کتاب تور سفید
معرفی کتاب تور سفید
کتاب تور سفید نوشتهٔ فاطمه اسماعیلی در انتشارات نسل روشن منتشر شده است.
درباره کتاب تور سفید
نهال دختر جوان و ۲۳سالهای است که با خانوادهاش زندگی میکند. نهال به پسری به نام عماد علاقه دارد و عماد هم او را عاشقانه میپرستد. نهال آنچنان درگیر آرزوهای دیگران است که همه از او تصویر یک فرشته دارند؛ اما آرزوهای خودش چی؟
کتاب تور سفید نمایشنامهای جذاب از زندگی یک دختر جوان و مهربان است.
خواندن کتاب تور سفید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تور سفید
«صندلی، تور سفید بزرگ، نخ، سوزن، مقداری گل مصنوعی، دستمال، لیوان آب، لباس عروس، کیف لوازم آرایش، تلفن همراه و هندزفری روی صحنه قرار دارند.
صحنه روشن میشود و اتاقی را نشان میدهد. نهال به صورت بهتزده شروع به حرف زدن میکند.
از وقتی که یادم میاد، دارم از نگین و نوید مراقبت میکنم، خب مامان همیشه در حال بشور و بسابه؛ هر روز داره همه زندگیمون رو آب میکشه.
چهلوهشت سالشه، دلش میخواد همیشه همه جا و همه چیز تمیز باشه. میخواد هر روز پنجرهها رو تمیز کنه که آسمونو قشنگتر ببینیم، یا هر روز همهٔ لباسها رو از توی کمد درمیاره و میشوره که مبادا توی کمد خود به خود، غرق عرق و بوی گند شده باشن یا قفسه کتاب هر جوری که چیده بشه، بازم تکراریه و زیر هر کتاب کلی گرد و خاک قایم شدن که جاشون توی خونه ما نیست.
من و نگین و نوید هم باید یک گوشه روبهروی پنجرهٔ تمیز شده و پشت به قفسهٔ کتاب بهم ریخته شده بشینیم و از جامون تکون نخوریم، تا مامان از دستمون عصبانی نشه و رضایت بده و از حموم دربیاد تا همین باعث بشه که زودتر به ناهار خوردن برسیم.
تازگیها بابا دیرتر میاد خونه و همیشه انقدر خسته و دمغه که تا میخوام ازش بپرسم، «چرا اینقدر دیر میای؟» خوابش میبره. خیلی وقته که با هم حرف نزدیم و خیلی وقته که بابا فقط توی خونهٔ ما وجود داره. مثل یک پنجره یا مثل کتاب توی قفسهمون و شایدم مثل یک آینه که خودمونو توی چشمهاش میبینیم و اونم ما رو میبینه و گاهی ترک میخوره اما اگه یک روزی هزارتا تیکهام بشه بازم یک آینه است که همه چیز رو نشون میده.
لیوان آب را برمیدارد و مقداری از آب را مینوشد و مابقی آن را روی صورتش میپاشد و با گوشهٔ تور صورتش را خشک میکند.
بابا هم جای مخصوص داره، هم برای خوابیدن و هم برای نشستن. اما وقتی از راه میرسه، یکراست میره سر جای خودش و میخوابه و جای ِمخصوص نشستنش همیشه خالیه. صبحها هم هر چقدر تقلا میکنم که زودتر از خواب بیدار شم تا سوال همیشگیمو بپرسم، خیلی زودتر از من پا شده و رفته.
لعنتی... همیشه با بیدار شدن دردسر دارم. شب که میخوابم کلی برای فردام نقشه و برنامه میریزم. خیلی دوست دارم که آفتاب نزده بیدار شم، اما صبح انگار تشک و پتو و بالشتم زورشون از من خیلی بیشتره و من دستیدستی تمام نقشههامو به خواب سر صبحم میفروشم. وقتی هم که بیدار میشم درست عین مال باختهها میمونم که فقط باید بشینم و حسرت کارای نکردهمو بخورم. شبها که با عماد حرف میزنیم کلی ازم خواهش میکنه که چشمهامو ببندم و بخوابم، اما من حرف میزنم و حرف میزنم و فقط حرف میزنم...
هیچوقت توی حرف زدن کم نمیارم و همیشه برای عماد یک عالمه حرفای نگفته و یک عالمه بهونههای نگرفته دارم. گاهی وقتها اینقدر خستهام که کلی سوال ازش میپرسم، سوالهایی که میدونم جوابش اندازهٔ خداست و عماد قراره یه کله جوابمو بده و منتظر خب گفتنای من نمونه، اونوقت فقط یک لحظه چشمهامو میبندم تا فورا باز کنم و خوابم نبره و جوابهای عماد رو بشنوم، اما هیچوقت نتونستم اندازه پلکهام زور بزنم.
یهو چشمهامو باز میکنم و میبینم اینقدر از شب گذشته که همهٔ دنیا هم خوابه و دیگه کسی پشت خط منتظرم نیست، اونوقته که تاریکی روی سرم آوار میشه و راهی جز دوباره خوابیدن ندارم.»
حجم
۴۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۲ صفحه
حجم
۴۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۲ صفحه