دانلود و خرید کتاب تک خوان و چند داستان دیگر علی خزاعی فر
تصویر جلد کتاب تک خوان و چند داستان دیگر

کتاب تک خوان و چند داستان دیگر

نویسنده:علی خزاعی فر
امتیاز:
۵.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تک خوان و چند داستان دیگر

تک خوان و چند داستان دیگر مجموعه داستانی از دکتر علی خزاعی‌فر، نویسنده، مترجم و زبان‌شناس مشهدی است. 

 درباره کتاب تک خوان و چند داستان دیگر

تک‌خوان مجموعه پانزده داستان است که در اوایل دهۀ ۴۰ در مشهد اتفاق می‌افتد. داستان‌ها از زبان پسربچه‌ای هفت یا هشت ساله روایت می‌شود و گفتگوها به لهجۀ مشهدی است. 

خزاعی‌فر در این مجموعه داستان بر لهجه و فرهنگ و تاریخ شهر مشهد تاکید دارد و مکان‌هایی تاریخی همچون قبرستان «گلشور»، سبک زندگی، فرهنگ و هویت مشهدی‌ها از جمله پرداختن به «شله مشهدی» و... از شاخص‌های داستان‌های او است.

 خواندن کتاب تک‌خوان و چند داستان دیگر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

علاقه‌مندان به خواندن داستان کوتاه فارسی به ویژه دوست‌داران لهجه مشهدی را به خواندن این داستان‌ها دعوت می‌کنیم

 درباره علی خزاعی‌فر

دکتر علی خزاعی فر، محقق، مترجم، نویسنده و استاد زبان‌شناسی دانشگاه فردوسی مشهد است. او در رشته ادبیات انگلیسی و آموزش زبان کارشناسی و کارشناسی ارشد گرفت و برای ادامه تحصیل و دکترا به انگلستان رفت. در این کشور از دانشگاه یومیست مدرک دکترای زبانشناسی گرفت. عمده فعالیت‌های دکتر خزاعی‌فر به ترجمه ادبی در ایران معطوف شده است.

تخصص دکتر خزاعی‌فر درزمینهٔ مطالعات ترجمه و ترجمه ادبی است. او ترجمه را فعالیتی تأثیرگذار در فرهنگ و زبان مقصد می‌داند.

 بخشی از کتاب تک‌خوان و چند داستان دیگر

بیش از صدتا کفتر داشت. داشتم توی کفترها دنبال طوقی می‌گشتم. صدای برادرم را شنیدم که گفت: «خدا بخیر کنه. باباش خانه‌یه.»

نگاهی به پنجره انداختم. بابایش را دیدم که آمده بود و کنار زنش پشت پنجره ایستاده بود. زیرپوش تنش بود. سبیل کلفت ولی هیکل ریزی داشت. سرش را از پنجره بیرون آورد و داد زد : « ممّد! د بیا اینجه ببینُم پدَسگ!»

ممّد وارد اتاق شد

«کی بود رفت بالا پشت‌بوم؟»

«هیشکی.»

پدرش آنچنان محکم خواباند توی گوشش که صدایش را روی پشت بام شنیدیم.

«به مو دروغ نگو. مُگُم کی بود؟

«دو تا از رِفیقام بودن. ماخاستُم طوقی رِ نشونشا بُدُم.»

مگه اینجِه کاروانسِرایه که دست هر لات و لوتی رِ می‌گیری میاری تو؟»

زن بابایش که همچنان با لباس زیر ایستاده بود گفت: «شاید مُو الان تو حیاط لخت بودُم.»

بعد صدای نامفهوم پدرش را شنیدیم که انگار داشت فحش می‌داد. بعد هم تسمه‌اش را درآورد و افتاد به جان ممّد.

َ 

آرمین مترجم
۱۴۰۰/۰۲/۱۹

ایشان مدرس بسیار خوبی بودند و ما در ترجمه از ایشان بسیار آموختیم. بخوانیم ببینیم نویسنده خوبی هم هستند آیا..

حجم

۹۶۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۵۱ صفحه

حجم

۹۶۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۵۱ صفحه

قیمت:
۸,۰۰۰
تومان