کتاب دست ویرانگر
معرفی کتاب دست ویرانگر
دست ویرانگر نام رمانی نوشته طهورا احدی کربن است که ماجرای عجیب و خیالی یک عشق و پیامدهای ناخواسته آن را روایت میکند.
درباره کتاب دست ویرانگر
داستان درباره یک بازیگر تئاتر به اسم آراد است که عاشق یک تماشاچی میشود. او تمام عقل و هوشش را به خاطر دیدن دختر زیباروی چشمسبزی از دست میدهد و نامزدیش را با الین، دختری که قرار بود با هم ازدواج کنند بهممیزند. محبوب آراد یک داروی سیاهرنگ به او داده و مدعی شده است که افسردگیاش را درمان خواهد کرد. آراد وقتی این دارو را مصرف میکند، بار اول چندین ساعت میخوابد و بعد از بیدار شدن نیروی عجیبی در خود احساس میکند، دستانش قدرتمندتر از قبل شدهاند و حتی وقتی روی صحنه با کارگردان تئاتر دعوایش میشود، با زدن مشتی او را روی صحنه بیهوش میکند. بار دوم که داروی سیاه را مینوشد اتفاقی عجیب میافتد. دستان او دیگر دستانی عادی نیستند، آنها میتوانند کارهایی را انجام دهند که آراد پیش از این قادر به انجامشان نبود. نیرویی جادویی با این دارو به بدن آراد راه پیدا کرده است که بسیار عجیب و شوکه کننده است...
فضای این داستان کمی شما را به یاد داستان عاشقانه و اخلاقی تصویر دوریان گری خواهد انداخت.
خواندن کتاب دست ویرانگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران رمانهای ایرانی را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب دست ویرانگر
اینکه نتوانی خودت را درک کنی و به تفاوت های خودت با دیگران بیشتر از آنچه که وجود دارد فکر کنی، دیوانه کننده است. روز ها را با این افکار سپری کنی و هر روز بیشتر از قبل به این پی ببری که چقدر موجود بی فایده و به درد نخوری هستی! ما انسان ها تمام مدت خودمان را گول می زنیم و رفتار هایی می کنیم که از نظر دیگران درست هستند. وقتی خطایی از ما سرمی زند اهمیتی به شدت آن نمی دهیم، فقط سعی داریم آن لحظه خومان را از شعاع دید دیگران خارج کنیم. مسخره است، هر روز و همه ی عمر باید رفتار هایی را انجام دهیم که دیگران از ما انتظار دارند و آنها درستی آن را تعیین می کنند.هرگز از خودمان نمی پرسیم که دقیقا چه می خواهیم، همیشه از دیگران می پرسیم که از ما چه می خواهند. این یک ضعف بزرگ است در حالیکه اکثر آدم ها به خاطر منطبق بودن اعمالشان با آنچه دیگران از آنها انتظار دارند، به خودشان افتخار می کنند. گاهی وقت ها فکر میکنم که انسان چقدر عجیب است! ضعیف ترین موجود ممکن، که نه دندانهایی مناسب شکار دارد، نه زور بازوی مورچه را دارد، نه مانند ببر می تواند با حیوانات دیگر بجنگد، نه مانند پرنده پر پرواز دارد، و نه هرگز می تواند مانند نهنگ در اعماق آب ها شنا کند! و خیلی قابلیت های دیگر که نشان می دهد انسان از ضعیف ترین موجود غیر از خودش هم ضعیف تر و محدود تراست. اما با این وجود حیوانات در حال انقراض اند و دنیا از انسان خالی نمی شود! با وجود این همه نقص و ضعف جهان را اداره میکند و این موضوع فقط بر یک چیز دلالت دارد؛مغز! شاهکار آفرینش، وسیله ای که هم خلق می کند ، هم تمام محدودیت های انسان را از بین می برد. اما همین شاهکار بی نظیر که بر همه چیز احاطه دارد هرگز از پس قلب انسان بر نمی آید. بزرگترین بیماری قلب که هرگز درمان نمی شود، عشق است!عشق علت پیری و فنای آدمی زاد است. وقتی قلب دچار این بیماری می شود، مغز از او فرمان می گیرد و تسلیم آن میشود و همه ی عظمت و حرمت انسان را زیر سوال می برد. عشق بوجود می آید، انسان را در بر می گیرد و غرقش میکند، مانند برگ درختانی که از عشق سرما، زندگی خود را فراموش می کنند؛ خود را از درخت جدا می کنند و وقتی روی زمین می افتند و خرد میشوند تازه می فهمند که چه فریبی خورده اند! من مدت ها نفهمیدم که فریب خورده ام، مدت ها عاشق چیزی بودم که لیاقت عشق آدمی را نداشت! ماجرایش مربوط به سال ها پیش است؛ روزی که از شدت افسردگی خودم را گم کردم. من آن روز از سالن تئاتر تا خانه پیاده رفتم تا کمی به او فکر کنم و التهاب قلبم آرام بگیرد!همه ی قلبم از او پر شده بود و همه ی معنای زندگی ام در او خلاصه شده بود؛ مدت زیادی به او فکر می کردم، به چشم های کمیاب سبز رنگش.خستگی ازسر و صورتم می بارید اما باید به قولم عمل میکردم،
حجم
۵۳۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۲ صفحه
حجم
۵۳۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۲ صفحه