دانلود رایگان کتاب سطل بیلی کس گرای ترجمه ریحانه ظهیری

معرفی کتاب سطل بیلی

«سطل بیلی» نوشته کس گرای، از مجموعه مطالعه در وقت اضافه است. زمان تقریبی مطالعه: ۴ دقیقه
H
۱۳۹۷/۰۱/۰۶

داستان جالبی بود خوندنش رو به پدر مادرا توصیه میکنم نشون میده که تخیلات بچه ها تا چه اندازه براشون واقعیه وبابرهم زدن این تخیلات همون طور که یکی از دوستان گفتن باید هزینه بیشتری بکنیم تا همه چی مثل

- بیشتر
goli.sh
۱۳۹۶/۱۰/۱۵

بنظر من که جالب بود اگر خودتون رو جای بیلی قرار بدین و کودک درونتون یکم فعال باشه خوشتون میاد .. در غیر این صورت نخونید .. و اینکه دوستان قبل تر نوشته بودن برای گروه سنی کودکان خوبه ،

- بیشتر
hatme
۱۳۹۶/۰۶/۳۱

من اینطور برداشت کردم رویاهای ادم ها خیلی ارزشمندن و تو وقتی اونارو خراب میکنی باید هزینه زیادیو بپردازی تا همه چی دوباره مثله اولش شه البته اگه مثله اولش شه☝

مهران کاسب‌وطن
۱۳۹۸/۰۵/۰۴

کتاب رایگان رو به عنوان جایزه می دید ؟ دمتون گرم ! ورشکسته نشین یه وقت :/

الهه
۱۳۹۷/۰۵/۲۹

خیلی زیبا بود درواقع"بیلی" با این روش تونست کلی چیز دیگر هم بدست بیاره؛که قوه ی تخیلش به او کمک کرد

atrisa
۱۳۹۶/۰۸/۲۶

داستان خوبی بود پر مفهوم بود اما گیج کننده 😁😁😅😅

هانا F
۱۳۹۶/۰۸/۱۰

عالی بود ولی برداشت من از داستان کمی.با برداشت بقیه که نظر داده بودن فرق داشت

masoud.snd
۱۳۹۷/۰۲/۲۵

داستان ظریفی هست اتفاقا..بیلی تونست با یه تنبیه معکوس تموم اون چیزهایی رو که دوست داشت بدست بیاره.به طور مثال اکثر پدر و مادرها بچشون رو از دست زدن به پاشنه کش نهی می کنن.شما از هر کودکی بپرسی از

- بیشتر
a.m
۱۳۹۶/۰۶/۱۰

داستان های کودکانه خستگی آدمو در میکنه,خیلی ممنونم ,عالی و بامزه بود

elahe
۱۳۹۶/۰۸/۱۴

آخرش اصلا مفهوم نبود 🤔🤔🤔

مادر سعی داشت توضیح دهد که سطل‌ها خیلی... سطل‌ها خیلی به درد کادو نمی‌خورند. بیلی نمی‌خواست قبول کند برای همین دوباره پرسید: «می‌‌تونم لطفاً یه سطل داشته باشم؟» پدرش گفت: «نظرت درباره‌ی دوچرخه چیه؟»
~آلْبا~☘️
بیلی پرسید: «می‌‌تونم برای تولدم یه سطل داشته باشم؟» پدر بیلی از بالای روزنامه‌اش نگاهی به او کرد و پرسید: «یه سطل؟ تو برای تولدت سطل لازم نداری. هیچ ‌کس برای تولدش سطل لازم نداره». بیلی پرسید: «چرا نداره؟»
❤Lady Bug❤
پدر بیلی از بالای روزنامه‌اش نگاهی به او کرد و پرسید: «یه سطل؟ تو برای تولدت سطل لازم نداری. هیچ ‌کس برای تولدش سطل لازم نداره».
~آلْبا~☘️
بیلی پرسید: «می‌‌تونم برای تولدم یه سطل داشته باشم؟»
~آلْبا~☘️
فروشنده‌ی فروشگاه که داشت به آن‌ها کمک می‌‌کرد گفت: «ولی به نظر من همه‌ی اینا یه شکل هستند». بیلی هیجان‌زده گفت: «نه این یکی خیلی با بقیه فرق می‌‌کنه».
Aylin
بیلی پرسید: «می‌‌تونم برای تولدم یه سطل داشته باشم؟» پدر بیلی از بالای روزنامه‌اش نگاهی به او کرد و پرسید: «یه سطل؟ تو برای تولدت سطل لازم نداری. هیچ ‌کس برای تولدش سطل لازم نداره». بیلی پرسید: «چرا نداره؟» مادر سعی داشت توضیح دهد که سطل‌ها خیلی... سطل‌ها خیلی به درد کادو نمی‌خورند. بیلی نمی‌خواست قبول کند برای همین دوباره پرسید: «می‌‌تونم لطفاً یه سطل داشته باشم؟» پدرش گفت: «نظرت درباره‌ی دوچرخه چیه؟»
❤Lady Bug❤
پدر آهی کشید و گفت: «خیلی خوب تو می‌‌‌تونی برای تولدت یه سطل داشته باشی». بیلی از خوشحالی جیغ بلندی کشید. روز بعد بیلی به همراه پدر و مادرش به فروشگاه سطل «آر» آس رفتند. در آنجا سطل‌های مختلفی بود. سطل‌های لاستیکی، آهنی، باغبانی، سطل‌های مزرعه، سطل‌های ساختمان، سطل‌های
❤Lady Bug❤
مادر سعی داشت توضیح دهد که سطل‌ها خیلی... سطل‌ها خیلی به درد کادو نمی‌خورند. بیلی نمی‌خواست قبول کند برای همین دوباره پرسید: «می‌‌تونم لطفاً یه سطل داشته باشم؟» پدرش گفت: «نظرت درباره‌ی دوچرخه چیه؟» و مادرش در ادامه اضافه کرد: «شاید هم یه جفت کفش ورزشی؟ یا شاید بازی کامپیوتری؟» بیلی گفت: «من یه سطل می‌‌‌خوام».
❤Lady Bug❤
پدر بیلی از بالای روزنامه‌اش نگاهی به او کرد و پرسید: «یه سطل؟ تو برای تولدت سطل لازم نداری. هیچ ‌کس برای تولدش سطل لازم نداره».
نباتِ هزارپا
بیلی برای مدت طولانی و سرسختانه تک تک سطل‌ها را بر روی تک تک قفسه‌ها چک کرد. ناگهان بیلی با هیجان گفت: «ایناهاش، این همونیه که می‌‌خواستم. دقیقاً اون بالا. نوزده قفسه بالاتر. هفتاد و نهمین از چپ».
~آلْبا~☘️
و مادرش در ادامه اضافه کرد: «شاید هم یه جفت کفش ورزشی؟ یا شاید بازی کامپیوتری؟» بیلی گفت: «من یه سطل می‌‌‌خوام». پدر آهی کشید و گفت: «خیلی خوب تو می‌‌‌تونی برای تولدت یه سطل داشته باشی». بیلی از خوشحالی جیغ بلندی کشید. روز بعد بیلی به همراه پدر و مادرش به فروشگاه سطل «آر» آس رفتند. در آنجا سطل‌های مختلفی بود. سطل‌های لاستیکی، آهنی، باغبانی، سطل‌های مزرعه، سطل‌های ساختمان، سطل‌های ساحل و
~آلْبا~☘️
بیلی که داشت برای نوشیدن چای می‌‌‌نشست گفت: «حدس بزن الان چی دیدم؟ یک اره‌ماهی، چند تا دلقک‌ماهی و یک دسته‌ی بزرگ باراکودا دیدم و حتی فکر کردم یه پری دریایی دیدم، اما شایدم فقط یه شاه‌ماهی بزرگ باشه».
نباتِ هزارپا
حتی سطل‌های بازی فوتبال. پدر و مادر بیلی دنبال او به بالا و پایین فروشگاه و گوشه و کنار آن می‌‌رفتند. آن‌ها از بیلی پرسیدند: «دنبال چه جور سطلی می‌‌گردی؟» بیلی گفت: «نمی‌دانم، اما وقتی که ببینم متوجه می‌‌شوم».
~آلْبا~☘️

حجم

۵٫۵ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۹ صفحه

حجم

۵٫۵ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۹ صفحه

قیمت:
رایگان