کتاب تیمار غریبان
معرفی کتاب تیمار غریبان
کتاب تیمار غریبان نوشته پروین کاشانی زاده، خاطرات سکینه محمدی است؛ یکی از پرستاران و امدادگرانی که در بیمارستانهای آبادان در طول هشت سال دفاع مقدس، فعالیت میکرد و به مراقبت از رزمندگان میپرداخت.
درباره کتاب تیمار غریبان
در طول دوران جنگ، شاهد دلاوریها و فداکاریهایی بزرگ از سوی مردم هستیم. مردمی عادی که میتوانستند زندگی عادی خود را داشته باشند و با این حال انتخاب میکنند که شجاعتشان را نشان دهند و پا به پای دیگران تلاش کنند. در این میان نباید از نقش زنانی غافل شد که خالصانه و مادرانه، مراقبت از بیماران و زخمیشدگان و آسیب دیدگان جنگ را برعهده گرفتند و با عشقی بینظیر آنان را شفا دادند.
تیمار غریبان حکایت یکی از همین زنان است: سکینه محمدی. پرستاری که در بیمارستانهای آبادان مشغول به فعالیت بوده است و در طول هشت سال دفاع مقدس، مراقبت و شفابخشی به رزمندگان را بر عهده داشته است. پروین کاشانی زاده در این کتاب، خاطرات او را گردآوری کرده است و ما را به سفری میبرد که لحظه لحظهاش رنگ و بوی عشق و صفا دارد.
کتاب تیمار غریبان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن خاطرات ررزمندگان و فعالان در جبههها لذت میبرید و دوست دارید خاطرات مربوط به دوران دفاع مقدس را بخوانید، کتاب تیمار غریبان پیشنهاد ما به شما است.
بخشی از کتاب تیمار غریبان
صدای اذان از رادیو بلند شد. نماز خواندیم و همه دور سفره نشستیم و افطار کردیم. نزدیک ساعت یازده در حال تدارک غذای سحر بودیم که از توی کوچه صداهای درهمی شنیدیم. مادرم از خانه خارج شد و بعد از چند دقیقه با چهرهای درهم و وحشت زده برگشت. با نوک انگشتانش روی گونه اش می زد و، در حالی که گریه می کرد، گفت: «ووی!... خدا رحم کنه!»
چی شده، ننه؟!
می گن سینما رکسه با مردم داخلشه آتیش زدهان!
ًِهمه وا رفتیم. غم تمام عالم بر دلم سنگینی می کرد؛ مخصوصا وقتی مادر گفت: «دختر فلانی، همون که پابه ماه بود، با شوهرش تو سینما بودن!»
کف حیاط ولو شدیم. گریه کردیم و ضجه زدیم. نگاهم به آسمان افتاد که مثل ما بغض کرده بود و سنگینی بار این مصیبت را با گرما به رخ روزگار می کشید. سایهای از غم و ماتم شهر را پوشانده بود. تا صبح همه مان بیدار بودیم و با صدای ضجه های همسایه داغدارمان به عزا نشسته بودیم. خبر رسید که هنگام پخش فیلم گوزنها سینما آتش گرفته است و مأموران شهربانی، به جای کمک به مردم داخل سینما، درها را با زنجیر بسته اند و حتی مانع کمک مردم به آن ها شده اند.
صبح روز بعد برای عرض تسلیت به خانه همسایه رفتیم. فقط صدای قرآن و شیون و زاری شنیده میشد. سر کوچه حجله بسته و همه سیاه پوش بودند. قبل از ظهر به گورستان رفتیم. شاهد صحنه های دل خراشی بودیم. گودال بزرگی حفر کردند و پیکر سوخته و به هم چسبیده شهیدان را در یک گور دسته جمعی خواباندند و روی آن ها خاک ریختند. زن، مرد، پیر و جوان کنار گور عزیزان خود را صدا می زدند. با چشم خودم دیدم مادری جنازه سوخته عزیزش را در آغوش گرفته بود و زار میزد.
شهدای شناسایی شده در مزار جداگانهای به خاک سپرده شدند. تمام آن روز و حتی روزهای بعد حس و حال خوبی نداشتم، ولی مهر ماه بود و باید به آموزشکده می رفتم...
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
نظرات کاربران
خاطرات و زندگی نامه خانم محمدی پرستار سالهای دفاع مقدس