کتاب چه ساده آمدی
معرفی کتاب چه ساده آمدی
کتاب چه ساده آمدی نوشتهٔ سعیده کلجاهی اصل در انتشارات یمام چاپ شده است. این رمان با بافت عاشقانه و احساسی خود تحولی نامحسوس، اما عمیق در عواطف و احساسات به وجود میآورد. همچین این داستان روایت فداکاری و ازخودگذشتگی در برابر عشق است.
درباره کتاب چه ساده آمدی
چه ساده آمدی درمورد پسری به نام سهراب است که ساده و بیریا وارد زندگی شاداب شده است اما زندگی آنها با چالشهای بزرگی مواجه میشود؛ چالشهایی که هر کدام گویی در صدد سنجش میزان عشق و وفاداری و ازخودگذشتگی این دو فرد نسبت بههم هستند.
در این داستان شاداب و سهراب باید بر خیلی مسائل و مشکلات غلبه کنند تا بتوانند در کنار هم بمانند. اختلاف طبقاتی، اختلاف فرهنگی و خانوادگی، جنبه ظاهری، شغل، تحصیلات، رفتارهای اجتماعی و بسیاری چیزهای دیگر.
حال باید دید آیا شاداب و سهراب داستان، توان مقابله با همهٔ این تضادها را خواهند داشت؟ آیا توان ساختن پلی برای گذشتن از همهٔ این موانع را خواهند داشت؟ شاید برخی از مسائلی که در جایجای داستان بهوجود میآید در زندگی واقعی افراد هم بهوجود آید.
نویسنده سعی دارد تا با لحن سلیس و روان و با مکالمات ساده و روزمره ضمن پاسخدادن به این پرسشها در خواننده حس همدلی ایجاد کرده و او را با اتفاقهای کتاب همراه سازد.
کتاب چه ساده آمدی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای عاشقانهٔ ایرانی پیشنهاد میشود. چه ساده آمدی برای همهٔ افراد مخصوصاً کسانی که فکر میکنند روزگار، سرسختانه عشق و فداکاری و ازخودگذشتگی را از زندگی انسانها ربوده و یا کمرنگ کرده جالب خواهد بود.
بخشی از کتاب چه ساده آمدی
«آقا سهراب اسکناس رو از دستم گرفت و با تکون دادن سرش ازم دور شد، منم تا اومدنش شروع کردم به قدم زدن در بین درختهای حیاط، البته هانت هم قدم به قدم با من میاومد حتی مدام از لا به لای پاهام میگذشت که باهاش بازی کنم، ولی از بس گرسنه بودم رمق بازی باهاش رو نداشتم که اونم بعد از کمی شیطنت خودش اینو فهمید و دیگه فقط آروم کنارم همراهیم کرد. حدودا نیم ساعتی گذشته بود که آقا سهراب برگشت. تشکری کردم و پیتزا و نوشابه رو از دستش گرفتم و رفتم داخل خونه حتی نتونستم خودمو به آشپزخونه برسونم، همونجا کنار کاناپه ولو شدم رو زمین و شروع کردم با ولع به خوردن. ناهارم که تموم شد، سریال مورد علاقهام رو از لپتابم باز کردم و به تماشا نشستم. سه قسمت پشت سر هم تماشا کردم موقع پلی کردن چهارمین قسمت، چشمم به ساعت لپتاپ افتاد که پنج و نیم رو نشون میداد. مثل کسی که برق گرفته باشه از جام پریدم. جعبهٔ پیتزا و آشغالها رو جمع کردم. زود خودمو رسوندم به اتاقم که آماده بشم. مانتوی بنفش جلو بازم رو با یه شلوار کتان سفید و شال سفید ست کردم. آرایشی همرنگ لباسم انجام دادم و کیف سفید و بنفشمم برداشتم و از اتاقم زدم بیرون. وقتی داشتم از کنار آینهٔ قدی کنار پلهها میگذشتم با دیدن خودم حسابی کیف کردم. درسته که همیشه به خودم میرسیدم ولی امروز عالی شده بودم. وارد حیاط که شدم، متوجه شدم آقا سهراب داخل ماشین منتظر منه. بابا از دو سال پیش این ماشین رو که خیلی دوستش داشتم برای تولدم خریده بود ولی شرطش این بود که تا سن قانونی باید راننده داشته باشم. بعد از سن قانونی خودم پشت فرمان بشینم. رو صندلی جلویی ماشین نشستم، آدرس جایی که قرار بود بریم رو به آقا سهراب دادم و حرکت کردیم. به نظر معذب میرسید.»
حجم
۱۳۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه
حجم
۱۳۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه
نظرات کاربران
کتاب داستان جذابی دارد و متن روان و دوست داشتنی اش باعث میشود تا یک نفس تا آخر کتاب بخوانیم و لذت ببریم .