا تخفیف بزنید ...

سایه‌بی‌سایگی:).میر
۱۴۰۰/۰۶/۲۴

کتابی فوق تخیلی ..... دکتر ۱۳ ساله ای که کلی اتفاق های وحشتناک ( غول و اهریمن های زشت و ....) میبینه و در نهایت مادر و پدر اصلیشو پیدا میکنه . خوب تونسته بود حس ترس رو منتقل کنه و این

- بیشتر
hanieh
۱۴۰۰/۰۲/۲۲

کتابش خوب بود ولی از کلمات تکراری زیاد استفاده شده بود ولی باز هم خوشم اومد ممنون از نویسنده این کتاب👍👏

برو و این را بدان که من هیچ وقت تو را نمی‌بخشم و هر لحظه برایت آرزوی مرگ خواهم کرد.»
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
خطر بر احساساتش حاکم بود گفت: «این‌ها انسان نیستند فقط شبیه انسان‌ها هستند، هیچکس اینجا انسان نیست، همه دروغ است، خانه‌ها و بچه‌ها و درخت‌های سوخته، همه دروغ هست، دنیای من، همجنس‌های من، هیچ وقت با این دنیای دروغین و پوچ یکی نمیشه، باید قوی بود، باید بازی را تمام کنم و هدیه تولد جولیا را بهش بدم، نمیتونن منو اینجا نگه دارن، برمی‌گردم، برمی‌گردم پیش مادرم هرچند که او مرا متولد نکرد.»
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
فقط یک ثانیه تا مرگش مانده بود .... یک ثانیه تا مرگ ...
✍︎☕︎☘︎♫︎♪ 𝐹𝑎𝑛𝑡𝑎𝑠𝑦♪♫︎☘︎☕︎✍︎
ناجی این اسم را زمانی برای این جور آیینه‌ها گذاشته بود که برای اولین بار داشت داستانی خیالی را می‌خواند. آخر او علاقهٔ زیادی به داستان‌های
sana
عروسک زیبا باید زنده می‌ماند، باید زنده می‌ماند. تکه‌ای از لباسش را مانند رویایش به سرش بست.
☆rose☆
دخترک با دقت به ساعت نگاه کرد، دیگر آخرهایش بود، داشت تمام می‌شد. صدایی، ناجی را به خود جلب کرد: «از لباست خوشت میاد؟ روح زیبا؟!» ناجی به لباسش نگاه کرد، تا به حال حتی یک ذره هم به آن دقت نکرده بود، عجیب بود! حتی یک ذره هم پاره نشده بود. صدای اهریمن بلند شد: «می‌دونی توش چیه؟!» ـ چی داری میگی؟ ـ می‌دونی چرا شیاطین، روحت را اشغال نکردند؟ ـ روحم؟! ـ می‌دونی چرا تا به حال از گرسنگی و تشنگی جسمت را از دست ندادی و به زبون خودتون نمردی؟! دخترک ذره‌ای از او نمی‌ترسید و انگار همه چیز عادی بود. با تعجب گفت: «منظورت چیست ابلیس» ـ دلیل تمام اینها مادهٔ موجود در لباسته، آدمیزاد! ناجی خوب به لباسش نگاه کرد و بعد از مدتی به خودش آمد و گفت: «مادر و پدر من کجا هستن؟!، از من چی می‌خوای
sahar
«فرض کن مدتی زیادی در تاریکی به صورت اهریمنی خیره شوی و جز صدای نفس‌های خودت و صدای اهریمن، صدای دیگری به گوش نرسد و هیچ راه دیگری نداشته باشی! چه حالی بهت دست می‌دهد!؟»
ya ali
ناجی با چشمان درشت و سبزش درخت را از بالا تا پایین نگاه کرد اما هیچ چیز خاصی جز چوبی بزرگ و مرده ندید.
sana
ر شبی سیاه و کثیف که صدای گریهٔ بچه‌های گرسنه و بی‌سرپرست همه جا را برداشته بود، پدر و مادری به دلیل فقر بچهٔ یک روزه‌شان را سر راه گذاشتند. شاید آن طفل هزارمین کودکی بود که در آن سال والدین‌اش را از دست داده بود.
M121
فقط یک ثانیه تا مرگش مانده بود
amin123m2

حجم

۴۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۲ صفحه

حجم

۴۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۲ صفحه

قیمت:
رایگان