دانلود و خرید کتاب جزیره پدربزرگ بنجی دیویس ترجمه سمیه حیدری
تصویر جلد کتاب جزیره پدربزرگ

کتاب جزیره پدربزرگ

نویسنده:بنجی دیویس
امتیاز:
۳.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب جزیره پدربزرگ

کتاب «جزیره پدربزرگ» نوشتۀ بنجی دیویس و ترجمۀ سمیه حیدری است و انتشارات مهرسا آن را منتشر کرده است. جزیرۀ پدربزرگ، داستانی زیبا و خواندنی است که کودکان از طریق آن با مفهوم جدایی، دوری و مرگ آشنا می‌شوند.

درباره کتاب جزیره پدربزرگ

جزیرۀ پدربزرگ دربارۀ پسری به نام کارن است که هروقت دلش بخواهد وارد خانۀ پدربزرگش که در انتهای باغ است می‌شود و با او وقت می‌گذراند. یک روز که کارن طبق معمول به آنجا می‌رود، هرچه می‌گردد پدربزرگ را پیدا نمی‌کند. تا اینکه سروکلۀ پدربزرگ پیدا می‌شود. او در انباری‌اش است که باید با نردبان از آن بالا بروی؛ ولی داستان به همین‌جا ختم نمی‌شود. در انباری یک در فلزی مخفی وجود دارد. وقتی کارن در را باز می‌کند خود را روی عرشۀ یک کشتی خیلی بلند می‌بیند. پدربزرگ ناخدای کشتی می‌شود و به همراه کارن به یک جزیره می‌روند؛ اما کارن نمی‌داند که قرار است تنها به خانه برگردد.

یکی از سخت‌ترین موضوعات برای مطرح‌کردن با بچه‌ها مرگ است؛ اما مرگ جزئی اجتناب‌ناپذیر از زندگی است و کودکان به‌ناچار باید آن را بفهمند و راه‌هایی طبیعی برای کنارآمدن با این غم پیدا کنند. کتاب جزیرۀ پدربزرگ داستانی بسیار جذاب و تأثیرگذار دارد که می‌تواند به کودکان کمک کند با فقدان یکی از اعضای خانواده یا نزدیکانشان کنار بیایند. پدربزرگ در این داستان خواندنی، نوه‌اش را به بازگشت بدون او تشویق می‌کند و از او می‌خواهد که قوی باشد. جزیرۀ پدربزرگ سرشار از تصاویر جذاب و زیبا است که نه‌تنها نظر کودکان بلکه بزرگسالان را به خود جلب می‌کند.

خواندن کتاب جزیره پدربزرگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن این کتاب را به کودکان و والدینی که قصد دارند فرزندانشان را با مفهوم مرگ، جدایی و دوری آشنا کنند، پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب جزیره پدربزرگ

«از در که رد می‌شدی و از کنار درخت توی باغ خانۀ کارن که می‌گذشتی، می‌رسیدی به خانۀ پدربزرگ که درست انتهای باغ بود.

یک کلید زیر گلدان بود و کارن هروقت که دلش می‌خواست، می‌توانست به آنجا برود.

یک روز، کارن همه‌جای خانه را دنبال پدربزگ گشت

به هرجای خانه که به فکرش می‌رسید، سرک کشید، اما خبری از او نبود.

بعد، درست وقتی کارن می‌خواست برود، صدای پدربزرگ را شنید.

پدربزرگ گفت: کارن، تو اینجایی؟ بیا بالا می‌خوام یه چیزی بهت نشون بدم.

کارن با احتیاط از نردبان بالا رفت. او تاحالا انباری پدربزرگ را ندیده بود.»



رفیعی
۱۴۰۳/۰۹/۲۵

خیلی دوست داشتنی بود. تصویرگری عالی. درباره تجربه سوگ بود. پسر کوچولویی که پدربزرگش رو از دست میده اما طبق رده بندی سنی که داده خیلی عالی و ظریف سوگ رو تصویر کرده بدون اینکه تو هیچ صفحه ای اسمی

- بیشتر

حجم

۶٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۲ صفحه

حجم

۶٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۲ صفحه

قیمت:
۲۴,۵۰۰
۷,۳۵۰
۷۰%
تومان