دانلود و خرید کتاب صد داستانک یک دقیقه ای فرزانه فولادی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب صد داستانک یک دقیقه ای اثر فرزانه فولادی

کتاب صد داستانک یک دقیقه ای

معرفی کتاب صد داستانک یک دقیقه ای

کتاب صد داستانک یک دقیقه ای نوشتهٔ فرزانه فولادی است. انتشارات چوپان این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب صد داستانک یک دقیقه ای

کتاب صد داستانک یک دقیقه ای حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. عنوان برخی از این داستان‌ها عبارت است از «یادت باشه»، «مال خودمی»، «داستان شکست»، «اون سری بوم هوارا» و «او هم رفت».

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب صد داستانک یک دقیقه ای را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب صد داستانک یک دقیقه ای

«۱۰۰: ناجی نارنجی پوش من

تورا اولین بار درکوچه دیدم وقتی هوا تاریک بود و هنوز روشن نشده بود، کوچه خلوت و خالی از پیاده ها بود. در نور نارنجی چراغ، لباس نارنجی ات می‌درخشید. رنگ قشنگی داشت، راستش به خاکستری من می‌خورد.

از قدم برداشتنت خوشم آمد گرچه اول حواست به من نبود. راستش غصه خوردم که چرا نگاهم نمی‌کنی و دلم خواست گریه کنم، اما گریه کار من نیست، کار همان‌هایی است که اشکشان دم مشکشان است و با کمترین بهانه‌ای جویباری راه می‌اندازند با آب اشک هایشان.

نمی دانم چرا ولی با اینکه قبلا هم چنین صدایی شنیده بودم، صدای قدم های تو برایم شیرین بود. از بعضی رهگذران شنیده بودم که بی دلیل عاشق شده‌اند، شاید من‌هم بی‌دلیل عاشقت شدم. البته این را بگویم که عشق من به تو بعدها دلیل پیدا کرد و البته دلیلش را برایت می‌گویم.

وقتی آمدی و شروع به کار کردی خوشحال‌تر شدم و کیف کردم. می دانی؟ قبلا هم برایم اتفاق افتاده بود و کیف کرده بودم. اما تو که آمدی چند روزی بود که کثیف بودم، کم‌کم داشتم خفه می‌شدم، تو آمدی و نوازشم کردی. با جارویت به پیکرم کشیدی و بدنم را خاراندی. نفس کشیدم و آه کشیدم. نفس کشیدم چون تمیزم کردی و آه کشیدم چون عاشقت شدم.

تو با چنک جادویی آن جارو برایم موسیقی نواختی. موسیقی مورد علاقه ام را، در زمینه‌ای از سکوت شب نواختی: کشش کشش کشش کشش.

این موسیقی مرا به آسمان برد، آن‌قدر مستم کرد که وقتی هوا روشن شد وکیفور و سرحال به زمین برگشتم از صدای قدم رهگذران روی تنم، لذت بردم. حتی صدای قدم هایشان برایم، شبیه صدای قدم‌های باران شد و حتی اگر رهگذری هم نبود از سکوت لذت بردم.

حالا هرروز می‌آمدی و من انتظارت را می‌کشیدم و مرا به آسمان می بردی و برمی‌گرداندی.

می دانی که عشق من به تو همیشه پایدار خواهد ماند، لااقل تا وقتی که با من بمانی! اما فقط یک کار تو مرا کمی دلگیر کرد. پاییز را که خاطرت هست. خیلی حرص می‌خوردی. هرروز صبح برگ‌ها را جارو می‌کردی و ظهر نشده دوباره روی من پر از برگ بود. یادم هست وقتی رد می‌شدی، غر می‌زدی و من خجالت می‌کشیدم. آن‌وقت گاهی دوباره جارو می‌کشیدی و گاهی هم بی حوصله رهایم می‌کردی و می‌رفتی.

من نمی‌دانستم که وقتی برگ‌ها روی من جمع می‌شوند به چه شکلی در می‌آیم. تصور می‌کردم خیلی زشت می‌شوم که تو عصبانی می شوی. اما در خفا وجود برگ‌ها برایم دلپذیر بود.

تا اینکه یک دختر آمد و عکسم را گرفت. عکس من و برگ‌ها و درخت‌ها. عکسش را که دیدم خیلی زیبا شده بودم. زمینه‌ای خاکستری با برگ‌های نارنجی و زرد و قهوه ای. محشر شده بودم. آن‌وقت بود که عاشق خودم شدم. می دانی؟ مرا ببخش ولی آن روز دعا کردم تو دیگر نیایی.

نیایی و آن برگ‌ها روی من باقی بماند و رهگذران دیگری هم عکس بگیرند و من با دیدن عکس‌هایشان لذت دیدن خودم را ببرم. اما بعد فهمیدم که اشتباه کردم. کم‌کم وقتی رهگذران و ماشین‌ها از روی برگ‌ها رد می‌شدند، برگ‌ها خورد شد و دیگر آن زیبایی اول را نداشت. شدم یک زمینهٔ خاکستری با نقش‌های درهم و برهم ریختهٔ نارنجی و زرد و قرمز، مثل یک لباس کثیف.

آن‌وقت بود که آرزو کردم دوباره تو برگردی، برگردی و با جارویت پشتم را نوازش کنی. ومن دوباره تمیز و صاف شوم، فقط به تو عشق می‌ورزم ناجی نارنجی پوش من.»

نظرات کاربران

کاربر 3163488
۱۴۰۳/۰۴/۲۸

زندگی ما سراسر حاوی داستان و داستانک است، لحظات و ساعت‌هایی که می گذرند اما شیرینی ها و تلخی های آن همیشه میماند. این داستان‌ها می‌توانند در دل‌های ما مخفی بمانند و میتوانند از قلم‌های ما فوران کنند و دیگران

- بیشتر
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۵۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

حجم

۱۵۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

قیمت:
۴۴,۴۰۰
تومان