
کتاب من مرد این خانه ام
معرفی کتاب من مرد این خانه ام
کتاب من مرد این خانه ام نوشتهٔ مسیح عطایی است. انتشارات روایت ۲۷ بعثت این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب من مرد این خانه ام
کتاب من مرد این خانه ام روایتی صمیمی و تأثیرگذار از خاطرات زهرا قیداری، همسر شهید حسن نیکوقدم است که به شیوه مستند-داستانی نگاشته شده است. این اثر تصویری زنده از فداکاریهای یک زن قوی و مستقل ارائه میدهد که در اوج جنگ تحمیلی به عنوان نیروی داوطلب در بیمارستان ایلام به مجروحان رسیدگی میکرد و پس از شهادت همسرش نیز با عزت و استواری به زندگی ادامه داد. نویسنده با نثری روان و بیآلایش، فضای پرالتهاب شهرهای جنگزده و چالشهای پیش روی زنان ایثارگر آن دوران را به تصویر کشیده است. کتاب نه تنها روایتی از مقاومت یک زن در شرایط سخت است، بلکه پنجرهای به بخش کمتر دیده شدهای از تاریخ دفاع مقدس میگشاید - نقش حیاتی زنان در پشت جبههها. "من مرد این خانهام" با حفظ اصالت خاطرات و به دور از هرگونه بزرگنمایی، داستان واقعی ایثار و پایداری را روایت میکند.
خواندن کتاب من مرد این خانه ام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به علاقهمندان تاریخ شفاهی دفاع مقدس، به ویژه کسانی که به دنبال شناخت نقش زنان در جنگ هستند، پیشنهاد میکنیم. همسران و خانوادههای شهدا با خواندن این اثر میتوانند با تجربیات مشترک خود ارتباط عمیقتری برقرار کنند. به پژوهشگران حوزه مطالعات زنان و جامعهشناسی جنگ که به دنبال منابع دستاول هستند، مطالعه این کتاب توصیه میشود. فعالان فرهنگی و مربیان پرورشی نیز میتوانند از این اثر برای معرفی الگوهای مقاومت و ایثار به نسل جوان استفاده کنند. همچنین، این کتاب برای هر خوانندهای که میخواهد با نگاهی انسانی و واقعگرایانه به تأثیرات جنگ بر زندگی افراد عادی بنگرد، اثری خواندنی و تأملبرانگیز خواهد بود. "من مرد این خانهام" روایتی است ملموس از قدرت زن ایرانی در سختترین شرایط.
بخشی از کتاب من مرد این خانه ام
«من که نمیدانستم دقیقا سینهپهلو چیست، گفتم: «نمیدونم. امروز یهو حالش بد شد.» دکتر به طرف قفسۀ داروهایی که در اتاقش بود، رفت و چند شیشۀ دارو برداشت و آنها را روی میزش گذاشت و به طرف تورج برگشت. به من گفت: «به شکم بخوابانش.» آمپولی را که آماده کرده بود، تزریق کرد با اینکه تورج بیحال بود، اما با تزریق آمپول، احساس درد شدیدی کرد و گریهاش اوج گرفت. دکتر سفارشات لازم را تندتند گفت و من هم گوش کردم تا به مادر بگویم. داروها را در کیفم گذاشتم و از مطب بیرون آمدیم. توی کوچه تورج آرامآرام راه میآمد. من هم پابهپایش میآمدم. به خانه که رسیدیم، مادر همچنان داشت لباسها را آب میکشید. هنوز دستهای تورج توی دستم بود که روی زمین نشست و دستش توی دستم کش آمد. مادر گفت: «تورج چرا اونجا نشستی؟ پاشو برو جات بخواب. الان میام بهت غذا میدم.» تورج با بیحالی و زبان کودکانهاش گفت: «نیتونم.» گفتم: «تورج پاشو. چرا نمیتونی؟!» گفت: «نیتونم، پا ندالم.» مادر لباسی را که توی حوض آب میکشید همانجا رها کرد و آمد طرف تورج. گفت: «یعنی چی پا ندارم؟! ایناها پا داری. پاشو راه برو ببینم.» باز تورج گفت: «نیتونم. پا ندالم.» اینبار بعد از گفتن این جمله بیهوش شد و روی زمین افتاد. از فردای آن روز زندگی جدیدی برای تورج شروع شد. هر روز از یک دکتر به دکتر دیگر میرفتیم و از یک بیمارستان به بیمارستان دیگر. تمام دکترها بعد از آزمایشات و معاینه تورج که دوهفتهای طول کشید به این جواب رسیدند که او در اثر ویروس به فلجی سخت دچار شده. فلجی که علاوه بر پاها تمام بدنش را تحتتأثیر قرار داده. ویروس مغز، تکلم، غذاخوردن، گوارش، دفع و در نهایت اندامهای حرکتیاش را فلج خواهد کرد. میگفتند همان آمپول پنیسیلینی که دکتر درمانگاه زده بود، ویروس فلج را فعال کرده است.»
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه