کتاب پرنسس گمشده
معرفی کتاب پرنسس گمشده
کتاب «پرنسس گمشده» نوشتۀ مهسا اکبری رهنانی و ویراستۀ مرضیه دزفولیان زاده است و انتشارات فکرونه آن را منتشر کرده است. پرنسس گمشده، داستانی جالب و شیرین دربارۀ ماجراجویی یک پرنسس است.
درباره کتاب پرنسس گمشده
بسیاری از کودکان به خواندن و نوشتن علاقه نشان میدهند. برای نویسندگی محدودیت سنی وجود ندارد و کودکان و نوجوانان هم میتوانند داستانهای زیبا خلق کنند. شاید کودکان و نوجوانان در سنین پایین هنوز تجربۀ چندانی از زندگی نداشته باشند یا عمق زندگی را هنوز بهخوبی درک نکرده باشند؛ اما تجربیات روزمرۀ زندگیشان با چاشنی تخیل میتواند منجر به نوشتن قصههای جذاب شود. مهسا اکبری رهنانی یکی از همین کودکان است. نویسندۀ کتاب پرنسس گمشده با زبانی ساده، روان و کودکانه، قصۀ دختری به نام الیزابت را روایت میکند که در قصر پدر و مادرش زندگی میکند. الیزابت روحیۀ ماجراجویی دارد، به همه چیز توجه میکند و دوست دارد جهان اطرافش را کشف کند برای همین یک روز بیخبر اسب زیبایش را برمیدارد و به دل کوه میزند. او آنقدر دور میشود که راه را گم میکند؛ اما شرایط وقتی دشوارتر میشود که اسب الیزابت هم فرار میکند. حالا او چه باید بکند؟ آیا میتواند به قصر برگردد؟ مهسا اکبری رهنانی به خوبی توانسته است از طریق داستان پرنسس گمشده به مفاهیمی مانند ماجراجویی، مشورت کردن و اهمیت آن در زندگی بپردازد.
انتشارات فکرونه بستری را برای کودکان و نوجوانان فراهم کرده است تا با دریافت آسان مجوز نشر از وزارت ارشاد و پس از تجاریسازی کتابشان با همکاری تیم ویراستار و تصویرگر فکرونه کتابهای تولیدشده را به یک اثر ملی تبدیل کنند تا علاوه بر ثبت در کتابخانۀ ملی، در کتابفروشیها نیز قابلفروش باشد.
خواندن کتاب پرنسس گمشده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان و علاقهمندان به ادبیات داستانی کودک و نوجوان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پرنسس گمشده
«روزی روزگاری، پرنسسی به نام الیزابت در یک قصر بزرگ و زیبا با پدر و مادرش که شاه و ملکهٔ آن سرزمین بودند زندگی میکرد. پرنسس یک دختر زیبا، جسور و کنجکاو بود و این موضوع شاه و ملکه را نگران کرده بود. چون قصر آنها در یک جزیره قرار داشت و پرنسس برای ماجراجویی بسیار کوچک بود. روزی پرنسس تصمیم گرفت تا به دل دشت و کوه برود و به ماجراجویی بپردازد. اما به پدر و مادرش هیچ اطلاعی نداد و بیخبر از قصر بیرون رفت. او با اسب زیبایی به راه افتاد و بیتوجه به مسیر و اطرافش رفت تا به بالای کوهی رسید. چند ساعتی با شادمانی گشتوگذار کرد و بالاخره از کوه پایین آمد. وقتی به دامنه کوهستان رسید، بهسرعت متوجه شد که راه برگشت را بهخاطر ندارد. سراسیمه به اینطرف و آن طرف میرفت تا شاید مسیر درست را پیدا کند؛ اما بینتیجه بود.»
حجم
۹٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۴ صفحه
حجم
۹٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۴ صفحه