کتاب برآورنده آرزو
معرفی کتاب برآورنده آرزو
کتاب برآورنده آرزو نوشتهٔ بیل بریتین و ترجمهٔ ناهید قهرمانی است. کتاب چ این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این مجموعه داستان برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب برآورنده آرزو
کتاب برآورنده آرزو حاوی سه داستان از «کاون تری» (Coven Tree) است. عنوان این داستانها عبارت است از «قورقور... قورقور» و «مرد درختی» و «آب، همهجا آب». راوی این کتاب، «استو میت» است. او را به اسم «استوارت مید» غسلِ تعمید دادند، اما از بچگی این اسم خودمانی را رویش گذاشتند و همچنان هم باقی مانده است. او مالک فروشگاه «کاون تری» است. مردم از راههای دور برای خرید به فروشگاه او میآیند و دیر یا زود هر چه را گفته شود، به گوش او میرسانند؛ به این ترتیب چه کسی بهتر از او میتواند ماجرای «تادئوس بلین» و دردسر بزرگی را که به شهرستان کوچک و آرامشان آورده بود، تعریف کند؟ با او همراه شوید.
نشر چشمه را ناشری ادبی میدانند، اما کتابهای این نشر فقط به کتابهای ادبیاش خلاصه نمیشود و در حوزههای دیگری نیز نظیر فلسفه، سیاست، اقتصاد، کودک و نوجوان، موسیقی، سینما، تئاتر، تاریخ و اسطوره و… کتاب منتشر کرده است. کتاب چ، بخش کودک و نوجوان انتشارات چشمه، از سال ۱۳۶۴ شروع به چاپ کتاب کرده است. سالهای ابتدایی تعداد کتابهای چاپشده بسیار اندک بود، اما رفتهرفته روند چاپ کتاب شکلی صعودی به خود گرفت؛ تا اینکه سال ۱۳۸۸ بیش از ۲۷۰ کتاب منتشر کرد؛ کتابهایی در حوزههای مختلف.
خواندن کتاب برآورنده آرزو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب برآورنده آرزو
«همانطور که دیدید، ظرف چند روز کوتاه، بعد از آنکه آنها کارتها را از تادئوس بلین گرفتند، هر سه نوجوان ـــــــ پولی کمپ، روونا جرویس، و آدام فیسک ـــــــ خودشان را بدجوری به دردسر انداختند، اوه، شاید درسهایی هم از بلاهایی که آرزوهای بیفکرانهشان بر سرشان آورده بود گرفته بودند. اما من ترجیح میدهم بقیهٔ داستانم را تعریف کنم و پند گرفتن را به عهدهٔ دیگران بگذارم. فقط بگذارید بگویم که همهٔ آنها برای آنکه آرزوهایشان برآورده شود بهای بسیار سنگینی پرداختند.
پولی نمیتوانست به هیچکس حرف تند و خشنی بزند، بیآنکه تا نیمساعت بعد یا بیشتر مثل یک وزغ به قورقور نیفتد. روونا یک درخت چنار کوتاه و خپل در بیشهٔ پشت خانهشان داشت که هنوز هم میتوانست در گرهها و شیارهای تنهاش چهرهٔ پُر از ترس و وحشت هنری پایپر را ببیند و آدام فیسک و خانوادهاش مانده بودند بدون خانه. انبار خانهشان را آب گرفته بود، با مزرعهای که از تمام قسمتهایش آب با فشار بیرون میزد. با وجودی که تمام این مشکلات غیرقابلحل به نظر میآمد، اما گمانم، برای هر مشکلی راهحلی وجود دارد و این همان چیزی است که مجدداً مرا به درون قصه میبرد.
عصر پنجشنبه و چند روز بعد از مراسم روز شنبهٔ کلیسا بود. فکر کردم کار پُرسودی است که فروشگاهم را آخر هفته که کشاورزان در گشتوگذارند تا دیروقت باز نگه دارم تا آنها هم بتوانند عصرها، آنچه تا آن موقعِ روز فرصت خریدش را نداشتند از من بخرند، طوری که حتی در ساعت نُه مجبور شدم آدمهای مزاحم را به خیابان برانم، تا بتوانم حسابوکتابهایم را بکنم. تازه بعد از رفتن دانیل و جنی پیت درِ بزرگ جلویی را بسته بودم و داشتم قفل میکردم که یکدفعه از پشتسرم صدایی شنیدم. برگشتم ببینم چه کسی است. پولی کمپ آنجا بود، از کنج مغازه از پشت قفسهٔ ابزارِ فلزی سر درآورده بود. دهانم را باز کردم چیزی به او بگویم، تا فلنگ را ببندد، اما قبل از اینکه حتی کلمهای بگویم درِ ورودی مجدداً باسروصدا باز شد و روونا جرویس به داخل هجوم آورد. درست پشتسر او یک نفر دیگر هم بود. معلوم است دیگر، آدام فیسک چنان نفسنفسی میزد و هنوهنی میکرد که انگار تمام راه را از بوستن تا آنجا دویده است.»
حجم
۶۵۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۶۵۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
نظرات کاربران
داستان کتاب بسیار جذاب بود، برا نوجوانان عالی، سرگرم کننده و آموزنده هستش...