کتاب تامارا
معرفی کتاب تامارا
کتاب تامارا نوشته مریم کتابفروش بدری است. این کتاب مجموعه یازده داستان کوتاه از این نویسنده جوان با نام های تامارا، کاور، هیاهوی خاک، دیتا، اسب دریایی، احمدآباد یا همت آباد، دوشیزه سارا، نه ماه بعد از رفتن تو، کافه کتاب، خواب سفید و بارماقسیز است.
توجه به جزئیات و زبان نرم و خوشساخت از ویژگیهای این کتاب است که خواننده را با خودش همراه میکند و به دنیای تجربههای بدیع و تازه میبرد. دنیایی که در آن میتواند زندگی افراد دیگر را ببیند و از آن لذت ببرد.
خواندن کتاب تامارا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر طرفدار داستان کوتاه فارسی هستید این کتاب جذاب را از دست ندهید.
بخشی از کتاب تامارا
من فارغ التحصیل دانشکدهٔ هنرهای زیبا هستم، مادر مرده دومان باید تجسم کند! سرپا مردن و راحت شدن هم سعادت میخواهد که من ندارم. بهتر است نق نزنم. دیشب که بالاخره همهٔ اعضای بدنم برای همیشه از کار افتاد، من هم راحت شدم! تامارا پتوی مسافرتی چهارخانهای را روی فرش دستباف تبریز پهن میکند. متن پیازی خوشرنگش زیر پتو پنهان میشود. عاشق متن پیازیِ این فرش بودم. نه تنها جهیزیهام بلکه تمام قالیهائی که برای خانه میخریدیم باید پیازی بودند. آیدین خدا بیامرز در مورد اثاثیهٔ منزل اظهار نظری نمیکرد. با اینکه خودش کارشناس خبرهٔ فرش در بازار مظفریه تبریز بود، در خانه طوری برخورد میکرد که گویی من صاحب اختیار تیمچه هستم. تامارا از روی تخت برمیداردم و روی پتوی مسافرتی میگذاردم. آخرین بار کی از روی تخت جابه جا شدم؟ تامارا مثل همیشه نیست. از دیشب رنگ و رویش پریدهتر، نفس کشیدنش منقطع و سریع شده است. شاید او هم آسم گرفته یا رگهای قلبش مشکل پیدا کرده. نکند پایان داستان من، آغاز داستان اوست؟ طفلک هنوز چهل و پنج سال ندارد، گرفتار شده! حالا با این وضع چگونه مخارج بچههایش را تامین خواهد کرد؟ بچه ها!... چرا از دیشب خبری از بچه ها نیست؟ تامارا، دو گوشهٔ پتو را دو دستی محکم میگیرد و کشان کشان از اتاق بیرون میآوردم. از شکاف دو گوشهٔ به هم چسبیدهٔ پتو میتوانم تشخیص بدهم که وارد اتاق پذیرائی شدهام. لوستر پذیرائی به قدری گرد و غبار دارد که با وجود روشن بودن تمام لامپهای کم مصرفش، کریستالهای اشکی آویزان آن، کاملا مات و کدر به نظر میرسند. تلفن که زنگ میزند؛ تامارا به قدری دستپاچه میشود، که دو گوشهٔ پتو را از دستش رها میکند و سرم محکم به کف اتاق میخورد. اما اصلا احساس درد نمیکنم. هر چقدر دقت میکنم تا بفهم که چرا به این حال و روز افتاده، گیجتر میشوم. از طرز حرف زدنش میفهمم که دومان پشت خط است. دلم میخواهد تامارا گوشی تلفن را به گوشم بچسباند تا صدای دومان را بشنوم. اما تامارا این کار را نمیکند. سرجایش میخکوب میشود و شروع به وصف حالم میکند. طفلک دومان! الان با شنیدن سکون ابدی من چقدر ناراحت میشود. ایکاش نزدش بودم و دلداریش میدادم. مطمئن هستم بلافاصله به خانه برمیگردد. به غیر از او کس و کاری ندارم تا قبل از خاکسپاری برای آخرین بار مرا ببیند. اما تامارا در مورد مرگم چیزی نمیگوید. با این که صورتم زیر پتو است و دیده نمیشود، دروغ میبافد.
حجم
۶۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۶۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه