دانلود و خرید کتاب زخمی لبخند زهرا یوسفان نجف آبادی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب زخمی لبخند

کتاب زخمی لبخند

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب زخمی لبخند

کتاب زخمی لبخند نوشتهٔ زهرا یوسفان نجف آبادی و ویراستهٔ فهیمه اسماعیلی است و نشر شهید کاظمی آن را منتشر کرده است. این کتاب روایت‌هایی از زندگی مربی شهید علی خلیلی است.

درباره کتاب زخمی لبخند

درگیری علی خلیلی و احسان شاه‌قاسمی در ۲۵ تیر ۱۳۹۰ در منطقه تهرانپارس و در چهارراه سید الشهدا روی داد. احسان شاه‌قاسمی و دوستانش در خودرو شخصی‌شان در حال گوش دادن به موسیقی با صدای بلند بودند که علی خلیلی برای امر به معروف و نهی از منکر اقدام به بحث در خصوص کاهش صدای موسیقی کرد که منجر به مشاجرهٔ لفظی شده و به درگیری فیزیکی منتهی گشت و شاه‌قاسمی با وارد کردن ضربات چاقو به گردن خلیلی او را مجروح کرد. خلیلی ادعا کرد که علت تذکر او به شاه‌قاسمی تعرض شاه‌قاسمی و دوستانش به دو زن بود. فردای همان روز شاه‌قاسمی دستگیر و بعداً به سه سال حبس و پرداخت دیه محکوم شد. خلیلی با دریافت دیه در این پرونده رضایت داد و مضروب نیز پس از چند جراحی و مدتی بستری از بیمارستان مرخص شد. خلیلی بعد از این ماجرا با بازیابی سلامت خود با پای پیاده به کربلا رفت. اما تقریباً سه سال بعد در ۴ فرودین ۱۳۹۳ در اثر عفونت ریوی درگذشت. به تشخیص پزشکی قانونی مرگ او مرتبط با جراحات گذشته بوده‌ است. شاه‌قاسمی دوباره دستگیر و این بار به قتل متهم و به قصاص محکوم شد که در نهایت با گذشت والدین خلیلی مواجه‌ شد.

خواندن کتاب زخمی لبخند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران تاریخ شفاهی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب زخمی لبخند

«خودت ببین با من چه کردی پسر؟

لرزه‌ای که توی تنم افتاده تمامی ندارد. نه از ترس و نه حتی از خشم. خودم را آماده کرده بودم و این‌بار باید خوب از او حرف می‌کشیدم و ته دلش را می‌فهمیدم. بارهای قبلی که به اسم مددکار می‌رفتم ملاقاتش، قبل ازینکه بخواهم کاری کنم که غیرطبیعی باشم ملاقات را تمام می‌کردم و او هم با خودش می‌گفت این هم مثل بقیه، مددکار یا وکیلی که کاری از دستش بر نمی‌آید. با بی‌میلی جواب سوالهایم را می‌داد و می‌گفت: هیچ‌کس نمی‌تونه برام کاری کنه مادرش رضایت نمیده.

نمی‌دانست من حالم هزار برابر بدتر از اوست که صدایش را می‌شنوم، او را می‌بینم و نفس‌کشیدن و جان‌داشتنش را.

دلم رضا نمی‌داد علی‌جان. بارها هم قبلا حرفش را پیش کشیدی ولی من ته دلم راضی نبود. حتی حرفها و خواهش‌های تو هم نتوانست دلم را راضی کند. ولی خب از تو چه پنهان، از وقتی که بار آخر گفتی: (هر تصمیمی خواستی بگیری حضرت زهرا (س) را در نظر بگیر.) این جمله‌ات هر روز توی ذهنم بود و دل آشوبه‌ام را بیشتر می‌کرد. باور کن سخت است. منی که تو را آن شب و در آن حال دیدم نمی‌توانستم ببخشم. نمی‌توانستم علی‌جان. تو آن شب در عالم دیگری بودی و من آن شب روی زمین و بین آدمها و مقابل جسم نیمه جانت لحظاتی را گذراندم که هرگز زخمش و سوزش آتشش را نمی‌توانم فراموش کنم. وحالا هر لحظه نبودنت نمکی است که به این زخم کهنه.

حالا چطوری ببخشم علی‌جان، تو بگو؟

همه ماجرای این دیدارهای عذاب‌آور از همان سفر مشهد چندماه پیش شروع شد، آنجا سفره دلم را برای آقا امام رضا (ع) باز کردم. دو دل بودم نه می‌توانستم ببخشم و نه می‌خواستم حرفت زمین بماند و همانجا تصمیم گرفتم که به دیدن قاتلت بروم. ببینمش و حرفهایش را بشنوم. آخر و اول همه داستان من و تو امام رضا (ع) است. بار اول که برای ملاقات رفتم اصلا نشد. وارد اتاق که شدم دیدم پشت به من، روی صندلی نشسته. پایم سست شد و چشمهایم سیاهی رفت. نمیتوانستم، باور کن اگر او مرا در این حال می‌دید می‌فهمید مددکار نیستم می‌فهمید این زن وارفته بی‌جان و رنگ پریده مادر توست.

قبل ازینکه بفهمد بیرون رفتم. خودت شاهد بودی که چه روزهایی گذراندم و لحظه‌ای جسم غرق خونت از جلو چشمانم کنار نمی‌رفت. تا اینکه باز مشهد و حرم آقا بدادم رسید، سبک شدم. جان دوید توی رگهایم. حتما باید می‌دیدمش و اینکار را ناتمام نمی‌گذاشتم.

نگاه نکن الان آرام کنار مزارت نشسته‌ام. چه شبهایی که از فکرو خیال این قصاص خواب به چشمانم نرفت. دستهایم می‌لرزید، وقتی فکر می‌کردم به حکم قصاص طناب دار به گردنش بیندازم و قلبم پاره پاره شده بود از شاهرگ بریده و تن بی‌جان تو.

خوب یادم هست که دیدار بعدی روبرویش نشستم. نگاهش نمی‌کردم که چشمهایم ممکن بود همه چیز را خراب کنند. دستهایم را توی هم گره کردم که نلرزند. خوب به خودم مسلط شدم. رفتم سر اصل مطلب.»

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه