تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

کتاب کوکب
معرفی کتاب کوکب
کتاب الکترونیکی «کوکب» نوشتهٔ ملیحه رادمنش و با ویراستاری علیرضا بخشی رهخلیل، توسط نشر نوآوران دانش رویانا در سال ۱۴۰۲ منتشر شده است. این اثر در قالب داستان بلند، به روایت زندگی دختری به نام «کوکب» در یکی از روستاهای ایران میپردازد و با نگاهی به سنتها، باورهای جمعی و سرنوشت فردی، تصویری از جامعهٔ روستایی و چالشهای زنان در آن ارائه میدهد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب کوکب
«کوکب» اثری داستانی است که در بستر روستایی و با محوریت زندگی یک دختر به نام «کوکب» شکل گرفته است. ملیحه رادمنش در این کتاب، با بهرهگیری از زبان و فضای بومی، داستانی را روایت کرده که در آن باورهای خرافی، قضاوتهای جمعی و فشارهای اجتماعی بر سرنوشت شخصیت اصلی سایه انداختهاند. روایت کتاب از تولد «کوکب» آغاز میشود و با شرح اتفاقات تلخ و شیرین زندگی او، به بررسی تأثیر باورهای مردم روستا بر زندگی فردی و خانوادگی میپردازد. ساختار کتاب خطی است و با تمرکز بر شخصیتپردازی و جزئیات زندگی روزمره، خواننده را با فضای روستا و روابط میان افراد آشنا میکند. این داستان، علاوهبر روایت زندگی «کوکب»، به موضوعاتی چون تبعیض جنسیتی، تنهایی، امید و مقاومت در برابر سرنوشت نیز پرداخته است. فضای کتاب، پر از شخصیتهای فرعی و ماجراهای فرعی است که هرکدام به نوعی در شکلگیری سرنوشت «کوکب» نقش دارند و در مجموع، تصویری چندلایه از جامعهای کوچک اما پررمزوراز ارائه میدهند.
خلاصه داستان کوکب
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «کوکب» با تولد دختری به همین نام در یک روستای کوچک آغاز میشود؛ دختری که از همان لحظهٔ تولد، بهدلیل همزمانی با چند حادثهٔ ناگوار، از سوی اهالی روستا «بدقدم» و «نحس» خوانده میشود. این باور خرافی، سایهای سنگین بر زندگی «کوکب» و خانوادهاش میاندازد. مادرش، مهلقا، زیر فشار قضاوتهای مردم و غمهای پیاپی، بهتدریج افسرده و بیمار میشود و سرانجام از دنیا میرود. پدرش، اسفندیار، که عاشقانه دخترش را دوست دارد، تلاش میکند با آموزش سفالگری و سواد به «کوکب»، او را از انزوای اجتماعی نجات دهد، اما جامعهٔ بستهٔ روستا، راه را بر او میبندد. با گذشت زمان، «کوکب» در سایهٔ نگاههای سنگین مردم بزرگ میشود و تنها دلخوشیاش کار با چرخ سفالگری و حمایت پدر است. پس از ناپدیدشدن اسفندیار، «کوکب» کاملاً تنها میماند و با فقر و بیمهری اهالی دستوپنجه نرم میکند. در این میان، «ماشااللّه»، پسری از اهالی روستا که خود در برخی بدبیاریها نقش داشته، به او علاقهمند میشود و سرانجام با حمایت و پادرمیانی شیخ روستا، با «کوکب» ازدواج میکند. اما حتی پس از ازدواج، شایعات و قضاوتها دست از سر «کوکب» برنمیدارند و او باید میان پذیرش سرنوشت و تلاش برای تغییر آن، راهی بیابد. داستان با فرازونشیبهای متعدد، به بررسی تأثیر باورهای جمعی بر زندگی فردی و امکان رهایی از زنجیر قضاوتهای ناعادلانه میپردازد.
چرا باید کتاب کوکب را بخوانیم؟
این کتاب با روایت زندگی دختری که قربانی باورهای خرافی و قضاوتهای جمعی شده، به موضوعاتی چون تبعیض، تنهایی، تابآوری و امید میپردازد. «کوکب» تصویری ملموس از جامعهای کوچک و بسته ارائه میدهد که در آن، سرنوشت افراد بهراحتی تحتتأثیر شایعات و پیشداوریها قرار میگیرد. خواندن این داستان، فرصتی برای تأمل دربارهٔ نقش سنتها و باورهای نادرست در شکلگیری سرنوشت انسانهاست و نشان میدهد چگونه مقاومت و امید میتواند راهی برای رهایی از زنجیر قضاوتهای ناعادلانه باشد. همچنین، شخصیتپردازی دقیق و فضای بومی داستان، تجربهای نزدیک به زندگی روستایی را برای خواننده رقم میزند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به داستانهای اجتماعی، روایتهای روستایی و دغدغهمندان مسائل زنان و تبعیضهای اجتماعی مناسب است. همچنین، کسانی که به دنبال شناخت تأثیر باورهای جمعی و سنتهای بومی بر زندگی فردی هستند، میتوانند از مطالعهٔ این اثر بهرهمند شوند.
بخشی از کتاب کوکب
«کوکبخانم. زن بسیار پاکیزه و باسلیقهای بود. حتماً یاد کوکبخانم کتاب فارسی دوران دبستان افتادید؟ این کوکبخانم. آن کوکبخانم نیست. کوکب قصة ما باسلیقه بود. اما دلش پر از غم و حسرت بود. لابد میپرسید چرا؟! قصهاش کوتاه. اما شنیدنی است. کوکبخانم بدقدم بود؛ البته این حرف من نیست. مردم میگفتند... روزی که بعداز هزارتا نذرونیاز و وعدهووعید. خدا کوکب را به مهلقا و اسفندیار داد وسط همهمه و برووبیاء اسفندیار از نردبان افتاد و پایش شکست. مردم اول گفتند: «از شوق بچهدارشدن بوده و خودش بیاحتیاطی کرده.» وقنی همان شب. گرگ به گلةٌ آبادی زد. همسایهها گفتند: «قضاوبلا بوده. بخوره تو سر دشمن!» حتی وقتی توری اسفندگردان را که تاب میدادند. کنده شد و وسط خشتک عمورجب افتاد» فامیل گفتند: «اتفاقه دیگه» نمیشه جلوش رو گرفت.» اما زمانی که وسط آن هاگیرواگیر و جشن و پایکوبی» ماشاالّه پسر تخس همسایه. فلفل را یک جای خر اسمالآقا کرد و خر رم کرد و پرید وسط سفره. بعدش هم وسط حوض و تا همسایهها خواستند از حوض بیرونش بیاورند. یک جفتک حواله سينةّ عباسقلی» پسر عزیزدردانة لطفالهخان کرد همسایهها یکییکی دست بچههایشان را گرفتند و تا قضاوبلا دامنشان را نگیرد، بقیةً مهمانها هم هرکدام بهانهای آوردند و شامنخورده. خداحافظی کردند. آن چندنفری هم که مانده بودند. درگوشی پچپچ میکردند و از بدقدمی مادربزرگ مهلقاخانم که پیرزن رکگویی بود. بالای سر نتیجهاش رفت و دستهای حنا بستهاش را به هم مالید و گفت: «ننه. مهلقاء اين بچه هنوز نیومده. یه لشکر رو تارومار کرد. اسمش رو بذار قدمخیر, شاید جنگی که راه اند اخته. ختمبهخیر بشه.»
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه