دانلود و خرید کتاب همسایه های خانم جان زینب عرفانیان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب همسایه های خانم جان اثر زینب عرفانیان

کتاب همسایه های خانم جان

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۴۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب همسایه های خانم جان

کتاب همسایه های خانم جان نوشته زینب عرفانیان، روایت پرستار احسان جاویدی، از یک تجربه ناب انسانی در خاک سوریه است.

درباره کتاب همسایه های خانم جان

همسایه های خانم جان، روایتی از پرستار احسان جاویدی است. روایتی از یک تجربه ناب انسانی که در خاک سوریه رقم خورده است. 

از زمانی که سوریه، درگیری و جنگ با داعش را آغاز کرده است، ایران از هیچ کمکی فروگذار نکرده است. مدافعان حرم چه با اسلحه دست گرفتن، چه با کمک کردن در بخش خدمات اجتماعی نشان دادند که ار فداکاری دریغ نمی‌کنند و این کتاب هم، نوع دیگری از همان فداکاری‌ها را به تصویر کشیده است. 

خدماتی که پرستار احسان جاویدی در البوکمال سوریه در مدت چهارماه به سرانجام رسانده است و خدمت رسانی او در بخش زنان و زایمان بیمارستان، پیکره این کتاب است و مخاطبانش را به دنیای دیگری می‌برد. دنیایی که در کنار ما گرفتار جنگ است و شاهد از جان گذشتگی مردان ایرانی و مدافعان حرم است. 

کتاب همسایه های خانم جان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

همسایه های خانم جان را به دوست‌داران کتاب‌های زندگینامه و خاطرات پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب همسایه های خانم جان

- احسان می‌ری سوریه؟

پنج سال حسرت خورده‌ام،‌ یک نفر این سؤال را از من بکند:

- یه ساعت فرصت می‌خوام که برم خونه و ساک ببندم.

می‌خندد که تا پرواز شنبه، برای بستن ساک فرصت دارم.

از دوشنبه تا شنبه را ۱۰۰ بار با انگشتانم می‌شمارم؛ پنج روز. پنج روزی که نمی‌گذرد. دیگر گروه نِخِسا را لحظه‌ای چک می‌کنم. اسم محله‌ها و شهرهای سوریه را حفظم. لواهای سوری را بهتر از سوری‌ها می‌شناسم. شهرهای درگیر و آزادشده. خط پیشروی داعش و مسلحین و هرچه در سوریه جریان دارد. حتی شماره معروفی که از سوریه با آن تماس می‌گیرند. همه این‌ها را مدیون گروه نخسا هستم. نیروهای خودسر سپاه که این گروه را زده‌اند.

سه روز بعد، تلفنم دوباره زنگ می‌خورد. همان شماره معروف است با کلی صفر. دوهزار کیلومتر دورتر رحیم گوشی را دست گرفته است. رئیس بهداری حلب در سوریه. اسمم را در لیست دیده و خوشحال زنگ زده که بیا می‌خواهیم برایت گوسفند زمین بزنیم. چه قندی در دلم آب می‌شود از شوخی‌هایش. چه قوت قلبی‌ست حرف‌هایش. انگار هلم می‌دهد که بنشینم جلوی سمیه و بگویم تا رفتنم چیزی نمانده است.

دو روزِ باقی‌مانده تا شنبه و آن پرواز را همه بی‌تابیم. من، مامان و بابا، سمیه، بچه‌ها و علی. قرار بود با علی هم‌سفر باشیم و نشد. همین‌جاماندن، از همه بی‌تاب‌ترش کرده است. سال ۹۴ که از مشهد به تهران آمدم، علی طاقت نیاورد از هم دور باشیم. او هم دست زن و بچه‌اش را گرفت و آمد تهران. بحث رفاقتم با علی، هم‌بازی بچگی و هم‌راز نوجوانی و هم‌صحبت جوانی نیست. بحث همکار هم نیست. علی هم‌اشک من است. اشک و ماادراک اشک، در روضه‌های دونفره‌مان.

- دکتراحسان بفرمایید سوار شید.

دکتررضا صدایم می‌زند که از زیارت جا نمانم. بچه‌ها به‌سمت ون می‌روند و من هم دنبالشان. دمشق جای ماندن نیست. نیروهای وارداتی که ما باشیم، از هرجا و برای هر کاری که آمده‌اند، فقط یک روز فرصت دارند تا زیارت کنند و به حوزه مأموریتشان بروند. در ون جاگیر می‌شویم. اول زیارت، بعد جهاد. بچه‌ها با ابوعبدو گرم گرفته‌اند. عربی هم که انگار زبان مادری‌شان است. غلیظ‌تر از خود سوری‌ها.

ابوعبدو در روزهای جنگ آن‌قدر ایرانی در سوریه جابه‌جا کرده است که گوشی‌اش پر از مداحی فارسی باشد و هرکدام را بچه‌ها خواستند، پخش کند. دلمان هلالی می‌خواهد. شروع به گشتن در موبایلش می‌کند.

هرچه دیشب در تاریکی فرصت نشد شهر را ببینم حالا فرصت مهیاست. کوچه‌ها و خیابان‌هایی که پای داعش به خیلی‌هاشان باز شده نگاهم را پر می‌کند. مثل محله عقربا. از این محله هیچ نمانده است. نه کوچه‌ای، نه خیابان و خانه‌ای، نه کودکانی که بی‌محابای جنگ دنبال هم بدوند. فقط خاک و ویرانی و خانه‌های خوابیده روی هم. از اینکه سایه جنگ و خرابی این‌قدر به حرم نزدیک شده است، دلم می‌لرزد. برای مردانی که مطمئنم با دستِ‌خالی شهر را نگه داشته‌اند. هرچه از جنگ سوریه و ویرانی‌هایش دیده‌ام، به کناری می‌رود، تصویر واقعی جنگ چیزی‌ست که الان می‌بینم. گرد مرگی که روی این محله پاشیده شده:

- دعای مادرم تأثیر کرده. مسیر زندگی‌م تغییر کرده.

صدای هلالی بند دلم را پاره می‌کند. نور روضه بلند می‌شود. ابوعبدو هم زیرلب با هلالی می‌خواند. همه آوار و خرابی‌های این منطقه غصه‌ای سنگین است که به دلم می‌ریزد. شانه‌هایم بی‌محابا تکان می‌خورد و زار می‌زنم. نه منی وجود دارد، نه دیگرانی. فقط راه منتهی به حرم و بغضی که بعد از پنج سال شکسته است. بغضی که مسیر زندگی‌ام را تغییر داد و به این خیابان رساند. ون هیئت سیّار شده است. می‌خواند و می‌کوبد و می‌رود و روضه می‌پاشد به شهر شام.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۶۸ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۶۸ صفحه