دانلود و خرید کتاب شکار مرغابی‌ها مصیب معصومیان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب شکار مرغابی‌ها اثر مصیب معصومیان

کتاب شکار مرغابی‌ها

امتیاز:
۳.۳از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شکار مرغابی‌ها

کتاب شکار مرغابی‌ها، نیم‌نگاهی به خاطرات سردار لشکر ۲۵ کربلا غلامعلی (جواد) نژاداکبر است که در جوانی در عملیاتکربلای ۵ شهید شد. مصیب معصومیان از شاخص ترین راویان دفاع مقدس این کتاب را نوشته و نشر شهید کاظمی آن را منتشر کرده است.

درباره‌ی کتاب شکار مرغابی‌ها

غلامعلی (جواد) نژاداکبر سال ۱۳۴۰ در خانواده‌ای مذهبی در شهر بابل روستای «بیشه‌سر» دیده به جهان گشود. هم‌زمان در سال ۱۳۶۰ در رشتهٔ فنی مدرک دیپلمش را اخذ کرد و بعد ازآن به عضویت سپاه پاسداران شهرستان بابل درآمد و در واحد عملیات آن ارگان مشغول به خدمت شد.

دومین اعزام آن شهید بزرگوار در سال ۱۳۶۱ و حضور در عملیات‌های طریق‌القدس، بیت‌المقدس، فتح‌المبین، والفجر ۸، و کربلای ۵ بوده است.

او در سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و ثمرهٔ آن دو فرزند به نام‌های کمیل و فاطمه بوده است. آقاجواد در منطقهٔ هورالعظیم از ناحیه شکم به‌شدت مجروح شد و پس از چند ماه استراحت، دوباره به مناطق درگیر جنگ بازگشت و این بار خدمت را در قالب فرماندهی گردان مسلم و سپس فرماندهی گردان صاحب الزمان (عج) و بعد، جانشینی تیپ ادامه داد.

تا اینکه آقاجواد در ادامهٔ عملیات عظیم و مهیب کربلای ۵ به تاریخ ۱۲ اسفند ۱۳۶۵ در منطقهٔ شلمچه به هم‌رزمان شهیدش پیوست. این کتاب شرح زندگی این شهید بزرگوار است.

کتاب شکار مرغابی‌ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

کتاب شکار مرغابی‌ها، برای کسانی که دوست دارند از زندگی و خاطرات شهدا بدانند و راه و روش سلوک آنان را دریابند، جذاب و خواندنی است. 

بخشی از کتاب شکار مرغابی‌ها

نور چهره

نمازشب می‌خواند. نمازشبش ترک نمی‌شد. اهل دعا و نیایش بود. در حیاط خانه حوض داشتیم. می‌رفت توی حوض و خودش را می‌شست؛ آن‌هم با آب سرد. آن روزها ما در خانه حمام نداشتیم. او را که توی حوض می‌دیدم، می‌گفتم: «مادرت بمیره، سرما نخوری؟!»

می‌گفت: «نه ننه سرما نمی‌خورم، آب سرد رو خیلی دوست دارم!»

راست می‌گفت، آب سرد را دوست داشت. وقتی از جبهه می‌آمد، حتماً وارد حوض می‌شد و خودش را می‌شست و نماز می‌خواند. به من می‌گفت: «ننه نمازجمعه رو ترک نکن!»

در خانه هم از بچه‌ها می‌خواست نمازجمعه را ترک نکنند. اگر بود، مرا به تظاهرات می‌برد و بعد باهم می‌رفتیم نمازجمعه.

***

یک سفر رفتیم مکه، زیارت خانهٔ خدا. پانزده روز در مکه ماندیم و پانزده روز هم در مدینه بودیم. وقتی من مکّه رفتم، او به‌خاطر مجروحیت در خانه بود. در مکه خواب دیدم که جواد رفت جبهه. نصفه‌شب از خواب بیدار شدم. گریه کردم. همراهانم تعجب کرده بودند، به من گفتند: «تو چرا این‌قدر گریه می‌کنی؟»

گفتم: «پسرم مجروحه. خواب دیدم رفته جبهه. بچه‌م بره جبهه نمی‌تونه توی عملیات شرکت نکنه.»

یکی-دو ساعتی بعد از خواب گریه کردم. صبح شد و نمازمان را خواندیم. مادر ناصر باباجانیان (دوست صمیمی جواد) همراه ما بود، گفت: «من هم خواب دیدم ناصر و آقاجواد باهم رفتن جبهه.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه