کتاب فوبیای پرواز
معرفی کتاب فوبیای پرواز
کتاب فوبیای پرواز نوشته منصوره وکیلی است. این کتاب را انتشارات آذرفر منتشر کرده است. این کتاب داستان زندگی شاهین است و ما را با او به زندگیاش میبرد.
درباره کتاب فوبیای پرواز
شاهین پسر جوانی است که به شهر جدیدی رفته است و به کوه میرود و درحالیکه برای استراحت نشسته است تا کمی استراحت کند، در همین زمان مرد درشت اندامی به کنارش میرسد و گیاهی با گلهای ریز را میکند و به زخم کهنه پایش میزند.
شاهین نسبت به این مرد جدید بدبین است و همزمان به یاد خواهرش بهار میافتد که او را به همسرس مردی که زنش مرده است دادهاند. مرد تازهوارد به او میگوید دیگر زمان مناسبی برای صعود نیست و بهتر است که برای صبحانه به قهوهخانه میان راه بیاید و سراغ ماهور را بگیرد.
شاهین به قهوهخانه میرود و سراغ ماهور را میگیرد و بعد از صرف صبحانه به او میگوید سراغ مردی به نام استاد محمد بوستان آمده است و این آغاز ماجرای شاهین است.
خواندن کتاب فوبیای پرواز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فوبیای پرواز
نگاه جوجه من را یاد خواهرم بهار انداخت. وقتی که نیر خانم زن همسایه، دوهفته بعد از چهلم عروسش با نوه کوچکش به خانه ما آمد و بهار را خواستگاری کرد. بهار داشت هاج و واج به حرفهای نیرخانم گوش میداد که بچه آرام آرام رفت پیش پای خواهرم. با دستهای نحیفش انگشت سبابه بهار را مشت کرد و گفت:مامان!!
دفعه دومی که بچه را دیدم نشسته بود وسط ایوان خانه ما و داشت از داخل کتابهای تست کنکوری که دبیر فیزیک کلاس دهم ،آقای نادری، با هزار آرزو پیشکش چشمهای درشت و سیاه بهار کرده بود کاغذ جدا میکرد که بهار وسایل جهیزیهاش را لابه لای کاغذها بپیچد.
اخ که آدمها گاهی عمر عزیزشان را چقدر راحت صرف دو کلمه حرف میکنند. حرفهایی که اغلب در لحظه گفته میشوند و بعد طوری گوینده فراموششان میکند انگار که هیچ وقت آن حرفها را نزده. مثل نوه نیرخانم که الان در چهارده سالگی ،تمام محبتهایی که بهار حوالهاش میکند را زیر طغیان نوجوانی به بهانه نامادری بودنش لگدمال کرده و از آن حس دوسالگیاش نسبت به بهار چیزی در وجودش نمانده . مثل خود من که ....
پایم لغزید. در یک لحظه کف دستم را روی زمین گذاشتم که نیفتم .ترسیدم سقوط کنم از آن ارتفاع. نگاهم به جوجه کبک بود، ناخودآگاه حین گرفتن پرنده از دست آن غریبه لغزیدم. سریع خودم را جمع و جور کردم. کف دستم خاکی بود و سوزش داشت. پرنده را دوباره گذاشت زیر کلاه نقابدار و پایین تر آمد. گفت: دستت را ببینم یخم آب شده بود. شاید چون زخمی شده بودم به آن غریبه وا دادم. باز تلاش کردم که نفهمد تغییر حالتی در رفتارم رخ داده. با نرمشی مودبانه گفتم: چیزی نشد. کمی خراش برداشته.
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
نظرات کاربران
یکی ازبهترین رمانهایی که خوندم پیشنهادمیکنم حتما بخونین
داستان فوبیای پرواز به آدمهایی میپردازد که جنبه های پنهان شخصیتشان ناگهان در موقعیتهای مختلف بروز میکند و نگاهشان را به زندگی و اطرافیان و حتی خاطراتی که در گذشته داشته اند تغییر میدهد. فوبیای پروازروایت یک سفر است.سفری که تمام
خیلی خوب بود