کتاب تکانه های تنهایی
معرفی کتاب تکانه های تنهایی
کتاب تکانه های تنهایی مجموعهای از سه داستان کوتاه و نوشتههای ادبیِ فاطمه عباسی است که نشر بید آن را به چاپ رسانده است.
درباره کتاب تکانه های تنهایی
در این مجموعه نویسنده سه داستان کوتاه با مضمون اجتماعی و تم عاشقانه را به رشته تحریر درآورده است و با استفاده از تکنیک تکگویی درونی و مونولوگ به بارنمایی احساسات و عواطف درونی شخصیتهای اصلی داستان دست میزند. احساسات و دنیایی که ریشه در تنهایی، مبارزه برای رسیدن به رویاها و نبرد برای حفظ عشق و تجربههای عاشقانهٔ رو به فراموشی دارد. دنیایی که به زعم نویسنده میتواند وجه مشترک تمامی انسانها باشد و هر کس به شکلی و در سطحی متفاوت آن را تجربه کرده و زیسته است.
خواندن کتاب تکانه های تنهایی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تکانه های تنهایی
وقتی رفت اسم دخترم رو گذاشتم باران تا هر بار که صداش میکنم یاد اون روزها بیفتم و به خودم بگم باران باید با باران بزرگ بشه. با فریادهای بارونی و رقصهای شبونه.
اون اما رفت. گفتن از ایست قلبی و بیماری مادرزادی رفته. و من پذیرفتم که حتی فقط برای همون سه سال داشته باشمش. باور کن که اصلاً پشیمون نیستم از این اشتباه.
همیشه صدام میزد رعنا. اسمم رعنا نبود. ولی رعنا صدام میزدن. از بچگی کسی رویا صدام نمیکرد. مامانم اسمم رو گذاشته بود رویا به این امید که به قول خودش به رویاهای ناتمامش برسم.
رعنا بودم. واقعاً رعنا. اینقدر که زیبا و بینقص بودم. قد و بالام درست مثل مامان دریا بلند و تراشخورده بود. موهای خرمایی و بلند داشتم و یک جفت ابروی کشیده و پر. و چشمهای زیبای عسلی.
میگفت: صبحانۀ من، شام من، زندگی من چشمهای رنگ عسل توئه. صبحها فقط نگاه تو سیرابم میکنه. پس جایی نرو که من بدون تو میمیرم.
راست میگفت. وقتی فهمید بابا کاظمم، حاجی محله، قسم سرم رو خورده و یه ایل ادم فرستاده پیام، نموند.
دانشگاهم تموم شده بود و تازه به واسطه استادم به عنوان یه نیروی ساعتی در ادارهای مشغول به کار شده بودم. طولی نکشید که توی همون اداره استخدام شدم و دیگه نتونستم فرار کنم. اونجا بود که اذیتهای بابام شروع شد.
خودم باران رو خواستم. نمیخواستم بعد از سیاوش تنها بمونم. باید نفسش رو تو وجود دخترش برام میگذاشت.
زینگ... زینگ... زینگ...
حتما باز نوشینه. تنها کسی که تو این همه وقت همیشه کنارم بود. مامان دریا هم بود، هم نبود. اوایل عاقم کرده بود. بعد گاهی سراغم رو میگرفت. بعدها فهمیدم غذایی که شبونه همسایه برام میفرستاد کار مامانم بود. همینطور هزینۀ عمل که موقع به دنیا اومدن باران به حسابم ریخته شد. نوشین میگفت: مامان هنوز امیدواره. میگه اسمش رو گذاشتم رویا. میگه اگه دختر منه به سیاوشش رسید، به رویاشم میرسه.
حجم
۴۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۱ صفحه
حجم
۴۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۱ صفحه